eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.5هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
11 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
💠محبت به خاطر خدا ●چند روز قبل اعزام آقانوید به سوریه بود که رفتیم قم زیارت. با اصرارهای ما، مادرشوهرم و خواهرعزیز آقانوید هم با ما همراه شدند که قبل رفتن، بیشتر کنار هم باشیم. شکرخدا سفر خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت. در طول یک روز و نیم سفرمان مسئله ای ذهنم رو درگیر کرد و گفتم بهتره از آقانوید مشورت بگیرم و نظرش رو بدونم. ●بهش گفتم من خیلی اوقات شنیدم که میگن مراقب باشید خیلی با خانواده همسر زیاد صمیمی نشید، عروس، مادرشوهر یا خواهرشوهر اینطورن، اونطورن و.. همین حرفهایی که خیلی هامون تو زندگی مشترک باهاش درگیر میشیم. ●گفتم آقانوید دوست دارم همیشه رابطه م با مامان جان و خواهرت مثل این سفرمون پر از محبت و مهربانی باشه. اما نمیدونم این مقدار محبت کردن و صمیمیت باید چقدر باشه تا مشکل ساز نشه یا به ناراحتی نرسه و یا توقعی برام ایجاد نکنه. ●یه لبخند زد و گفت چقدر خوبه به این چیزا فکر میکنی و بعد از کمی فکر گفت: می دونی باید چکار کنی? همیشه به اطرافیانت به اندازه ای محبت کن که میدونی اون محبتت به خاطر خداست. حالا میخواد خانواده خودت باشه یا خانواده من یا دوستان و آشنایان. وقتی دیدی داری محبت میکنی که توقع جبران داشته باشی، محبت نکنی بهتره. بعدم گفت نه اینکه خانواده خودم باشه بگم کلا تو زندگی مون با این نیت کار کنیم، خیلی ناراحتی ها به وجود نمیاد. ●اینکه چقدر این راهکارش به دلم نشست و به کارم اومده خدا میدونه. جزﺀ نکات و خاطره ثابتیه که هرجا برم از آقانوید میگم. چون میدونم خیلی هامون بخشی از ناراحتی های روزمره مون بخاطر همین مسیله است که بازخورد مورد انتظارمون رو از دیگران نمی گیریم. حالا اینکه صدرصد مشکلی پیش نیاد نه، اما مسلما اگر تمرین کنیم واقعااا فقط به خاطر خدا محبت کنیم. گذشت کنیم و کار کنیم، حجم ناراحتی ها کمتر میشه و آرامش مون بیشتر. ‌‌●هرکسی باید با توجه به شرایط زندگی و روحیات و توان خودش، مصداق این راهکار رو تو زندگیش پیدا کنه و به کار بگیره. الحمدلله بلطف خدا، خانواده آقانوید از بزرگترین نعمات زندگی ام هستند. حضورشون باعث دلگرمی ام بوده و هست. ✍راوی: همسرشهید @ranggarang
محسن یکی از فعالین فرهنگی مسجد رجایی شهر بود و جوانان زیادی را جذب میکرد، در آن محل همه محسن را میشناختند و محسن جایگاه ویژه ای داشت. محسن اردوهای فرهنگی و رزمی بسیاری برگزار میکرد و از این طریق جوانان زیادی را باخود همراه میکرد، با شروع شدن حمله داعشی به مردم مظلوم و بی پناه سوریه و عراق و برای دفاع از حرم اهل بیت در قالب مستشار نظامی برای آموزش نظامی و رزمی به نیروهای مردمی و وطنی سوریه و عراق چندین بار به این دو کشور اعزام شد. بعد از اعزام، محسن دیگر آن محسن نبود، مدام از آنجا میگفت و از مظلومیت مردم سوریه حرف میزد، حتی زمانی هم که پیش ما بود روحش آنجا بود. محسن مجرد بود چندین بار برایش خانوم های متعهد زیر نظر گرفته بودم و تا میخواستم با محسن راجع به ازدواج صحبت کنم میدیدم که تمام فکرش شهادت است، تمام فکر محسن کمک به مردم مظلوم سوریه بود. می گفت: مادر من معلوم نیست وضعیتم چطور میشود فعلا صبر کن. محسن بیشتر حقوقش را صرف خانواده های بی سرپرست میکرد، محله های فقیر نشین کرج محسن را خوب میشناختن و هنوز هم حقوق محسن صرف خانواده های نیازمند میشود. یک روز با محسن به بهشت زهرا رفته بودیم، مادر شهیدی را دیدیم که همسرش نیز به رحمت خدا رفته بود و فرزندی نداشت، محسن آنقدر پای صحبتش و دردودلش نشست که متوجه شد سقف منزل آن مادر در اثر باران خراب شده و کسی را ندارد که تعمیرش کند ، محسن برای تعمیر منزل پیش قدم شد و آن مادر همیشه دعا گوی محسنم بود. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۶۳/۱۱/۹ کرج ، البرز ●شهادت : ۱۳۹۴/۱/۲۷ حلب ، سوریه
خستگے نداشت. مے گفت؛ من حاضرم تو ڪوہ با همہ تون مسابقہ بذارم، هر ڪدوم خستہ شدين، بعدے ادامہ بدہ... اينقدر بدن آمادہ اے داشت ڪہ تو جبهہ گذاشتنش بيسيم چے. بيسيم چیِ شهيد پور احمد... اصلاً دنبال شناختہ شدن و شهرت نبود. بہ اين اصل خيلے اعتقاد داشت ڪہ اگہ واقعاً ڪارے رو براے خود خدا بڪنے، خودش عزيزت مے ڪنہ... آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عڪس شهادتش اينطور معروف بشہ 📎پ ن : بیسیم چی گردان انصار لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 🌷 ولادت : ۱۳۴۰/۱۰/۵ - تهران شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۰ - شلمچه، 🕊🕊 @ranggarang
🔻معلم جدید بی بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین. ⚡خانم معلم آمد سراغش دستش را انداخت زیر چانه اش كه... «سرت را بالا بگیر ببینم.» چشم هایش را بست  سرش را بالا آورد.  🚶‍♂از كلاس زد بیرون. تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نكرده بود. 🏠خونه که رسید گفت: دیگه نمی خوام برم هنرستان. معلم ها بی حجابن. می خوام برم قم؛ حوزه. 🌷 @ranggarang
🔺بعد از عملیات «بازی دراز» با دلی شکسته رو به خدا کردم و گفتم: «پروردگارا! ما که توفیق شهادت نداشتیم، قسمت کن در همین جوانی کعبه‌ات را، حرم رسولت را، غریبی بقیعت را زیارت کنم...» 🔺مشغول دعا و در خواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم که شهید پیچک آمد. دستی به شانه‌ام زد و گفت: «حاج علی، مکه می‌روی؟!» یکدفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: «چطور مگر؟» 🔺خندید و ادامه داد: «برایم یک سفر جور شده است اما من به دلیل تدارک عملیات نمی‌توانم بروم. با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به مکه بروید!» سر به آسمان بلند کردم. دلم می‌خواست با تمام وجود فریاد بکشم: «خدایا شکرت...» ✍به روایت خودشهید 🌷 @ranggarang
هميشه می گفت: "ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم..." هواپيمای سوخو را حاج احمد وارد نيروی هوايی سپاه كرد مراسم افتتاحيه‌اش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد، ولی سردار گفت: ميخوام مراسم افتتاحيه توی مشهد باشه... پايگاه هوايی مشهد كوچیك بود كفاف چنين برنامه‌ای رو نميداد بعضيها همين را به سردار گفتند؛ ولی سردار اصرار داشت مراسم توی مشهد باشه با برج مراقبت هماهنگيهای لازم شده بود خلبان، بر فراز آسمان، هواپيما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله عليه طواف داد اين را سردار ازش خواسته بود خيليها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند خدا رحمتش كند؛ هميشه ميگفت: "ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم..." 🌷 @ranggarang