eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
10.6هزار ویدیو
24 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
‌🌷مهدی شناسی ۳۶🌷 🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷 🌹یوم القیامه🌹 🍃در كلاس امام زمان شناسي بررسي القاب و اسامی ایشان به ما كمك مي‌كند تا مخاطب هر روزِ خويش را بهتر بشناسيم و از تاثير نامهاي مطهر ايشان بيشتر بهره‌مند بشويم. 🍃در اين بررسي به نام "قيامتِ" وجود مقدس امام زمان(عج الله فرجه) مي‌رسيم.قيامت از القاب مطهر ايشان است. از آنجا كه اين كلمه هميشه با «يوم» مطرح مي‌شود مي‌توان گفت قيامت روزي است كه همه چيز در آن وضوح خويش را پيدا مي‌كند. 🍃قرآن در آيه ۲ سوره مباركه حج می فرماید:« يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَ تَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَ مَا هُم بِسُكَارَى وَ لَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيد» 🍃«آن روز كه ببينيدش، هر مادری شيرخواره اش را از ياد ببرد و هر آبستنى بار خود بر زمين گذارد و مردم را چون مستان بينى، حال آنكه مست نيستند بلكه عذاب خدا شديد است.» 🍃قيامت روزي است كه مادر از شدت پريشاني حتي از طفل شيرخوار خويش غافل مي‌شود.او چنان نگران عذاب خداست كه از هر چيز به غير از رهايي خود از عذاب غافل است. 🍃 اگر بخواهیم وجود مقدس حضرت را با اين آيه مقايسه كنيم بايد معناي مخالف آيه را استنباط كنيم و بگوييم حضرت از آن رو كه در هر جا حضور يابند توجه همه را به سوي خود جلب مي‌كنند؛ "يوم الذهول" هستند.یعنی حضرت افراد را از هر چيز و هركس به غير خودشان فارغ مي‌سازند. 🍃اگر وجود مبارك صاحب الزمان در زندگي كسي جلوه‌گر شوند وجود او را از هر معشوق ديگري بي‌نياز مي‌سازند. 🍃اگر صاحب الزمان بر قلب هر يك از ما گام بگذارد؛قيامت آن قلب در دنيا برپا مي‌شود. 🍃 به حضور حضرت با دو نگاه مي‌توان نگريست. 1⃣ نگاه اول آنكه با قدم گذاشتن حضرت آرامشي وجود فرد را فرا مي‌گيرد.زيرا قيامت يوم الظهور است و اين گام مبارك باطن فرد را بر خودش ظاهر مي‌سازد. براي آنكه حضرت، قلب او را قدمگاه خويش كرده است. 2⃣ در نگاه دوم بايد گفت نگراني و اضطراب بر دل او مستولي مي‌شود. زيرا نگران اين مطلب است كه آيا قلب او قدمگاه باقي خواهد ماند يا نه؟ 🍃 اين اضطراب بايد براي فرد مراقبه خاصي را در پي داشته باشد. يعني هر چند از ساحت مطهر حضرت بهره‌مند مي‌شود ولي هر لحظه نگران اين موضوع خواهد بود كه شيريني وصال به تلخي فصال و جدايي مبدل شود. و همچنین نگران است كه اين وصل تنها وصال لفظي و ظاهري نباشد كه عمق و واقعيتي در پي نداشته باشد. 🍃هر كس به ميزاني كه از بركت وجود حضرت بهره‌مند شود خود را قاصر در انجام وظيفه مي‌داند قرآن مي‌گويد: «الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ » « آنان كه چون نام خدا برده شود در دل بترسند » سوره مبارکه حج آيه ۳۵، لذا جهت دوام اين وصال تلاش بيشتري باید كرد. ادامه دارد.. @ranggarang
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن سرش را پایین انداخت و قیافه‌ی متفکری به خودش گرفت. سکوت بینمان طولانی شد. می‌خواستم جوابم را بدهد برای همین حرفی نزدم و خودم را منتظر نشان دادم. آهی کشید و گفت: – میشه منم همین سوال رو از شما بپرسم؟ لبخندی زدم و گفتم: –باشه منم جواب می دم اما اول شما بگید. ــ خب فکر می کنم بستگی به علاقه داره اگر آدم همسرش رو از صمیم قلب دوست داشته باشه مشکلاتش رو هم باید قبول کنه. دوباره سکوت شد، خودش سکوت را شکست و پرسید: – شما چی؟ ــ من فکر می کنم اگه علاقه برای ظاهر زیبا باشه، دیر یا زود از بین میره، حتی اگر اتفاق بدی هم نیوفته بازم ماندگار نیست. البته نمی خوام انکار کنم که ظاهر هیچ اهمیتی نداره، ولی جز الویتهای من نیست. من بیشتر افکار آدم‌ها برام مهمه. یعنی سعی می کنم که این طور باشه، باید این طور باشه چون کار درست اینه. سرش را با ناامیدی بلند کرد و گفت: – شما با افکار من آشنایی دارید؟ برایم سخت بود حرفهایی که درفکرم بود را به زبان بیاورم ولی چاره ایی نداشتم. باید منظورم را متوجه می شد. آب دهانم را قورت دادم و سرم را پایین انداختم و گفتم: –خب تا حدودی از رفتار و طرز حرف زدن آدم ها میشه پی به افکارشون برد. قبل از این که شما از طریق اون جزوه من رو بشناسید، من می شناختمتون و بارها رفتارتون رو با بچه های کلاس دیده بودم. حتی ترم های پیش. راحت و ریلکس بودن شما با همکلاسی های دخترشاید برای شما عادی باشه، ولی برای من... من بارها دیدم که شما حتی شوخی دستی هم می کنید با دخترها... ببخشید من اصلا نمی خوام از شما ایراد بگیرم. شماواقعا پسر مودب و خوبی هستید. اگر اینارو هم گفتم فقط برای روشن شدن منظورم بود و این که اگر می گم افکارمون بهم نمی خوره یعنی چی. نگاهش را به روبرو دوخته بود و غمگین به نظر می رسید. سرش را به طرفم چرخاند و عمیق نگاهم کرد. تنها کاری که درآن لحظه سعی کردم انجام دهم هدایت چشم هایم به روی دست هایم بود. نفسش را بیرون داد و گفت: –خب شمام با یه نامحرم تواون خونه تنهایید و این اصلا درست... نگذاشتم حرفش را تمام کند گفتم: – اولا: من اونجا کار می کنم خیلی از خانم های کارمند هستند که با یه آقا تو اتاق تنها کار می کنند دلیل نمیشه، هر چیزی به خود آدم و رفتارش بستگی داره. دوما: ما تنها نیستم و یه بچه تو اون خونه هست و من اکثرا تو اتاق بچه هستم و هر وقتم بیرون میام ایشون تو اتاقشون هستند. قبلا که اصلا همدیگه رو نمی دیدیم. در ضمن الان من و شما هم نامحرمیم. با رعایت حد و حدود چه اشکالی داره. من درمورد چیزهایی حرف زدم که با چشم خودم دیدم ولی شما... این بار او حرفم را قطع کردو گفت: – من منظور بدی نداشتم اینو مطرح کردم که بگم من اگه با کسی شوخی کردم بی منظور بوده و فقط یه دوستی ساده بوده. از این حرفش عصبانی شدم. انگار حسودی‌ام هم شده بود با پوزخندی گفتم: –این نوع دوستیها برای من معنی نداره. در ضمن این موضوعی که گفتم یه مثال بود، مسائل دیگه هم هست. وقتی یه نفر فکرش اینجوریه این رو بسط میده تو کل مسائل زندگیش، شما اینجوری زندگی کردیدو بزرگ شدید. شاید افکار و حرفهای من براتون غیر طبیعی باشه، من بهتون حق میدم. من حرف شما رو هم قبول دارم در مورد کار کردن تو خونه‌ی آقای معصومی. خب اگه این کار رو نمی‌کردم بهتر بود. اون روزا شرایط سختی بود، من مجبور شدم. خانوادم هم با کارم مخالف بودند و هیچ کس تاییدم نکرد. وقتی من خودم اشتباهم رو قبول دارم پس دیگه بحثی توش نیست. اما شما... خیلی جدی گفت: –لطفا اینقدر سختش نکنید، من...من... بهتون علاقه دارم و این اصل زندگیه نه چیزایی که گفتید. از اعتراف ناگهانی‌اش جا خوردم و دست وپایم را گم کردم. از طرفی هم تعجب کردم چطور پسر مغروری مثل آرش زود طاقتش تمام شد و اعتراف کرد. احساس خوشایندی بود، ولی زود پسش زدم و همانطور که بلند می شدم گفتم: – متاسفانه ما باهم خیلی فرق داریم، آقا آرش. شما حتی قبول نمی کنید که کارتون درست نبوده و توجیه می کنید. بهتره همینجا تمومش کنیم. خداحافظ. راه افتادم، با گوشه ی چشمم دیدم که همانجا نشسته و عصبانی نگاهم می کند. به طرف ایستگاه مترو پا تند کردم. صدای پایش را شنیدم که می دوید به سمتم. نزدیکم شد و پرسید: –یعنی شما با این که می‌دونستید کارتون اشتباهه، انجامش دادید؟ با غضب نگاهش کردم و گفتم: – من مجبور بودم، داستان تصادف رو که براتون تعریف کردم. اصلا این موضوع ها با هم زمین تا آسمون فرق دارند. ربطی به هم ندارند. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 @ranggarang