#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_190
موقع جمع کردن سفره مژگان هم به آشپزخانه آمدو کمک کرد، واین برای من وفاطمه عجیب بود.
کارها که تمام شد، فاطمه گفت؛
–بیابریم توی اتاق.
همین که خواستیم برویم باشنیدن صدای عمه مکث کردیم.
–فاطمه، مادر حاضرشوکم کم بریم.
–چشم.
فاطمه زیپ چمدان را بست و روی تخت نشست. چادر تا شده اش را روی پاهایش گذاشت و با کراه نگاهش کرد.
–چیه؟ چراعین طلبکارها نگاهش می کنی. مستاصل نگاهم کرد.
–نمی دونم چیکار کنم.
فهمیدم با چادرش درگیر است.
–با نامزدت درموردش صحبت کردی؟
–اهوم، میگه حجاب برام مهمه، ولی حتما نباید چادر باشه. الان مشکل من مامانمه.
–یعنی به زور مامانت چادر سر میکنی؟
–نمیشه گفت به زور، ولی اگه سر نکنم ناراحت میشه. یه مدت کوتاهی که حجاب نداشتم خیلی زجرش دادم. نمی خوام از دستم ناراحت بشه، اون زحمت من رو زیاد کشیده، همیشه احترامش رو داشتم. اون فکر می کنه اگه چادر سرم نکنم بهش بی احترامی کردم.
–خب باهاش صحبت کن، عمه، زن باتجربه و فهمیده اییه، من مطمئنم اگه باهاش منطقی صحبت کنی قبول می کنه.
فکری کردو چادر را روی تخت پرت کرد و گفت:
– باید بهش عادت کنم. چارهایی ندارم.
–نه فاطمه جان این کار رو نکن.
–پس چیکار کنم؟
– به نظر من اگه نمی خوای دوباره اشتباه قبلت تکرار بشه بزارش کنار، اگه تو چادر بخوای باید خودت قبولش کنی باید حس کنی بخشی از وجودته، تا چیزی برات ارزش نشه ازش لذت نمیبری، اگه یه روز فقط به خاطر خدا دوسش داشتی سرت کن. اون وقته که توی گرمای پنجاه درجه ی شهرتونم راحت باهاش کنار میای. اینجوری زورکی سر کردن ممکنه باعث بشه از همه طلبکار بشی. یا شاید از بقیه که حجاب ندارن متنفر بشی. چون با خودت میگی من به خودم اینقدر سختی میدم ولی بقیه خوشن. عین خیالشونم نیست.
–ولی اگه الان بدون چادر برم بیرون که مامانم جلوی دیگران احساس حقارت می کنه.
–خب الان بپوش که اون بنده خداهم شوکه نشه، بعد که رفتید شهرتون چند روز کم کم باهاش صحبت کن بهش آمادگی بده بعد. خلاصه دل مادرتم به دست بیار دیگه...
با صدای آرش بلند شدم و رفتم جلوی در اتاق.
–می خوام عمه اینارو ببرم راه آهن، میای باهم بریم؟
–آره، فقط چند دقیقه صبرکن آماده بشم.
همه ایستاده بودند. عمه یکی یکی از همه خداحافظی میکرد. بعد دم در تا کفش هایش را بپوشد. من هم از همه خداحافظی کلی کردم که بروم. زن دایی به طرفم امد و گفت:
–راحیل جان تا شما برگردید ما رفتیم صبر کن ببوسمت و خداحافظی کنیم بعدبرو. زن دایی تیپش شبیهه مادر شوهرم بود. موهای یخی رنگش را از کنار شال مشگیاش بیرون گذاشته بود و این تضاد رنگ، و آرایش ملایمش زیبایی خاصی به صورتش داده بود. زن با شخصیت و دوست داشتنی بود.
مشتاقانه بغلم کردو همانطور که می بوسیدم گفت:
–دعا کن خدا به منم دوتا عروس، خانم مثل خودت بده.
از حرفش خجالت کشیدم. آن هم گفتن این حرف بین این جمع، به نظرم سنگین بود.
بدون این که سرم را بالابیاورم دوباره خداحافظی کردم و به طرف در رفتم.
در سالن راه آهن موقع خداحافظی عمه رو به آرش کردو گفت:
–عمه جان، به ما سر بزنید، توام مثل اون داداش از دماغ فیل افتادت نباشیا، چند وقت دیگه مادرو نامزدتم بردار بیایید پیش ما.
نگاهی به آرش کردم، از حرف عمه لبخند به لبش امد.
–چشم عمه، مزاحم می شیم.
آرش امروز برعکس روزهای قبل موهایش را بالا داده بود و شلوارو تیشرت جذب پوشیده بود. خیلی خوش تیپ شده بود. ولی من همان لباس پوشیدنهای ساده و مردانه اش را
بیشتر می پسندیدم.
اینطوری خیلی جلب توجه دخترها را می کرد.
بالاخره عمه و فاطمه راهی شدند و ما به طرف در خروجی راه افتادیم.
احساس تشنگی کردم. چشم چرخاندم که ببینم آب سرد کن میتوانم پیدا کنم.
–دنبال چی می گردی؟
تشنمه، میخوام ببینم اینجا آب سرد کن هست.
آرش هم نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
–ولش کن بریم آب معدنی بگیریم.
توی مسیر چشمم به یک آب سرد کنی افتاد.
–ایناهاش، توام می خوری؟
–حالا تو بخور.
لیوان مسی که همیشه توی کیفم داشتم را درآوردم و همانطور که داشتم از آب پرش می کردم فکر شیطنت باری از ذهنم گذشت. به اصرار زیاد من، اول آرش آب خوردو بعد من خوردم.
دوباره لیوان را پر از آب کردم و گفتم بریم.
آرش مشکوک به لیوان پر از آب تو دستم نگاه کردو پرسید:
–چرا نمی خوری؟
از سالن بریم بیرون می خورم.
زیر چشمی کنترلم می کرد.
از سالن که خارج شدیم گفت:
–بخور دیگه.
نگاهی به لیوان انداختم و مکث کردم.
–راحیل چه فکری تو سرته؟
جلو جلو رفتم که جای مناسب پیدا کنم و آب را روی سرش بریزم و فرار کنم.
از پشت صدایم کرد.
–راحیل ماشین اینوره کجا میری؟ چرا نزدیکم نمیآمد، نکند فکرم را خوانده.
ترجیح دادم خودم را به نشنیدن بزنم تا مجبور شود نزدیکتر بیاید.
صدای قدمهای بلندش میآمد، همین که نزدیکم شد برگشتم و لیوان آب را روی صورتش پاشیدم.
ولی بادیدن مرد پشت سرم شوکه شدم وخنده ام محوشدو هین بلندی کشیدم.
🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁
@ranggarang
#افزایش_ظرفیت_روحی 100
🔶 اگر ما نگاه خودمون رو به زندگی و امتحان درست کنیم یکی از اثرات خیلی مهمش اینه که کاملا وابسته و آویزان خدا خواهیم شد.
✅ وقتی انسان به مقدرات و امتحانات الهی نگاه میکنه ناخودآگاه از خود بیخود میشه و خود بینی و تکبرش فرو میریزه.
🔹 همونطور که گفته شد گاهی ...
#تنها_مسیر_آرامش
@ranggarang
🌸خدایا
سپاس برای تمام شبهای زیبا
وغروبهایی که دیدم
برای شکیبایی وصبری که
اجازه داد لحظههای بزرگ اندوه را
تحمل کنم
زیرا زندگی با وجود همه غمها
بازهم زیباست!
#شبتون_بخیر_
@ranggarang
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله)
سلام_امام_مهربانم❤️
سلام_آقای_من🌹
ما منتظر لحظه دیدار بھاریم!
آرام کنید این دلِ طوفانی مارا...😭
عمریست همه در طلب وصل تو هستیـم
پایان بده این حالِ پریشانی مارا..😔💔
السَّلامُعَلَيْكَيَاحُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ✋🏻
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
السلام علیک یا فاطمه الزهرا
@ranggarang
#حدیث_نور
#امام_صادق_علیه_السلام
هر كس بخواهد دعايش مستجاب شود، بايد كسب خود را حلال كند و حق مردم را بپردازد. دعاى هيچ بنده اى كه مال حرام در شكمش باشد يا حق كسى بر گردنش باشد، به درگاه خدا بالا نمى رود.
بحارالانوار ، جلد 90 ، صفحه 321
@ranggarang
🌱 علامـه حسـن زاده(ره):
• من یکی از کلمات علامـه طباطبایی(ره)
را که جمله ای بسیار بلند است
یادآور میشوم:
• ما کاری مهمتر از خود سازی نداریم.
📚کتاب در آسمان معرفت،
حسن زاده آملی، ص۴۶
#علامه_حسن_زاده
#علامه_طباطبایی
#زندگی_ناب
#علم_ناب
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اثر جالب توبه صادقانه
🎙استاد عالی
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 جایگاه عجیب امام زمان ارواحنا فداه؛
امامی که همه ائمه آرزوی خدمت به او را داشتن...
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد رائفی پور
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥صحبت عباس موزون در مورد قطعی برق
از دولتمردان خواهشمندم به خارجی هایی که بسیار بیش از ما در آلودگی هوای زمین سهیم هستند تعهداتی ندهند که در شرایط ملتهب فعلی، کشور در حوزهی انرژی زمینگیر شود.
💥این درخواست متکی است به دانش، تحصیلات و تجربه مستقیم کاری.
بیش از یک دهه در حوزه تولید انرژی برق فعالیت مستقیم داشته ام.
تحصیلات مهندسی بنده مستقیما مرتبط با تولید انرژی برق است.
اشتغال بنده نیز بیش از یک دهه، اطلاعات و برنامه ریزی تولید انرژی در بخش تولید وزارت نیرو(معاونت ها و دفاتر مهندسی برنامه ریزی) بوده است.
بنابراین ضمن آشنایی به کلیات و اشراف به جزییات موضوع، به عنوان یک کارشناس امر (و در عین حال یکی از آحاد جامعه) وظیفه دانستم عرض مطلب کنم.
💥 برق های اضطراری هم با سوخت های فسیلی تولید میشود.
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥دموکراسی انگلیسی به روایت استاد رحیمپور ازغدی
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 دروغگو نباش
🎙️حجت الاسلام دانشمند
@ranggarang
شاهزاده ای در خدمت
قسمت هفتاد 🎬:
ایام و روزگار به سرعت برق و باد می گذشت ، شهر مدینه در سکوتی عجیب فرو رفته بود و حال پیامبر صلی الله علیه واله ، مانند قبل نبود و رنجور و بیمار بود ، هر روز دسته دسته انصار و مهاجرین به محضر ایشان شرفیاب می شدند تا هم از پیامبر عیادت کنند و هم از سخنان گهربار ایشان که شاید جزء آخرین سخنانی بود که میفرمودند ، استفاده نمایند.
فضه همچنان در خانهٔ مولا علی علیه السلام خدمت می کرد و از لحظات درس این دانشگاه انسان شناسی استفاده می نمود ، اما این روزها غمی عظیم دلش را چنگ میزد و هر وقت که به همراه بانویش به خانه رسول خدا میرفت و حال ایشان را میدید، دلش سخت تر از قبل می گرفت.
کارهای خانه زودتر از قبل انجام شد ، اهل خانه همه در منزل پیامبر بودند.
فضه سراسیمه چادر به سر کرد تا خود را به آنجا برساند و پای در کوچه های مدینه گذاشت.
شهر در هول و هراسی مبهم دست و پا می زد ، انگار مدینه آبستن حوادثی ست.
همگان می دانند که اتفاقی در راه است ،مخلص ترین بندگان خدا ،دل نگرانند از این حادثه و ظاهر بینان و دنیا طلبان ،لحظه ها را می شمارند تا آن زمان موعد فرا رسد.
مردم دسته دسته وارد کوچه ی بنی هاشم می شوند و یا الله گویان پا درون خانه ی پیامبر (ص) می گذارند .
بستر پیامبر(ص) وسط اتاق پهن است و حضرت محمد(ص) با رخساری که از شدت بیماری زردگونه است ،اطراف را از نظر مبارک می گذراند.
همهمه ای در بین جمعیت افتاده بود و هر کدام از عیادت کنندگان حرفی میزد.
پیامبر(ص) نگران از آینده ی امتش ،در دل از خدا کمک طلبید ، می خواست سخنی بگوید تا دیگران بدانند او از چه پریشان است ، می خواست آخرین اتمام حجتش را بنماید و دوباره امر خداوند را که قبلا به مردم ابلاغ کرده بود ،گوشزد نماید ، که مبادا فراموش شان شود و حکم خداوند زمین بماند .
پیامبر (ص) دستش را به علامت سکوت بالا آورد ، تمام حضار خیره به چهره ی پیامبر ،ساکت شدند.
و محمد صلی الله علیه واله با لحنی آرام و بریده بریده ،شروع به سخن گفتن نمود : سلام یاران و پیروان دین خدا ، خوش آمدید، حال که جمع تان جمع است و بیشتر بزرگان را می بینم ، می خواهم سخنی بگویم که اگر بدان عمل کنید ، هرگز گمراه نخواهید شد ، لطفاً کسی کاغذ و قلم بیاورد ، این سخنان آنچنان مهم است که باید نوشته شوند تا بعد از من شاهدی باشند برای اجرای حکم خدا....
فضه اشک چشمش را با گوشه چادر میسترد و با خود می اندیشید براستی این اخرین وصیت پیامبر چیست که اینچنین برایشان مهم است که
ناگهان از آن بین....
#ادامه دارد....
🖊به قلم :ط_حسینی
@ranggarang
💦شاهزاده ای در خدمت
قسمت هفتاد و یک :
تا این کلام از دهان مبارک رسول خدا خارج شد ، فضه که دختری تیز و با هوش بود ، سرا پا گوش شد تا بداند این سفارش که شاید جزء آخرین سفارشات ،پیامبر صلی الله علیه واله بود، چیست .
او خوب میدانست که براستی پیامبر کلامی نمی گوید مگر خداوند به او فرمان داده باشد، یعنی سخنش همان سخن حق و امر خداوند است و احساسات درونی اش به او نهیب میزد که اینبار هم هر چه هست درباره مولای عرشیان و فرشیان امیر مؤمنان علی بن ابیطالب خواهد بود، پس خوب هوش و گوش کرد تا بداند ، فضه غرق صحنه پیش رویش شد وخوب میدید که
این سخن از پیامبر(ص) صادر شد و همهمه ای در بین جمعیت درگرفت ، فضه خوب آگاه بود که کمی آنطرف تر ،دو نفر که رفیق همیشگی هم بودند و گوشه ای نشسته بودند ،سر در گوش یکدیگر داشتند ، اولی به دیگری می گفت : یعنی محمد(ص) می خواهد از چه سخن بگوید؟ این چه موضوعی ست که ذهن او را درگیر کرده و میگوید ،مطلبی ست که اگر بدانید و عمل کنید تا ابد گمراه نخواهید شد و آنقدر مهم است که امر می کند تا قلم و کاغذ برای او بیاورند؟
دومی که برق شیطنت در چشمانش می درخشید گفت : این که واضح است ، تعجب میکنم که تا حالا نفهمیدی منظور محمد(ص) چیست!!!
او هر وقت که می خواهد سفارشی کند ، بی شک یک طرف سفارشش به پسرعمو و دامادش علی(ع) برمی گردد، کاملا مشهود است که می خواهد واقعه ای را که در حجة الوداع ابلاغ کرد ، دوباره گوشزد کند ، اگر بگذاریم حرف بزند ،تمام رشته هایمان پنبه می شود....
نفر اول در حالیکه جمعیت را می پایید ،سری تکان داد و گفت : به خدا که تو راست می گویی، بدنم مور مور میشود اگر دوباره مجبور شوم به ولایت علی(ع) اقرار کنم و دوباره با او بیعت نمایم ، کاش کاری می کردی که محمد (ص)، نتواند به مقصودش برسد.
نفر دوم ، چشمکی به او زد و گفت: انگار مرا دست کم گرفته ای ،صبر کن ببین چه می کنم و با زدن این حرف از جا بلند شد و همانطور که اشاره به پیامبر(ص) می کرد ،گفت : آهای مردم ، مگر نمی دانید که پیامبر(ص) حالش مساعد نیست و باید اطراف بیمار را خلوت کرد تا استراحت نماید....
ناگاه همهمه ی جمعیت بیشتر شد و رو به او گفتند : ساکت باش، پیامبر قلم و کاغذ می خواهد ، او اراده کرده چیزی بگوید تا ما هرگز به بیراهه نرویم و گمراه نشویم...
آن مرد نیشخندی زد و همانطور که نگاهش را از جمع می گرفت ، خیره در صورت نورانی پیامبر(ص) با صدای خشک و بلند گفت : این مرد بیمار است ، مگر نمیدانید بیماران وقتی ،مریضی بر بدنشان می افتد، دچار هذیان گویی می شوند ، بی شک او در عالمی دیگر است و دارد هذیان می گوید .... بعد از محمد(ص)، قرآن برای ما کافی ست ، مگر کتاب خدا را در بینمان نداریم؟! قرآن هست پس چه نیاز به قلم و دوات....
تا این حرف از دهان آن فرد خارج شد ،ناگهان
#ادامه دارد...
🖊 به قلم :ط_حسینی
@ranggarang
شاهزاده ای در خدمت
قسمت هفتاد و دوم🎬:
فضه با شنیدن این حرف از جانب کسی که ادعای مسلمانی و ادعای یاری پیامبر را می کرد بر خود لرزید ، او نمی توانست بپذیرد که یاران پیامبر اینقدر بی بصیرت باشند که درک نکنند هیچ حرف پیامبر عبث و بیهوده نیست ، اصلا بیهوده گویی در ذات رسول الله نیست.
در همین اثنا بود که ناگهان مردی دیگر که سیمای نیکو کاران را داشت از جا برخاست و رو به آن شخص گفت : چه می گویی مردک؟ آیا خود آگاهی که چه حرفی زدی؟ مگر تومسلمان نیستی؟ مگر تو قرآن نخواندی ؟ تو که می گویی قرآن بعد از شما برای ما کافی ست، مگر خداوند در آیات قرآن بارها و بارها متذکر نشده که کلام رسول الله جز وحی ، چیز دیگری نیست؟ مگر خدا در قرآنش نفرموده که : بیهوده گویی در ذات پیامبر(ص) نیست ؟ مگر نمی دانی حرف از روی هوی و هوس ،از دهان پیامبر(ص) بیرون نمی آید؟
اگر ادعای مسلمانی داری و قرآن را نیز خوانده ای ،پس باید بدانی آنچه که گفتم جز حقیقت محض نیست، چرا با این کلامت به پیامبر(ص) توهین می کنی؟
در این هنگام ، فرد اول که دید رفیقش در بد مخمصه ای گرفتار شده و دانست اگر کاری نکند ،بی شک آنها رسوا خواهند شد و حرف پیامبر (ص) به کرسی مینشیند و می گویید آنچه را که به او حکم شده و می نویسد آن مطلبی را که نقشه های آنان را نقش بر آب می کند ، پس با اشاره به هوادارانی که در جمع داشت ، همهمه ای به پا کرد که دیگر صدا به صدا نمی رسید.
صدای محزون رسول الله (ص) در صدای یارانی نادان گم شد ، آنها حرمت پیامبر را نگه نداشتند و جمع صحابه هرکس نظر خودش را میداد و شروع به نزاع با یکدیگر نمودند.
پیامبر که از این جمع دنیا طلب دلزده شده بود ، با اشاره ی دستش به علی (ع)، این تنها یار صدیقش، فهماند که جمعیت را از اتاق متفرق کنند.
پیامبر از آن جمع ، خصوصا آن شخص روی برگردانید و امر کرد تا آنجا را ترک کنند و رو به صحابه فرمود: از نزد من برخیزید و دور شوید که سزاوار نیست در محضرمن نزاع و کشمکش کنید.
به امر پیامبر(ص) ،همه ی حضار آنجا را ترک کردند بدون آنکه بدانند که عقوبت بی توجهی به امر پیامبر(ص) و حکم خداوند ، برایشان چه گران تمام می شود و این دین سراسر نور را به چندین فرقه که همه جز یکی شان ،اهل جهنم هستند ، تقسیم می کند.
حال پیامبر(ص) ماند و بهترین یارانش ، پیامبر(ص ) بود و علی (ع) و فاطمه(س) و فرزندانش و فضه که چون جان خویش پیامبر را دوست می داشت....
#ادامه دارد...
🖊به قلم : ط_حسینی
🎥یک توصیه مهم برای نجات از موجهای سنگین آخرالزمان
⏪توسل و تضرع در خونه اباعبدالله گرهها رو حل میکنه....
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 آخرین نشست خبری #شهید_محمد_عفیف و اظهار دلتنگی خطاب به سیدحسن نصرالله: شرم دارم که در زیر منبر و پرچم شما بایستم و دیگر صدای شما را نشنوم؛ عذری طولانی دارم که شهادتم به تعویق افتاده اگرچه دلهایمان در سینهها تنگ است؛ سلام بر تو و رفیقت سیدهاشم و شهدا💔💚
@ranggarang
✅ شهید حاج قاسم سلیمانی: من با تجربه میگویم این را؛ میزان فرصتی که در بحرانها وجود دارد، در خود فرصتها نیست.
اما شرطش این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم..
@ranggarang
🔴از اسلام و جمهوری اسلامی پاسداری کنید
♦️امام خمینی (ره): من با تمام قوا در خدمت شما که خدمت به اسلام است این چند روز آخر عمر را می گذرانم و از ملت انتظار آن دارم که با تمام قوا از اسلام و جمهوری اسلامی پاسداری کنند. من از دولت ها می خواهم که بدون وحشت از غرب و شرق، با استقلال و فکر و اراده، باقیمانده رژیم طاغوتی را که آثارش در تمام شوون کشور ریشه دارد پاکسازی کنند.
📚صحیفه نور ، جلد ۵ ، صفحه ۲۳۴
@ranggarang