eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.4هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
8 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 تصاویری از مقر تجمع تروریست‌ها و جاسوسان موساد در اقلیم کردستان عراق پس از اصابت موشک‌های سپاه @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختر ایران، بخند ❤️✌️🙂 @ranggarang
🔴 متن کامل بیانیه شماره سه 💚✌️✊✊ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم " إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ" ملت عزیز و شریف ایران اسلامی- امت بزرگ اسلام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پاسخ به شرارت‌های اخیر رژیم صهیونیستی در به‌شهادت رساندن فرماندهان سپاه و جبهه مقاومت، با اشراف و تسلط اطلاعاتی بر مقرها و تحرکات این رژیم در منطقه، با شلیک موشک‌های بالستیک، یکی از مقرهای اصلی جاسوسی رژیم صهیونیستی () در اقلیم کردستان عراق را مورد هدف قرار داده و آن را منهدم نمود. ❌این مقر مرکز توسعه عملیات جاسوسی و طراحی اقدامات تروریستی در منطقه و خصوصاً کشور عزیزمان بوده است. به ملت عزیزمان اطمینان می‌دهیم عملیات‌های تهاجمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تا گرفتن انتقام آخرین قطره‌های خون شهیدان ادامه خواهد یافت. " وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ" ✌️✌️💚💚✊✊ @ranggarang
◾️26 دی؛ سالگرد اجرای @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فتانه توی خانهٔ آقای عظیمی بزرگ آقا مسلم که برادر آقا محمود بود و ساکن قم بودند ، مانند مرغ سرکنده راه میرفت و هی خود خوری می کرد، گاهی می ایستاد و رو به آقا مسلم که بزرگ خاندان بود می کرد و میگفت: ببین شما به عنوان بزرگتر باید جلوی این وصلت را بگیرید، من بوی خوشی از این اوضاع نمیشنوم، اگر روح الله این دختره را بگیره، عاقبتش همون عاقبت محمود هست که زنش ولش کرد و رفت، دختری که مهریه اش۶۱۴ سکه باشه، معلومه که به خاطر رسیدن به این سکه ها میره دادگاه و مهریه را میذاره اجرا و گور بابای شوهر...و بعد خیره در چشمان آقامسلم با لحنی ملتمسانه ادامه داد: خواهش می کنم اگر راه داره جلوی این ازدواج را بگیرید. آقا مسلم همانطور که دانه های تسبیح سیاه رنگ دانه درشت را با دستش تندتند جابه جا میکرد، سری تکان داد و گفت: لا اله الاالله ، چی می گی زن داداش؟! الان اون دختر عقد کردهٔ روح الله هست، یک هفته پیش که بی سرو صدا رفتین محضر و عقدش کردین، می بایست این فکرا را بکنید و این حرفها را بزنید، الان دیگه وقتی نیست اینجور حرفا زد. فتانه که انگار می خواست به هر ترتیبی شده به خواسته اش برسد، مانند بچه ای لجباز پایش را به زمین کوبید و‌گفت: من نمی دونم بایددد جلوی این وصلت را گرفت، حالا چه جوری؟! من نمیدونم، شما که درس خونده اید و سری توی سرا دارید،باید بهتر بدونید، والا قرار شد بعد عقد محضری یه بله برون ساده بگیریم، خانم خانما رفته بیش از صد تا مهمون دعوت کرده، نمی دونم سفره عقد سفارش داده و از همه بدتر رفته تو بهترین آرایشگاه شهر که خدا تومن پول میگیرن نوبت گرفته، آخه این پسرهٔ یک لا قبا از کجا آورده خرج قرت و فرت این دختره بکنه هااا؟! آقا مسلم نگاهی از سر تاسف به فتانه کرد و گفت: ببین خوب دختره حتما آرزو داره، مهمون دعوت کردن تو خونه خودشونه، مگه اومدن رو سر تو که اینقدر جلز و ولز می کنی؟! بعدم عقد رسمی کردن، الان این دوتا زن و شوهرن نمیشه مجلس را به خاطر حرفای تو بهم زد.. فتانه که از شدت عصبانیت چشمانش سرخ شده بود، فریادی زد و گفت: من میگم باید بهم بخوره، باید بخوره، اینا هنوز یک روز هم با هم نبودن پس زن و شوهر حساب نمیشن.. در همین حین روح الله که قامت مردانه اش در کت و شلوار طوسی رنگ مردانه تر شده بود و بوی ادکلنش فضا را پر کرده بود داخل شد و گفت: باید برم آرایشگاه دنبال فاطمه، خیلی وقته آماده شده،حیرونه، گناه داره... فتانه که با این حرف عصبانیتش بیشتر شده بود ، جلوی روح الله ایستاد و یقه لباسش را محکم گرفت و گفت: به درک که حیرونه، گناه من دارم، گناه پدر بدبختت داره که نمی‌فهمه چه بلایی قراره سرش بیاد و دو روز دیگه باید مهریه این خوشگل خانم را بده.. روح الله که انگار تمام عالم بر سرش خراب شده بود، می خواست حرفی بزند که محمود از پشت سرش بیرون آمد و رو به فتانه گفت: به توربطی نداره ضعیفه، برو کنار تا دندونات را توی دهنت را خورد نکردم.. فتانه که از لحن محمود ترسیده بود، خودش را به انتهای هال کشید و همانطور که دندانی بهم می سایید زیر لب گفت: نشونتون میدم یک من ماست چقدر کره داره، اگر گذاشتم زندگی اینا رنگ و روی زندگی آدمیزاد داشته باشه، فتانه نیستم.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی بر اساس واقعیت @ranggarang
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فاطمه برای چندمین بار نگاه روی ساعت مچی دستش کرد، دقیقا دو ساعت از زمانی که قرار بود دنبالش بیایند، گذشته بود و هنوز خبری نبود، فاطمه اینقدر استرس کشیده بود که شک نداشت الان رنگ و رخ همچون این ساعت زرد و طلایی،به زردی میزد. نگاه خیرهٔ آرایشگر و شاگردانش،بدتر از همه چیز او را اذیت می کرد، انگار با نگاهشان به او می گفتند: برو دیگه، ما خسته ایم و گاهی حس می کرد که با تمسخر دربارهٔ او درگوشی صحبت می کنند. فاطمه خیره به عکس خودش در آینه روبه رو شده بود که زیباتر و غمگین تر از همیشه به او چشم دوخته بود، او مطمئن بود که هر چه هست زیر سر فتانه هست،چون برخورد او را در محضر دیده بود و پشت چشم نازک کردنش هم شاهد بود، تمام اینها باعث دلسردی فاطمه می شد اما وقتی به روح الله و چهره مظلوم و لیخند مهربانش فکر می کرد،تمام دلسردی ها زایل میشد. فاطمه غرق در افکارش بود که صدای یا الله در فضا پیچید، با هیجان از جایش بلند شد، این صدا جز صدای روح الله نمی توانست باشد. روح الله با دسته گلی پر از غنچه های صورتی رنگ که دورش را با توری زیبا قاب گرفته بودند و پاپیونی بلند به شکل پروانه به طرف فاطمه آمد، فاطمه که در لباس سفید و بلند عروسی، قدش بلندتر و زیباتر به نظر میرسید، مانند پری دریایی شروع به لبخند زدن کرد و زیر لب گفت: الهی قربونت بشم که به فکر دسته گل هم بودی. عروس و داماد سپار بر پرایدی سفید رنگ که روح الله به عاریت گرفته بود شدند و به طرف خانه عروس خانم حرکت کردند. بوی عود و کندر و اسپند با بوی ادکلن داماد در هم آمیخت و صدای کل کشیدن از همه طرف بلند شد. فاطمه از زیر چادر حریرش اطراف را نگاه می کرد و نگاهش روی فتانه قفل شد، انگار که نه به عروسی بلکه به عزا آمده بود، فاطمه یک لحظه با دیدن چهره اخمو فتانه، دلش لرزید، اما فشار آرامی که روح الله به بازوی او داد و گرمی آغوش همسرش، او را در عالمی دیگر کشانید. فاطمه و روح الله روی مبلی که جلوی سفرهٔ نقره ای رنگ عقد بود، نشسته بودند و در آینهٔ بختشان، غرق در نگاه یکدیگر شده بودند. وقت، وقت دادن هدیه اقوام بود. نوبت اول را به اقوام عروس دادند، زهرا خواهر فاطمه جلو آمد تا هدایا را جمع کند، هرکس در خور توانش تکه ای طلا چشم روشنی برای عروس و داماد گرفته بود،یکی انگشتر و یکی النگو، یکی سکه و یکی پلاک طلا.. اقوام عروس سنگ تمام گذاشتند،زهرا کادوها را داهل کیف کوچک سفید رنگ با زنجیر نقره ای که متعلق به عروس بود گذاشت و غافل از این بود که فتانه چشم از این هدایا بر نمی دارد و شمارش همه شان را دارد حالا نوبت اقوام داماد بود، قبل از اینکه کسی نزدیک برود فتانه سر در گوش زیور دختر شمسی کرد و گفت: برو تو هدایای قوم و خویشا را جمع کن و با صدای بلند بگو...زیور از خدا خواسته دست شراره را که دخترکی ریز نقش بود در دست فتانه گذاشت و گفت: حواست به شراره و بقیه بچه ها باشه من الان میام.. زیور جلو رفت و زهرا را به کناری زد، اقوام روح الله یکی یکی جلو می آمدند و هدیه یشان را می دادند و زیور هم باصدای بلند به همه اعلام میکرد اما در کمال تعجب تمام هدایا را در کیفی که فتانه به او داده بود،چپاند و بعد از پایان کار کیف در کمتر از آنی ناپدید شد و روح الله خوب میدانست که این هدایا هم دنباله رو ان پول های بی زبانی بود که مادرش برایش کنار گذاشته بود و فتانه با لطایف الحیل از چنگش درآورده بود.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔎 📣 پیامبر رحمت(صلی الله علیه و آله ) رجب را «ماه ریزانِ خدا» نامیده اند؛ چون در این ماه، رحمت بر امّتِ من، به شدّت فرو می ریزد... 📚 بحارالأنوار جلد 97 صفحه 39 @ranggarang
حضرت علی علیه السلام شنیدند كه شخصى براى دوستش، چنین دعا مى‏ كند: الهى غم نبینى و گرفتارنشوى! امام علیه‏ السلام فرمودند : تو در واقع ، براى مرگش دعا كردى ؛ زیرا هر كس در دنیا زندگى مى ‏كند ، ناچار ، غم و گرفتارى مى‏ بیند.... 📚شرح نهج البلاغة ، ج ۲۰، ص ۲۸۹،ح ۳۰۱ @ranggarang
هیچوقت دلخوشی کسی رو ازش نگیرید این دلخوشی میتونه : یه سلام یه احوالپرسی یه حواسم بهت هست یه صدای گرم و دوستانه و یه حس خوب باشه... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز قیامت نیکی‌هایمان را به محبوب‌ترین افراد زندگیمان نخواهیم داد! اما مجبور میشویم به کسی نیکی‌هایمان را بدهیم که از او متنفر بودیم و غیبتش را کردیم! گناه خصوصا حق‌الناس اوج حماقت است نه زرنگی . .✋🏼! - آیت‌ الله‌ بها الدینی - @ranggarang
از شیخ بهایی پرسیدند: سخت می گذرد،چه باید کرد؟ گفت: خودت که می‌گویی سخت می‌گذرد، سخت که نمی‌ماند پس خدارو شکر که می‌گذرد و نمی‌ماند . @ranggarang
📆 ۱۶ ژانویه ، غذاهای تند و تیز 🔹امروز ۱۶ ژانویه روز جهانی و فلفلی است. هیچ کس دقیقا از تاریخچه این روز اطلاع ندارد اما پیشینه آن به زمان کریستوف کلمب باز می گردد، زمانی که به دلیل مصرف فلفل دچار مشکل در گویش شده بود و قرار بود سفر اکتشافی شان به آمریکا شروع شود. پس از آن غذاهای تند و فلفلی در فرهنگ های مختلف گسترش پیدا کرد و البته توسط اهالی انگلستان در جهان معرفی شد. 🔸در بین تمامی غذاهای تند، غذاهای و به لحاظ طعم مطبوع و طرفداران بسیار در ابتدای لیست قرار دارد. فال کاری تندترین غذای جهان است و به کشور هند تعلق دارد. 🌷 کلواوالشربوولاتسرفوا 🌻💛 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در عصر غیبت مردم دو دسته میشن کسانی که را انکار می‌کنند کسانی که با وجود تمام سختی‌ها پای امامشون می‌ایستند 👤رحیم‌پورازغدی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃‌‌‌‌‌اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃 @ranggarang
✅ راه های رسیدن به در کمترین زمان: 🔺وقتی استرس میگیرید: 🔸سریع به یک اتفاق مثبت فکر کنید. 🔸ماساژ دست را فراموش نکنید. 🔸شکلات بخورید. 🔸به ستاره ها نگاه کنید. 🔸کمی عسل بخورید. 🔸بخندید و آدامس بجوید. 🔸 باغبانی کنید. 🔸کلا از اخبار دوری کنید. @ranggarang