eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.4هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
6هزار ویدیو
7 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷مهدی شناسی ۱۱🌷 ◀️امام مهدی علیه السلام تنها کانالی است که با آن می توان به اسماء الله رسيد. ◀️ﻭﻗﺘﯽ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺁﻝ ﯾﺎﺳﯿﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ،ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺎﺭﺕ،ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ؟ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻠﻤﻪ ﯼ "ﺣﯿﻦ" ﺭﺍ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ :"ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏ ﺣﯿﻦ ﺗﻘﻮﻡ،ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏ ﺣﯿﻦ ﺗﻘﻌﺪ..."ﻭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:"ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏ ﺑﺠﻮﺍﻣﻊ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ"    "ﺣﯿﻦ" ﺣﺮﮐﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺎﺩﻩ ﻣﻄﺮﺡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.ﺗﻘﻮﻡ ﻭ ﺗﻘﻌﺪ ﺩﺭ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ◀️ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ،ﺧﻮﺩ،ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﻟﻘﺎﺀ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﯿﺖ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.یعنی در تمام حرکات الگو قرار دهیم. ◀️ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﯾﺶ ﻭ ﻗﯿﭽﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻮﺍﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﯿﻢ،ﺗﺎ ﻣﺎ  ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﮑﺸﺪ.ﻋﯿﻦ ﺍﻻ‌ﻧﺴﺎﻥ،ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﻧﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﺍﻟﻠﻪ برساند. ◀️ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ  ﻫﻢ ﺩﺭ ﺩﻋﺎﯼ ﻧﺪﺑﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ:"ﻓﻠﯿﺒﮏ ﺍﻟﺒﺎﮐﻮﻥ ﻭ ﺍﯾﺎﻫﻢ ﻓﻠﯿﻨﺪﺏ ﺍﻟﻨﺎﺩﺑﻮﻥ"(ﭘﺲ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﺮﯾﻨﺪ ﻭ ﺯﺍﺭﯼ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺯﺍﺭﯼ ﮐﻨﻨﺪ.)    ◀️ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺴﻮﺯﯾﻢ ﻭ ﺑﻤﯿﺮﯾﻢ.ﻣﺰﻩ ﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺭﺍ ﭼﺸﯿﺪﻥ،ﺳﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺖ؛ﺿﺠﻪ ﻫﺎ،ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎ،ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺭﺳﯽ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ،ﺗﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ.    ◀️ ﺍﮔﺮ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ،ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺳﯿﻢ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ،ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ.     ◀️ﺣﻀﺮﺕ ﺣﺠﺖ،ﻋﺒﺪ ﻣﺤﺾ،ﻋﯿﻦ ﺍﻟﻌﺒﺪ،ﻭ ﻋﯿﻦ ﺍﻻ‌ﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ؛ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﺳﺘﺎﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﻤﺎﺀ ﺍﻟﺤﺴﻨﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.ﺍﯾﻦ ﺍﺳﻤﺎﺀ،ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺎﺩﻩ،ﻣﻠﮑﻮﺕ ﻭ ﻋﻘﻞ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.ﭘﺲ ﺁﻥ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺟﺎﻣﻊ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﻤﺎﺀ ﺍﻟﻬﯽ ﺍﺳﺖ،ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻪ ﻋﺎﻟﻢ،ﻣﺘﻌﺎﺩﻝ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ.    ◀️ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻋﯿﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻣﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ؛ﭘﺲ ﺛﻤﺮﻩ،ﻏﺎﯾﺖ ﻭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ،ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺑﺪﺍﯾﺖ ﻭ ﻧﻬﺎﯾﺘﻤﺎﻥ،ﺟﻤﻊ ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁﺧﺮﻣﺎﻥ،ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ،ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ،ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ،ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﻭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﯾﻢ.ﺯﯾﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﻭﺟﻮﺩ ﻭ ﮐﻤﺎﻻ‌ﺕ ﻭﺟﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﻓﺎﺿﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ◀️اگر ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﮐﻨﯿﻢ،ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﺍﻟﻬﯽ-ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﯿﻦ ﺍﻻ‌ﻧﺴﺎﻥ(انسان کامل) ﺍﺳﺖ-ﺩﺳﺘﺮﺳﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ. @ranggarang
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن کلیدراداخل قفل انداختم و وارد شدم. همین که پایم راداخل حیاط گذاشتم. صدای گریه ی ریحانه را شنیدم. حیاط خانه ی آقای معصومی کوچک و جمع و جور بود. از در پارکینک به اندازه ی یک ماشین جا داشت و از در ورودی هم تقریبا از پشت در تا نزدیک سه تا پله ایی که حیاط را از ساختمان جدا می کرد پر از گل و گیاه بود. بعد از گذشتن از سه پله، یک بالکن یک متری بود، که کنار بالکن هم با چند تا گلدان شمعدانی تزیین شده بود. ساختمان کلا دو طبقه بود. طبقه ی بالا خواهر ناتنی آقای معصومی و طبقه پایین هم خودشان زندگی می کردند. زنگ آپارتمان را زدم. آقای معصومی دررا باز کرد در حالی که بچه بغلش بود و روی ویلچر به سختی ریحانه را بغلش نگه داشته بود، سلام کرد. جواب دادم و سریع بچه راازبغلش گرفتم. ــ دارو گرفتید؟ ــ بله الان بهش میدم. دستم را روی پیشانیه ریحانه گذاشتم کمی داغ بود. ریحانه، بچه ی زیباو بامزه ایی بود. وقتی بغلش کردم آرام تر شد. سرش راروی شانه ام گذاشت. موهای خرمایی و لختش روی چادرم پخش شد. بدونه اینکه چادرم را عوض کنم. استامینیفونش را دادم. شیشه شیرش را هم دردهانش گذاشتم وروی تخت صورتی وقشنگش خواباندم. کم‌کم آرام شد و خوابش برد. آپارتمان آقای معصومی قشنگ بود. سالن نسبتا بزرگی داشت با کف پوش سرامیک، فرش های کرم قهوه ایی که با پرده سالن ست بود. دوتا اتاق خواب داشت که یکی مال ریحانه بود. اتاق زیبا و کاملا دخترانه، خدا بیامرز مادرش چقدر با سلیقه براش وسایلش را خریده بود. چیزی به غروب نمانده بود. گرمم شده بود چادر و سویشرتم رت درآوردم و چادر رنگی خودم را از کمد بیرون آوردم و سرم کردم. از اتاق بیرون امدم. بادیدن آقای معصومی تعجب کردم چون او به خاطر راحتی من، زیاد ازاتاقش بیرون نمی آمد. پایین بودن سرش باعث شد عمیق نگاهش کنم. آقای معصومی سی و پنج سالش بود. پوست روشن و چشمای عسلی‌اش با ته ریش همیشگی‌اش به اوجذابیت خاصی می داد. متین و موقر و سربه زیری‌اش، باعث میشدمن درخانه اش راحت باشم. سرش رابالا آوردو به دیوار پشت سرم خیره شدو گفت: – می خواستم باهاتون صحبت کنم. رو ی یکی از صندلیهای میز ناهار خوری که با مبل های کرم قهوه ایی ست بود، نشستم و گفتم: –بفرمایید. دستی به ته ریشش کشیدوبالحن مهربانی گفت: –تو این مدت خیلی زحمت افتادید. فداکاری بزرگی کردید. خواستم بگویم ریحانه دیگه بزرگ شده، دیگه خودم می تونم با کمک خواهرم ازش نگهداری کنم، نمی خوام بیشتر از این اذیت بشید. از یک سالی که قرارمون بود بیشتر هم موندید، وقتتون خیلی وقته تموم شده. ولی شما اونقدر بزرگوارید که حرفی نزدید. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 @ranggarang