🟢#داستان
👈مقام معلم
شخصي بنام عبدالرحمان ، در مدينه ، مدتي معلم و آموزگار كودكان و نوجوانان بود،
يكي از فرزندان #امام_حسين علیه السلام به نام ((جعفر)) به مكتب او مي رفت .
معلم ، آيه شريفه الحمدللّه رب العالمين را به جعفر آموخت .
امام حسين علیه السلام بخاطر اين آموزش معلم ، هزار دينار و هزار حله (پيراهن مرغوب ) به معلم داد، و دهان او را پر از مرواريد كرد.
شخصي از امام پرسيد، آيا آنهمه پاداش به معلم ، روا است ؟
امام حسين علیه السلام پاسخ فرمود: ((آنچه كه دادم چگونه برابري مي كند با ارزش آنچه كه او (معلم ) به پسرم اين جمله را آموخت الحمدللّه رب العالمين ؟!)).
در اينجا ذكر اين حديث نيز جالب است كه پيامبر صلی الله علیه وآله و سلم فرمود:
((وقتي معلم ، آيه بسم اللّه الرحمان الرحيم به كودكي بياموزد خداوند براي او و آن كودك و پدر و مادر كودك ، برائت از آتش را مي نويسد)).
داستان دوستان
#خواندنی
@ranggarang
🟢#داستان
👈خواب پيام آور!
شخصي را مي شناسم ، دانشمندي اديب و احتياط كار و وارسته بود،
مردم به او احترام خاصي مي كردند، حدود پانزده سال است كه از دنيا رفته است .
متأ سفانه از خصوصيات او اين بود كه از مجالس عزاي سيد شهيدان امام حسين علیه السلام كنار مي كشيد و در دستجات سينه زني شركت نمي نمود.
چندي پيش يكي از مؤمنيني كه دهها سال است از چاكران درگاه امام حسين عليه السّلام مي باشد و در حسينيه اي خدمتگذار عزاداران است ، نقل مي كرد:
در عالم خواب ديدم ، ماشين سواري آمد و كنار در حسينيه توقف كرد، و چند نفر از آن پياده شدند از جمله شخص مذكور، پياده شد و نزد من آمد و ملتمسانه از من تقاضا كرد كه مقداري از آن چادر حسينيه را به من بدهيد، كه به آن احتياج دارم .
نگارنده : وقتي كه اين خواب را شنيدم ، بي درنگ دريافتم كه او بر اثر كناره گيري از عزاي امام حسين علیه السلام اكنون در عالم برزخ ، كارش به جائي رسيده كه به مقداري پارچه چادر حسينيه ، نياز پيدا نموده است .
#خواندنی
@ranggarang
💠#داستان
👈 قدر فرصتهای ناب را بدانیم
✍️یکی از مفسران قرآن کریم میگوید: مانده بودم «لفی خسر» را چگونه معنا کنم،
از بس فکر کردم خسته شدم و با خود گفتم بروم سراغ سورههای دیگر تا فرجی شود.
نقل میکند: روزی گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی با التماس فراوان به مردم میگوید: مردم رحم کنید به کسی که سرمایهاش در حال آب شدن هست و داره نابود میشه،
نگاه کردم دیدم او یخ فروش است و یک قالب یخ آورده، هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن و او التماس میکند از مردم که از من یخ بخرید.
من معنای «لفی خسر» را در سوره عصر از این یخ فروش فهمیدم؛
ما هم لحظه به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است
اما قدر این نعمتها و فرصتهای ناب را نمیدانیم و درک نمیکنیم مگر زمانی که دیر میشود و جز افسوس کاری از ما ساخته نیست.
#خواندنی
@ranggarang
#داستان
آدم به این بخیلی ؟
آورده اند که بخیلی به میهمانی دوستش که او نیز از بخیلان بود رفت .
صاحب خانه پسرش را صدا زد و گفت: فرزندم امروز ما میهمان عزیزی داریم ، بلند شو برو ، نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر
پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی به خانه بازگشت.
پدر از او سوال کرد پس گوشت چه شد؟
پسر گفت: به نزد قصاب رفتم و به او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده
قصاب گفت :گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد.
با خودم گفتم : اگر اینطور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم ،
پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده
او گفت : کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره انگور باشد ،
با خود گفتم : پس اگر اینطور است پس چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم
پس به قصد خرید وارد دکان شدم ، و گفتم : مقداری از بهترین شیره ی انگورت به ما بده
او گفت : شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد ،
گفتم : پس اگر اینطور است چرا به خانه نروم ، زیرا که ما در خانه به قدر کافی آب داریم. این گونه بود که دست خالی برگشتم
پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی ؛ اما یک چیز را از دست دادی ، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد .
پسر گفت نه پدر ، کفش های مهمان را پوشیده بودم
#خواندنی
@ranggarang
🌼رفقای خود را به دو چیز امتحان کنید:
اگر این دو خصلت در آنها هست رفیق باشید ، امام صادق علیه السلام می فرماید اگر نبود از آنها دوری کنید ،دوری کنید، حضرت دو مرتبه میفرماید دوری کنید!
اول ☝️
مُحَافَظَةٍ عَلَی الصَّلَوَاتِ فِی مَوَاقِیتِهَا
ببین این رفیقت اول وقت مقید به نماز هست یا داره کاسبی میکنه؟ یا مباحثه میکند؟
دوم✌️
وَ الْبِرِّ بِالْإِخْوَانِ فِی الْعُسْرِ وَ الْیُسْر
در موقع داری و نداری خوبی میکنه به دوستان؛ تا میبینه رفیقش میخواد دختر عروس کنه فوری میره یک قالی ماشینی میگیره میاره دم خونش ، یا میبینه چک هاش عقب افتاده میگه غصه نخور من میدم حالا بعدها بهم بده
ولی اونی که همین جور بیر بیر نگاه میکنه؟ میبینه همسایه پول نداره دوسیر گوشت بخره ،با این همه ثروت نمیره یک کیلو گوشت بخره بده
با این همه ثروت نم پس نمیده ، اینا نه بو دارن نه خاصیت ، خوب به چه درد میخورن! نه دنیا دارن نه آخرت، با کسانی که کمک به فقرا نمیکنند رفیق نشید
📚از بیانات آیت الله مجتهدی (ره)
#خواندنی
@ranggarang
❤️ #پیامبر_اکرم صلیاللهعلیهواله فرمودند:
🍀 لا تَضْرِبْهُ واهْجُرْهُ وَ لا تُطِلْ.
🍃 کودک را نزن، بلکه با او قهر کن، ولی نه به مدت طولانی.
📖 عده الداعی، ص 79
#خواندنی
@ranggarang
#حکایت
روزى، یکى نزد شیخ ابوسعید ابوالخیر آمد و گفت اى شیخ! آمده ام تا از اسرار حق، چیزى به من بیاموزى .
شیخ گفت: بازگرد تا فردا .
آن مرد بازگشت،
شیخ فرمود تا آن روز موشى گرفتند و در حقه ( جعبه ) کردند و سر آن محکم بستند .
روز دیگر آن مرد باز آمد و گفت:اى شیخ آنچه دیروز وعده دادی، امروز به جاى آر.
شیخ فرمان داد که آن جعبه را به وى دهند. سپس گفت: ((مبادا که سر این حقه باز کنى .))
مرد جعبه را گرفت و به خانه رفت . در خانه صبر نتوانست بکند و با خود گفت: آیا در این جعبه چه سرى از اسرار خدا است؟ هر چند کوشید نتوانست که سر جعبه را باز نکند .
چون سر جعبه باز کرد، موشى بیرون جست .
مرد، پیش شیخ آمد و گفت: ((اى شیخ!من از تو سر خداى تعالى خواستم، تو موشى به من دادى؟!))
شیخ گفت: ((اى درویش! ما موشى در جعبه به تو دادیم، تو پنهان نتوانستى بکنی؛ سرّ خداى را چگونه با تو بگوییم؟ ))
اسرار التوحید، ص ۲۱۳، با اندکى تغییر در الفاظ.
#خواندنی
@ranggarang
✅فضایل حضرت علی علیه السلام
✍️حضرت محمد (ص) از امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام پرسیدند:
اگر مردی را در حال ارتکاب فحشایی گناهی دیدی چه میکنی؟
مولا امیرالمؤمنین پاسخ دادند: او را میپوشانم
رسول الله پرسیدند: اگر دوباره او را در حال ارتکاب گناه دیدی چه؟
مولا باز هم جواب دادند: او را میپوشانم.
رسول الله سه مرتبه این سوال را پرسیدند و مولا امیرالمؤمنین هر سه بار، همان پاسخ را دادند.
حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: جوانمردی جز علی نیست.
آنگاه رسول الله رو به اصحاب کردند و فرمودند: برای برادران خود پرده پوشی کنید
📚مستدرک الوسائل ، ج ۱۲ ، ص ۴۲۶
#خواندنی
@ranggarang
🔘 #داستان کوتاه
مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند.
وقتی می خواست وارد شود، در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضمون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان.
ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در آنجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر: از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند.
ملا طبعا از درب دومی وارد شد. ناگهان خود را در کوچه دید، همان جایی که وارد شده بود! ...
این داستان حکایت زندگی ماست. کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم (رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم.
روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست. عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است. اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم.
دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد. حساب و کتاب دارد. اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود. اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم. چه ستمگر است آنکه از جیبش به تو می بخشد تا از قلب تو چیزی بگیرد.
#خواندنی
@ranggarang
🍀رازهایت را به دو کس بگو:
"خودت" و "خدایت"
🍀در تنگنا به دو چیز تکیه کن:
"صبر" و "نماز"
🍀در دنیا مراقب دو چیز باش:
"پدر" و "مادر"
🍀از دو چیز نترس که به دست خداست:
"روزی" و "مرگ"
#خواندنی
#خندیدنی
@ranggarang
#داستان
روزي حضرت داوود علیه السلام از يک آبادي مي گذشت، پيرزني را ديد بر سر قبري ضجه زنان، نالان و گريان.
حضرت داوود علیه السلام پرسيد: مادر چرا گريه مي کني؟
پيرزن گفت: فرزندم در اين سن کم از دنيا رفت.
حضرت داوود علیه السلام فرمود: مگر چند سال عمر کرد؟
پيرزن جواب داد: 350 سال!!!
حضرت داوود علیه السلام فرمود: مادر ناراحت نباش.
پيرزن گفت: چرا؟
حضرت داوود علیه السلام فرمود: بعد از ما گروهي به دنيا مي آيند که بيش از صد سال عمر نمي کنند.
پيرزن حالش دگرگون شد و از حضرت داوود علیه السلام پرسيد:
آنها براي خودشان خانه هم مي سازند؟
آيا وقت خانه درست کردن دارند؟
حضرت داوود علیه السلام فرمود: بله آنها در اين فرصت کم با هم درخانه سازي رقابت مي کنند.
پيرزن تعجب کرد و گفت: اگر جاي آنها بودم تمام صد سال را به
سجده خدا مي پرداختم.
🍀بر چرخ فلک مناز که کمر شکن است
بر رنگ لباس مناز که اخر کفن است
مغرور مشو که زندگی چند روز است
در زیر زمین شاه و گدا یک رقم است
#خواندنی
@ranggarang
💠#داستان
✍️اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند
در شبی از شبها ملا نصرالدین و زنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف می زدند همسر ملا پرسید: تو می دانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر آدم می آورند ؟
ملا گفت: من که نمرده ام تا از آن دنیا خبر داشته باشم ولی این که کاری ندارد الان به آن دنیا می روم و صبح زود خبرش را برای تو می آورم.
زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد .
ملا از جا بلند شد و یکراست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید.
آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جاده ی کنار گورستان عبور می کرد . ملا فکر می کرد که فرشته ها دارند به سراغش میآیند و سوال و جواب می کنند و از حرفهای آنها می فهمم که در آن دنیا چه خبر است؟
ساعت ها گذشت ولی خبری نشد کم کم ملا خوابش گرفت صبح که شد کاروانی از آن جا عبور می کرد. شترها هر کدام زنگی به گردان داشتند با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده .
سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد.
ساربانی که افسار چند شتر در دستش برد افسارها را از ترسش رها کرد و پا به فرار گذاشت.
کالاهایی که پشت شتران بود بر زمینی ریخت. اوضاع شیر تو شیر شد؛ کاروان به هم ریخت.
بزرگ کاروان ساربان فراری با با خشم صدا زد و گفت: چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی ؟
ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد. کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند.
کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت
صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند.
ملا فرار کرد و به خانه اش رسید.
زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت: ببینیم از آن دنیا برایم خبر آورده ای ؟
ملا گفت : خبری نبود. همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند .
#خواندنی
#خندیدنی
@ranggarang