eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.4هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
6هزار ویدیو
7 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
– تخم دوزرده کرده؟ فاطمه پقی زد زیر خنده وگفت: ــ مامان جان هنوز تخم نکرده قرار بکنه. عمه پشت چشمی نازک کردو پرسید: –حالا چند وقت دیگه مادربزرگ میشی؟ مادر قیافه ی حق به جانبی گرفت و گفت: – اولین نَوس دیگه عمه، می دونی چند ساله توی این خونه صدای بچه نبوده. تا این بچه دنیا بیاد من نصف عمرم میره. عمه یکی از ابروهایش را بالا بردو گفت: 🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁 @ranggarang
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن –اون می‌خواد بزاد تو نصف عمرت میره. –آخه اصلا به خودش نمیرسه. عمه نگاه سرزنش باری به مادر کردو گفت: از دست تو روشنک. بعد به طرف اتاق رفت. بعد از این که با فاطمه سالاد را درست کردیم. فاطمه تکه کاهویی برداشت وخورد. – من عاشق سالادم. – می دونستی سالاد الان برات سمه؟ با تعجب گفت: – چرا؟ سبزیجات که خوبه. ــ خوب هست ولی از نوع گرمش. الان تو فقط باید گرمیجات بخوری، بعد آروم گفتم: –بیماری ام اس دلیلش سردی بدنه، مثلا کسی که مدام فلفل می خوره هیچ وقت این بیماری رو نمی گیره. کشور هندرو در نظر بگیر این بیماری رو ندارند. چون غذاهاشون خیلی تنده. حالا پیش دکتر که بری خودش برات توضیح میده. دستهایش را پشتش گذاشت و به کابینت تکیه داد. – یعنی با فلفل خوردن خوب میشم. ــ انشاالله، البته فقط که فلفل نه، اون یه مثال بود. ــ ولی من شنیدم از اعصابه؟ ــ خب چرا آدمها اعصابشون ضعیف میشه؟ از سودای مغزه دیگه، که اونم از سردیه. امیدوارانه نگاهم کرد. ــ خدا از دهنت بشنوه راحیل. یعنی من خوب میشم و دیگه ازشر این قرصهای گرون راحت میشم؟ ــ تا اونجایی که من می دونم همینه. حالا با جزییات بیشتری بخوای بدونی باید از مامانم بپرسم. ــ مگه مامانت دکتره؟ خندیدم و گفتم: ــ نه بابا، فقط اطلاعاتش بیشتر از منه. بعد از خوردن ناهار و جمع و جور کردن، در حال ریختن چایی برای مهمانها بودم که آرش کنارم آمد و گفت: –آماده شو بریم. سریع چایی ها را ریختم و برایشان بردم. بعد رفتم آماده شدم واز عمه و بقیه خداحافظی کردم. فاطمه با ناراحتی گفت: –کاش بیشتر می موندی. آرش همانطور که با موبایلش ور می رفت گفت: –فردا دوباره میارمش فاطمه خانم. فاطمه ملتمسانه نگاهم کرد. –بیایی ها. چشم هایم را بازو بسته کردم و گفتم: – انشاالله. ماشین که حرکت کرد، آرش با گره ایی که به ابروهایش انداخته بودپرسید: ــ مامانت واسه چی گفت بری خونه؟ ــ نمی دونم. گفت کارم داره. چطور؟ ــ چیز دیگه ای نگفت؟ ــ نه، چیزی شده؟ ــ سودابه پیام داده که رفته به مامانت همه چی رو گفته. وحشت زده نگاهش کردم. ــ وای! یعنی راست میگه؟ ــ چند دقیقه دیگه که برسیم خونتون معلوم میشه. خیلی کلافه بود، غرق فکر بود و هر چند وقت یک بارهم نفسش رو محکم بیرون می داد. خدایا خودت کمک کن که آبرومون نره، آبروی اون آبروی منم هست. خدایا می دونم خیلی مهربونی، کمکمون کن. همین که رسیدیم آرش پرسید: – منم بیام بالا؟ ــ نه تو برو سر کار، نباشی بهتره. با نگرانی ساک را از پشت ماشین برداشت و تا جلوی در خانه آورد. –من رو بی خبر نزار، منتظرما. دستش را گرفتم. ــ اصلا نگران نباش، تا خدا نخواد اتفاقی نمیوفته. با تردید گفت: – اگه خدا بخواد چی؟ –تسلیم شو و بپذیر. آرش🙍🏻‍♂ ایستادم و رفتنش را تماشا کردم. همین که از جلوی چشمم دور شد دلم برایش تنگ شد. چقدر زود همه ی زندگی‌ام شده بود. سودابه از صبح تهدید می کرد که اگر به دیدنش نروم، می‌رود وهمه چیز را کف دست مادر زنم می‌گذارد. ولی من به حرفهایش گوش نکردم. چون اگر الان حق السکوت می دادم، دوباره تکرار می کردو خدا می داند که خواسته ی بعدیش چه خواهد بود. مدام گوشی‌ام را چک می کردم ولی خبری از راحیل نبود. رسیدم جلوی شرکت. گوشی را برداشتم و یک پیام به راحیل دادم که خبری به من بدهد. وارد اتاق کارم شدم. مدتی بود که میز کارم به این اتاق منتقل شده بود و با یک دختر جوان همکار شده بودم. البته قبلا هم توی شرکت کار می کرد ولی هم اتاق نبودیم. دوباره تا من را دید نیشش تا بنا گوشش باز شدو گفت: ــ سلام آرش خان. با اخم ریزی با سر سلام دادم و پشت میزم نشستم. فوری برایم چایی آوردوطبق معمول پرسید: – با قند می خورید یا شکلات؟ اخمم را غلیظ تر کردم. – خانم من اگه چایی بخوام یا خودم میارم یا به آبدارچی می گم بیاره، لطفا شما... حرفم را برید. –چرا ناراحت میشید؟ می خواستم برای خودم بریزم واسه شماهم ریختم دیگه. دلم نمی خواست اینجا از زندگی شخصی‌ام حرفی بزنم. ولی این خانم کارهایی می‌کند که بهتر است متوجه اش کنم که من زن دارم. فکری کردم و گفتم: ــ من دیگه چایی نمی خورم. با تغییر تن صدایش همراه با کمی ناز گفت: ــ عه، چرا؟ قهوه می خورید؟ ــ نه، چون همسرم گفته، چایی و قهوه و نسکافه نخورم، ضرر داره. یکه ایی خورد و با چشم هایی که اندازه گردو شده بود پرسید: ــ مگه شما زن دارید؟ نمی دانم چرا صدایش ظرافتش را از دست داد. لبخند رضایتی روی لبهایم نشست. ــ بله، یه زن خوشگل که لنگه نداره. کلا وا رفت و نشست پشت میزش. ــ اگه چاییتون رو نمی خورید، بیارید اینجا خودم می خورم. (به میزش اشاره کرد) کاش از اول این کار را می کردم و از دستش راحت می شدم. گوشی‌ام را برداشتم وهمانطور که از اتاق بیرون می رفتم گفتم: 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 @ranggarang
💠آیت الله بهجت(ره) 🔸نماز شب را ترک نکنید ؛ نماز شب کلید حل همه ی مشکلات زندگی است. مردم خیلی تلاش می کنند، اما نتیجه و مقصود خود را نمی یابند زیرا کلید را نیافته اند @ranggarang
  آرامش آدم‌ها با ارزش‌ترین     حس دنیاست...    برایتان یک دنیا آرامش     و یک دنیا تندرستی     و یک عالمه     خوشبختی و برکت     از خدای بزرگ خواستارم... تا درودی دیگر بدرود      @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡بسم الله الرحمن الرحیم ⚪️✨من بی‌هدف آفریده نشده‌ام 🧡✨که بی‌هدف زندگی کنم… ⚪️✨می‌دانم آفریدگاری دارم که همیشه بوده 🧡✨و همیشه هست... ⚪️✨رهایم نمی‌کند… 🧡✨تنهایم نمی‌گذارد… ⚪️✨من قطعه‌ای از زندگانیم… 🧡✨تکه‌ای از پازل هستی… ⚪️✨خدایم مرا آفریده تا آیینه‌ی او شوم… 🧡✨آفریده تا جان ببخشم، امید دهم… ⚪️✨نفس داده تا نفس دهم… 🧡✨من تکه‌ای از پازل زندگی هستم… ⚪️✨اگرخود را گم کنم 🧡✨همه چیز و همه‌کس ناقص می‌مانند… ⚪️✨من باید آگاهانه زندگی کنم 🧡✨تا پازلی که خدا چیده بر هم نریزد، ⚪️✨که حتی تقدیر، شکستش را بپذیرد. 🧡✨من طوری خوب زندگی می‌کنم ⚪️✨که حتی مرگ، از تماشای زندگیم سیر نشود! 🧡✨این زندگی نیست که می‌گذرد، ⚪️✨ما هستیم که می‌گذریم ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌@ranggarang
سلام امام زمانم✋🌸 هرچند دیدگان ما از دیدار روے دلرباے زهرایےات ، محروم است اما قلبهاے شکسته‌ےما حضورِ مهربان و امیدآفرینت را احساس میکند . تو با دعاے خیرت با نوازش هاے مداومِ پدرانه ات با نگاه سبز و بارانےات با توجه گرم و حیات آفرینت، همواره به ما امان میدهے از ما مراقبت میکنے و جان پناهمان هستے، شکر خدا که در سایه سار توایم ... در افق آرزوهایم تنها ♡ أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ♡ را میبینم.. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجیب ترین حس تو کربلا : "❤️‍🩹 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 شريک اعمال ما امام زمان(عج) است حاج اسماعيل دولابی ميفرمايد: آيا نميدانی امام زمان با ما در تمام اعمال نيک، شريک است؟ 🔸زيرا اين اعمال نيّت های اوست. هر کس دو رکعت نماز می خواند... او در آن شريک است و شريک خوبی هم است. اگر شريک نباشد چيزی از شما پذيرفته نميشود، قبولی کار شما به خاطر شرکت اوست. 🔸روح عالَم است. شما تصور ميکنيد که زيبايى و شادابی روح شما مال خودت است؟مال اوست. ❤️ السلام عليک يا روح العالم امام زمان شريک انبياء است، شريک قرآن است. 📚 طوبای محبت، ج ۳ ص ۴۸ @ranggarang
✨هر كس سه خصلت داشته باشد، 🟢حدیث امام على عليه ‏السلام : مَنْ كانَ فيهِ ثَلاثٌ سَلِمَتْ لَهُ الدُّنْيا وَ الآْخِرَةُ: يَأْمُرُ بِالْمَعْروفِ وَ يَأْتَمِرُ بِهِ وَ يَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يَنْتَهى عَنْهُ وَ يُحافِظُ عَلى حُدودِ اللّه‏ِ جَلَّ وَ عَلا ؛ 👈هر كس سه خصلت داشته باشد، دنيا و آخرتش سالم مى‏ماند: به خوبى فرمان دهد و خود به آن عمل كند، از زشتى باز دارد و خود از آن باز ايستد و از حدود الهى پاسدارى كند 📚تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص332 ، ح7645 @ranggarang
اميرالمؤمنين عليه السلام : صلاح نمي بينم براي كسي كه اسلام را درك كرده و در اسلام متولد شده كه شبي را به صبح برساند مگر اين آيه را بخواند پس حضرت آيت الكرسي را تا و هو العلي العظيم تلاوت فرمود سپس فرمود : اگر مي دانستيد چه در آنست در هيچ حالي آن را ترك نمي كرديد 📚مجالس شيخ طوسي حديث ١١١٢ @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد محمد شجاعی: 🟢هرجا شکسته بیرونی دارید نمازتون بد بوده @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕عطر ولایت پذیری در عروسی زوج گرگانی 🔹عروس وداماد گرگانی تالار عروسی خود را به محل جمع آوری کمک برای جبهه مقاومت تبدیل کردند. 🔹عروس وداماد گرگانی شب عروسی شان وقتی نوبت به جمع آوری هدایای عروس وداماد رسید از میهمانانشان خواست که هدیه خود را برای کمک به جبهه مقاومت اهدا کنند. 🔹همه بستگان و مهمانان عروس و داماد هم با افتخار و خوشحالی هدایای خود را تقدیم جبهه مقاومت کردند. 🔹یکی از زیباترین صدا‌ها در این مراسم اعلام کمک پدر عروس به جبهه مقاومت، کمک دوستان داماد به جبهه مقاومت، کمک دایی عروس به جبهه مقاومت و... بود. این زوج اهل روستای والش آباد گرگان هستند.. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥انتقاد تند دکتررفیعی به مولوی عبدالحمید 💥«آقای عبدالحمید در چندتا سخنرانی در دفاع از کرده است؟» 💥یک سال است که شاهد جنگ و فلسطین و هستیم اما این جنگ ذره‌ای حمایت کشورهای عربی سنی را نداشته بلکه آنان حامی اسرائیل بوده اند. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موشن گرافیک| درخت مقاومت 🇵🇸 این یک درخت است ...🌳 درختی که از خون مجاهدانی چون،پرچمدار مقاومت شهید سید حسن نصرالله،رهبر بزرگ شهید اسماعیل هنیه، اسطوره مقاومت شهید یحیی سنوار و هزاران پیر و جوان مظلوم دیگر آبیاری شده است . درخت مقاومت زنده است و زنده می ماند چون ما زنده ایم ...🇵🇸 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 بشارت بزرگ نائب امام زمان ارواحنا فداه 📌 خبری در راه است... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشاالله چی خوند حسین طاهری در محضر آقا چه شوری چه حالی... 😍✊💪 نه جای شتاب است نه هنگام درنگ است سید علی خامنه ای فاتح جنگ است @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 پــــــــدر 💞 جوانی تعریف می‌کرد: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت از هم جدا شدیم، شب به تخت خوابم رفتم به خدا قسم اندوه قلب و عقلم را فرا گرفته بود مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم چون هر وقت غم‌ها زیاد می‌شوند با خواب از آنها می‌گریزم روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را جلو در دانشگاه درآوردم و پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجوئی کنم در آن نوشتم: شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف‌تر است آیا پای شما به من اجازه می‌دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟ به خانه رسیدم و در را باز کردم دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست پدرم گفت: اجازه نمی‌دهم که پایم را ببوسی ولی این ادعا درست است و من شخصاً بارها آن را انجام داده‌ام وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می‌بوسیدم اشک از چشمانم سرازیر شد مواظب دل پدرها باشید دل پدر که بشکنه متوجه نمیشی مثل مادر نیست که بارونی شدن چشم‌های مهربونش بهت بفهمونه که دلشو شکستی دل پدر که بشکنه هیچی نمی‌فهمی اما کمی دقت کنی شکسته شدن قامتش و اضافه شدن چین و چروک صورتش آتیشت می‌زنه پدرم دوستت دارم♥️ 🕊وجود پدرم بهم ثابت کرد که مردها هم میتونن فرشته باشن یک روز پدرتان از این دنیا می‌رود قبل از اینکه او را از دست دهید به او نزدیک شوید اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید و بر او رحمت و درود بفرستید @ranggarang
شاهزاده ای در خدمت قسمت سی و نهم🎬: عبدالله بن سلام نگاهی به جمع پیش رویش کرد و ادامه داد: در این هنگام امین وحی بر پیامبر فرود آمد و پیام خدا را عرضه داشت«سرپرست و ولیّ شما ،تنها خدا و رسول او و مؤمنانی هستند که نماز برپا می دارند و در حال رکوع صدقه می دهند«سوره مائده آیه۵۵»» وقتی این ندا از جانب خداوند بر پیامبرش فرود آمد ،برای من و همراهانم واضح و روشن نبود که منظور خداوند چه کسی است؟ چه کسانی برپا دارندهٔ نمازند؟ چه کسانی در حال رکوع زکات و صدقه هم می پردازند و ولی و سرپرست ما پس از پیامبر خواهند بود؟ در اینجا از پیامبر سؤال کردم که مصداق روشن این آیه کیست؟ لطفا برایمان آشکار کنید راز و رمز این آیه را... در این هنگام پیامبر از جا برخواست چون موقع انجام فریضهٔ ظهر بود ،به ما اشاره کرد تا همراه ایشان به مسجد آییم تا به ما نشان دهد ،آنچه را که پروردگار برایش آیه از آسمان نازل فرمود. و اینک که به مسجد آمدیم ... واقعه ای رخ داد...آری براستی که مصداق آیه کسی جز آن مردی که انگشتر گرانبهایش را به این فقیر تهی دست داد، نمی تواند باشد. عبدالله صدایش را بلندتر کرد : من اکنون با چشمهای خود دیدم که این فقیر به مسجد آمد و تقاضای کمک کرد ،اما هیچ کس حاجت او را برآورده نکرد، ناگاه متوجه شد مردی در حال رکوع با دست به او اشاره کرد که جلو بیاید، شتابان به سوی او رفت و تقاضای خود را تکرار کرد . علی در حال رکوع ، انگشتری را که به گفتهٔ فرستاده نجاشی بیش از هزار دینار ارزش داشت از انگشتر بیرون آورد و به آن مرد فقیر بخشید. در این هنگام مرد فقیر شادمان از مسجد بیرون رفت و حلقه ای تنگ گرداگرد علی که هنوز در سجدهٔ نماز مستحبی قبل از نماز ظهر بود ، ایجاد شد. علی سر بر آستان پروردگارش می سایید و خداوند از آسمان برایش آیه نازل می نمود...چه عشقی ست بین این بنده و آن خدا.... علی که نمازش تمام شد ، پیامبر در کنار او قرار گرفت و قبل از ادای فریضه ظهر به علی اشاره کرد ، آیه ای را که دقایقی پیش از این ، بر او نازل شده بود ، برای همگان تلاوت کرد و فرمود :«علیُّ بْنُ اَبیطالبٍ ولیّکُم بَعدیٖ» یعنی آهای مسلمانان...ای مومنین....ای نماز گزاران بدانید که ولیّ بلافصل من، به حکم خداوند، کسی جز علی بن ابیطالب نیست. با این کلام پیامبر ، عبدالله بن سلام و جمع همراهش ، علی را دوره کردند و پیش چشمان پیامبر ، با علی به عنوان ولی بعد از پیامبر بیعت نمودند... فضه که از کمی دورتر شاهد این صحنه بود ، اشک شوقی که بر گونه هایش روان بود را با پشت دست سترد و برای چندمین بار به سجده شکر رفت چرا که خداوند تقدیرش را با بزرگان و سروران دنیا گره زده بود... ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی @ranggarang
شاهزاده ای در خدمت قسمت چهلم🎬: روزها در پی هم می آمد و می گذشت و هر روز برای فضه، این دخترک زیبا و خوش اقبال ، روزی نو بود و از لحظه لحظه اش استفاده می کرد .. او شاهزاده ای زمینی بود که در خدمت شاهزاده ای آسمانی قرار گرفته بود و براستی هیچ وقت احساس نکرد که خدمتکار است ، با عدالت فاطمه کارهای خانه به مساوات تقسیم شده بود و رفتار فاطمه با این دخترک ، نه مثل یک بانوی خانه با خادمه اش بود ، بلکه مانند مادری مهربان به دختر بزرگش بود و فضه از گرمای نگاه پدری چون علی هم بهره ها می برد... او بیش از پیش با حسن و حسین و زینب و کلثوم انس گرفته بود و هر چه می گذشت این انس و الفت بیشتر و بیشتر می شد. گه گاهی که برای انجام کاری به بیرون خانه می رفت ، همیشه احساس می کرد که سایه ای نامرئی در تعقیب اوست و بدون اینکه سر برگرداند و آن شخص را ببیند ، خوب می دانست ،تعقیب کننده اش کسی جزء همان سرباز جوان حبشی نمی تواند باشد. اما حالِ این روزهای فضه، دگرگون بود و غمی عظیم دل نازکش را در بر گرفته و او را چنگ می زد ، فضه روزش را با دعا و‌گریه شروع می کرد و با گریه و دعا هم سر بر بالین می گذارد ،چرا که قلب او،روح فضه ،حسین، این پسر شیرین سخن و زیبا روی خانه ، بیمار شده بود و هر روز تب و تب وتب...هیچ درمانی هم برایش جواب نداده بود...فضه نگران حال این بلبل شیرین زبان خانه بود و تمام فکر و ذکرش ، همانند علی و زهرا ،شده بود ،دعا برای شفای حسین کوچک.... ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا