💞حضرت علی(ع) می فرمایند: ☘آیا می دانید راه خدا چیست و نماد آشکار و نمایاننده ی آن راه کیست؟☘ ☘من آن صراط خدایم که اگر کسی آن را با ⚘طاعت حق نپیماید، در آتش افکنده شود☘. من راه اویم که برای پیروی مردم پس از پیامبر اکرم(صلی الله و علیه وآله) گماشته شده ام. من تقسیم کننده ی بهشت و دوزخم. من حجت خدا بر تبهکاران و نیکوکارانم. من نورالانوارم…»☘
💞امام علی(ع) در مسجد پیامبر (ص) درباره ی ماجرای غدیر سخن می گفت که بشیر بن سعد انصاری گفت: 👈اگر پیش از بیعت انصار با ابوبکر، آنان این حدیث را از تو شنیده بودند، کسی در شایستگی تو برای خلافت اختلاف نمی کرد.☘
👈 حضرت فرمود:☘ «آیا با عقل و خرد سازگار بود که من پیکر پاک رسول خدا را رها کرده، پیش از خاک سپاری آن، برای درگیری در حاکمیت، از خانه بیرون؟!
🌹به خدا سوگند ☘از کسی که خودش را نامزد خلافت کرد و با ما خاندان پیامبر در افتاد و حق ما را ربود و مانند شما آن را برای خود حلال و روا شمرد، هرگز نهراسیدم و☘ به خوبی می دانستم که رسول گرامی حقیقت را برای مردم بیان کرده و برای کسی جای ⚘شبهه و عذری نگذاشته بود☘. کسانی که این سخن پیامبر را در غدیر خم شنیده اند، به خدا سوگندشان می دهم به آن 🌿شهادت دهند! آن جا که فرمود: 🌸هر کس که من مولا و رهبر اویم، این علی مولا و پیشوای او است. خدایا دوستداران و پذیرندگان ولایتش را دوست بدار و در پوشش ولایت خود بگیر و مخالفانش را دشمن بدار. یارانش را مدد رسان و تنهاگذارندگانش را تنها بگذار!.»🌸
🌹زید بن ارقم می گوید:☘ دوازده تن از کسانی که نشان افتخار شرکت در جنگ بدر را داشتند سخن امام را گواهی کردند☘👈 و من نیز این حدیث را از پیامبر شنیده بودم ولی آن را کتمان کردم و شهادت ندادم. از این رو، علی(ع) مرا نفرین کرد و نابینا شدم☘. 🌹در حدیثی دیگر عامر بن واثله می گوید: روزی که گروه شش نفره ی خلیفه دوم برای تعیین خلیفه در خانه ی وی گرد آمدند، من همراه امام علی(ع) بودم و شنیدم که به آنان چنین گفت: ☘«استدلالی نیرومند بر حقانیت خودم دارم که عرب و عجم توان رد کردن آن را ندارد… شما را به خدا سوگند می دهم، آیا میان شما کسی جز من هست که رسول خدا درباره اش چنین فرموده باشد: «من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؟
گفتند: «نه، هرگز!» ولی با این همه حق او را به یغما بردند☘
الالعنه الله علی القوم الظالمین من الاولین والاخرین🤲
💞نذرفرج صلوات لطفا
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
التماس دعا.یاعلی🤲
#خطبه_غدیر
@ranggarang
🟡بخشیده نشدن گناه حقالناس
🟩 امیرالمؤمنینعلی عليهالسّلام:
و
اما گناهی که بخشیده نمیشود، ظلم (حقالناس) بندگان به همدیگر است؛ همانا زمانی که
♥️ خداوند متعال
برای خلقش آشکار کرد
بر خودش سوگند داده و فرموده است:
به عزت و جلالم سوگند!
ظلم هیچ ظالمی از من پوشیده نمیشود!
گرچه دست به دست باشد!
گرچه کشیدن دستی به دستی باشد!
و
گرچه شاخ زدن گوسفند شاخداری به بیشاخی باشد!
🪞پس
♥️ خـدا
برای بندگان بعضی از بعضی دیگر، قصاص و مجازات میگیرد
تا
ظلمی از کسی بر کسی باقی نماند
🪞سپس
♥️خـداوند
آنها را برای حساب برمیانگیزد.
📚المحاسن، ج، ص۷
📚الکافی، ج۲، ص۴۴۳
📚بحارالأنوار، ج۷۲، ص۳۱۴
@ranggarang
🤔 نجات يافتگان آخرالزمان
امام علی عليه السلام درباره نجات يافتگان اين دوران می فرمايد:
🌹«و آن زمانی است كه از فتنهها نجات نمی یابد؛ مگر مؤمنانی كه بی نام و نشانند.
اگر در حضور باشند، شناخته نشوند و اگر غايب گردند، كسی سراغ آنان را نمی گيرد.
آنها براي سير كنندگان در شب ظلمانی جامعهها، چراغهای هدايت و نشانههای روشنند.
نه مفسده جو هستند و نه فتنهانگيز.
نه در پی اشاعه فحشايند و نه مردمی سفيه و لغو گو.
اينانند كه خداوند درهای رحمتش را به سويشان باز می کند و سختیها و مشكلات را از آنان برطرف میسازد.»
📚(نهجالبلاغه، خطبه 103.)
@ranggarang
🌸✨چـقـدر ایـن دعـا قـشـنـگـه ...
🌸✨"«یا رب؛ لاتجعلنی ثقیلاً علی قلب أحد،
🤍✨و ابعدنی عن کل من یتمنی بعدی
🌸✨و لو کان عزیزا علی قلبی ...
🌸✨الــــهــــی ...!!
🤍✨مرا در قلب کسی سنگین قرار نده
🌸✨و از هر کس که آرزوی دور بودنم را
🤍✨دارد دورم بــگــردان...!!!
🌸✨حتی اگر آن شخص در قلبم
🤍✨بـسـیـار عـزیـز بـاشـد ...🤍🤲
🌸✨آمـــیـــن یــا رَبَّ الْــعــالَــمــیــن
🤍✨ای پــــروردگـــار جـــهـــانــیــان
@ranggarang
💢 امتحان شیعیان در آخرالزمان
💚امامصادق(علیه السلام)،درباره شدت فتنه
های زمان غیبت میفرمایند: «وَ اللَّهِ لَتُمَحَّصُن؛و اللَّهِ لَتُمَیَّزُنَّ؛و اللَّهِ لَتُغَرْبَلُنَّ؛حتَّى لَا یَبْقَى مِنْکُمْ إِلَّا الْأَنْدَر...»
«به خدا سوگند شما خالص می شوید. به خدا سوگند شما از یکدیگر جدا میشوید. به خدا سوگند شما غربال خواهید شد.تا اینکه از شما شیعیان باقی نمی ماند جز گروه بسیار کم و نادر.در این میان کسانی نجات خواهند یافت که: خود را در زمان غیبت به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نزدیک و نزدیکتر کنند؛خود را از رذایل اخلاقی پاک کنند و به صفات حسنه نیکو گردانند.
شناخت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و دعای فراوان برای فرج ایشان ، تنها راه نجات در این دوران پر از فتنه است.»
📚منبع: بحارالانوار، ج۵، صفحه٢١۶
@ranggarang
🌻مرد فقیری از خدا سوال کرد:
🌾چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
🌻خدا پاسخ داد: چون یاد
🌾نگرفته ای که بخشش کنی!
🌻مرد گفت: من چیزی ندارم که
🌾ببخشم، خدا پاسخ داد:
🌻دارایی هایت کم نیست!
🌾یک صورت، که میتوانی
🌻لبخند بر آن داشته باشی!
🌾یک دهان، که میتوانی
🌻با آن از دیگران تمجید کنی
🌾و حرف خوب بزنی!
🌻یک قلب، که میتوانی
🌾به روی دیگران بگشایی!
🌻و چشمانی که میتوانی با آنها
🌾به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!
🌻فقر واقعی فقر روحی است...
@ranggarang
#ستارگان_دشت_کربلا
⇦ عبد الله بن علی (ع)
«عبدالله بن على بن ابى طالب» از شهداى کربلا است. وى فرزند امیرالمومنین (علیه السلام) و «امالبنین» بود و از این رو برادر حضرت عباس به شمار می آمد. عبدالله بن على هنگام شهادت ۲۵ سال داشت. قاتل او هانى بن ثبیت حضرمى بود.
نام گرامى این شهید در زیارت ناحیه مقدسه و زیارت رجبیه آمده است.
● تنقيح المقال، مامقانى، ج۲، ص۱۹۹
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#السلام_علیک_یا_اصحاب_الحسین_ع
@ranggarang
#سیره_اخلاقی_امام_حسین_ع
⇦ خودسازی
از جمله فضایل اخلاقی امام حسین علیهالسّلام، روح پاک و معنویت آن حضرت بود. ایشان لحظهای از یاد خدا غافل نمیشد و بخش اعظم اوقاتش را به عبادت پروردگار و ذکر دعا و قرائت قرآن میگذرانید؛ چنان که فرزند عزیزش، حضرت امام سجاد علیهالسّلام در این باره ...
●جلاء العیون شبر، ج۲، ص۲۸.
○سفینة البحار، ج۱، ص۲۵۸ (۲ جلدی).
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#السلام_علیک_یا_اصحاب_الحسین_ع
@ranggarang
#عاشورا_
🔳 از عاشورا تا ظهور
قسمت بیستم
*🔴بوی کدام پیراهن ؟!*
✍️نقل شده بعد از بازگشت حضرت یوسف به کنعان، حضرت یعقوب با اصرار از او خواست که واقعه را تعریف کند، یوسف نیز داستان را تعریف کرد تا به جایی رسید که “برادران لباسش را کندند و او را در چاه انداختند” در این هنگام حضرت یعقوب از هوش رفت!! (برگرفته از فرات تا فرات، ج۱، ص۲۸)
شکی نیست که جریان حضرت یوسف و امام حسین با هم قابل مقایسه نیستند اما حضرت یعقوب در اوج قدرتِ روحی نتوانست آن بَلای یوسف را تحمل کند! به راستی کدام یک از ما به جهت مصائب امام حسین از هوش رفته ایم؟!
واقعه ی عاشورا بلایی بود که امام حسین آن را به جهت هدایت ما تحمل کرد؛ اگر کسی عظمت عاشورا را درک کند قطعا متوجه خواهد شد که جریان ابلیس – در آن روز – شکست خورده و ماندگاری نخواهد داشت، پس ایمان به پایان این حرکت می آورد. اینجاست که بلای امام حسین با بلای حضرت مهدی پیوند می خورد؛ غیبت را ابتلای عظیم امام زمانِ می داند – که ایشان را از به تحقق رساندن وعده های خدا و گرفتن انتقام از قاتلین جد بزرگوارشان مانع شده!! – لذا آرزو و خواسته اش چنین می شود..
ادامه دارد..
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشنوید و لذت ببرید.....قبل دیدن و شنیدن یک نفس عمیق بکشید و بگویید....خدایا شکرت
الحمدلله رب العالمین
فقط چهار دقیقه از عمرت وقت بده اینو با تأمل گوش کن 🌹
@ranggarang
42.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸تو زندگی چی میخوای..
#پیشنهاد_دانلود
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شمرروشفاعتنکنیدورسرتبگردم...
#کربلایی_علی_پورکاوه
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایلان ماسک ثروتمندترین مرد جهان، پس از به دنیا آمدن فرزند یازدهمش گفت- فقط افراد باهوش فرزندان زیادی دارند و یک مغز عقب مانده جهان سومی است که پذیرفته سگ را بجای فرزند تیمار کند!!!
@ranggarang
🌸🍃🌸🍃
فقیری از کنار دکان کبابی میگذشت
دید کبابی گوشت ها را در سیخ کرده و به روی آتش نهاده باد میزد و بوی کباب در بازار پیچیده بود.
فقیری گرسنه بود و سکه ای نداشت پس تکه نانی از توبره اش در آورد و در مسیر دود کباب گرفته به دهان گذاشت.
به همین ترتیب چند تکه نان خورد و براه افتاد .
کباب فروش که او را دیده بود به سرعت از دکان خارج شده دست او را گرفت و گفت : کجا؟
پول دود کبابی را که خورده ای بده !
بهلول آنجا حاضر بود و دید که فقیر التماس میکند دلش سوخت و جلو رفته به کبابی گفت : این مرد را رها کن
من پول دود کبابی را که او خورده میدهم. کباب فروش قبول کرد .
بهلول کیسه پولش را در آورد و زیر گوش کبابی شروع به تکان دادن کرد و صدای جرینک جرینگ سکه ها به گوش کبابی خورد و بعد به او گفت : بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده
بشمار و تحویل بگیر.
کباب فروش گفت : این چه پول دادن است؟
بهلول گفت : کسی که دود کباب را بفروشد باید صدای سکه را تحویل بگیرد!
@ranggarang
#رمان_
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_11
کلیدراداخل قفل انداختم و وارد شدم. همین که پایم راداخل حیاط گذاشتم. صدای گریه ی ریحانه را شنیدم.
حیاط خانه ی آقای معصومی کوچک و جمع و جور بود.
از در پارکینک به اندازه ی یک ماشین جا داشت و از در ورودی هم تقریبا از پشت در تا نزدیک سه تا پله ایی که حیاط را از ساختمان جدا می کرد پر از گل و گیاه بود.
بعد از گذشتن از سه پله، یک بالکن یک متری بود، که کنار بالکن هم با چند تا گلدان شمعدانی تزیین شده بود.
ساختمان کلا دو طبقه بود.
طبقه ی بالا خواهر ناتنی آقای معصومی و طبقه پایین هم خودشان زندگی می کردند.
زنگ آپارتمان را زدم.
آقای معصومی دررا باز کرد در حالی که بچه بغلش بود و روی ویلچر به سختی ریحانه را بغلش نگه داشته بود، سلام کرد.
جواب دادم و سریع بچه راازبغلش گرفتم.
ــ دارو گرفتید؟
ــ بله الان بهش میدم.
دستم را روی پیشانیه ریحانه گذاشتم کمی داغ بود.
ریحانه، بچه ی زیباو بامزه ایی بود. وقتی بغلش کردم آرام تر شد.
سرش راروی شانه ام گذاشت. موهای خرمایی و لختش روی چادرم پخش شد.
بدونه اینکه چادرم را عوض کنم. استامینیفونش را دادم. شیشه شیرش را هم دردهانش گذاشتم وروی تخت صورتی وقشنگش خواباندم.
کمکم آرام شد و خوابش برد.
آپارتمان آقای معصومی قشنگ بود.
سالن نسبتا بزرگی داشت با کف پوش سرامیک، فرش های کرم قهوه ایی که با پرده سالن ست بود.
دوتا اتاق خواب داشت که یکی مال ریحانه بود. اتاق زیبا و کاملا دخترانه، خدا بیامرز مادرش چقدر با سلیقه براش وسایلش را خریده بود.
چیزی به غروب نمانده بود. گرمم شده بود چادر و سویشرتم رت درآوردم و چادر رنگی خودم را از کمد بیرون آوردم و سرم کردم.
از اتاق بیرون امدم. بادیدن آقای معصومی تعجب کردم چون او به خاطر راحتی من، زیاد ازاتاقش بیرون نمی آمد. پایین بودن سرش باعث شد عمیق نگاهش کنم.
آقای معصومی سی و پنج سالش بود. پوست روشن و چشمای عسلیاش با ته ریش همیشگیاش به اوجذابیت خاصی می داد. متین و موقر و سربه زیریاش، باعث میشدمن درخانه اش راحت باشم.
سرش رابالا آوردو به دیوار پشت سرم خیره شدو گفت:
– می خواستم باهاتون صحبت کنم. رو ی یکی از صندلیهای میز ناهار خوری که با مبل های کرم قهوه ایی ست بود، نشستم و گفتم:
–بفرمایید.
دستی به ته ریشش کشیدوبالحن مهربانی گفت:
–تو این مدت خیلی زحمت افتادید. فداکاری بزرگی کردید. خواستم بگویم ریحانه دیگه بزرگ شده، دیگه خودم می تونم با کمک خواهرم ازش نگهداری کنم، نمی خوام بیشتر از این اذیت بشید. از یک سالی که قرارمون بود بیشتر
هم موندید، وقتتون خیلی وقته تموم شده.
ولی شما اونقدر بزرگوارید که حرفی نزدید.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@ranggarang
#رمان_
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_12
–این شما بودیدکه بزرگواری کردیدواز حقتون گذشتید، واقعا ممنون.
در مورد رفتن من هم، فکر کنم هنوز زوده چون خواهرتون که تمام روز رو نمیتونه کمکتون کنه که...
ــ بله خب، وقتی من می تونم شب تا صبح ازش نگهداری کنم، این چند ساعت به جای شماهم می تونم. "یعنی الان تواناییهای خودش را به رخم کشید." الان دیگه پام بهتره جلسات فیزیو تراپیم هم تموم شده، دکتر گفت فقط باید تو خونه نرمش هایی که بهم یاد داده انجام بدم به مرور بهتر می شم.
کم کم باید تمرین کنم با عصا راه برم تا راه بیوفتم. نگران نباشید.
ریحانه خیلی تو این مدت شما رو اذیت کرد و شما فقط صبوری کردید.
واقعا ممنونم، دیگه بیشتر از این شرمنده نکنید.
دیگه چقدر می خواهید جور دختر خالتون رو بکشید، شاید اینم قسمت من و ریحانه بوده که این اتفاق باعث تنها شدنمون شد.
تو این یک سال واقعا براش مادری کردید، ممنونم.
دو هفته ایی مونده تا آخر ماه، گفتم از الان بگم که تا سر ماه زحمت بکشید تشریف بیارید، ان شاالله..بعد از اون دیگه از دست ما راحت می شید.
بعد نگاهی به من انداخت و نفسش را صدادار بیرون داد.
تعجب زده نگاهش کردم.
– این چه حرفیه می زنید من خودمم به ریحانه عادت کردم. یه روز نمیبینمش دلم براش تنگ میشه، واقعا بچه ی شیرین و دوست داشتنیه.
در ضمن شما خیلی مردونگی کردید که دختر خالهام رو بخشیدید، هم دیه نگرفتید و هم شکایتتون رو پس گرفتید.
"البته دختر خاله ی من با آن پراید قسطی پولی هم نداشت که دیه بدهد، باید زندان می رفت.
چون دختر خاله ام در این تصادف مقصر شناخته شده بود باید کلی خسارت می داد.
ماشینش هم بیمه نداشت. کاش یکی پیدا میشدوبه سعیده می گفت توکه کنترل ماشین برایت سخت است حداقل با سرعت نمی رفتی.
البته خودش هم خیلی آسیب دیده بود تا یک ماه بیمارستان بود، ولی خدارا شکر الان حالش خوب است. من شانس آوردم که آسیب جدی ندیدم و با چند روز خوابیدن دربیمارستان مشکلم برطرف شد."
انگار از حرفم خوشحال شدوهمانطور که سرش را پایین می انداخت سریع گفت:
–ما هم دلمون تنگ میشه، بعد زیر لبی ادامه داد:
–خیلی زیاد.
سرش را بالا آورد و غمگین نگاهم کرد.
–هر وقت تونستید بهمون سر بزنید، خوشحال می شیم.
خجالت کشیدم از حرفش، انگار گفتن این حرف برایش سخت بود.
البته برای من هم واقعا جدایی سخت بود. نمی دانم چه حسی بود ولی دل من هم برای هر دو تنگ میشد. آقای معصومی برایم حکم معلم راداشت و من خیلی چیزها ازاو یاد گرفتم.
او استاد خطاطی است. قبل از تصادف دریک آموزشگاه تدریس می کرد. البته بعد از کار اداریاش. حالا با این اضاع گاهی در خانه شاگرد قبول میکند.
بعد از سکوت کوتاهی گفتم:
–هر جور شما صلاح می دونید فقط می ترسم ریحانه اذیت بشه.
ــ اذیت که می شیم ولی باید بالاخره اتفاق بیوفته هر چه زودتر بهتر، چون هر چی بیشتر بگذره سخت تره.
می دانستم خودش از روی قصد افعال را جمع می بندد، ازاو بعید بود.
باعث تعجبم شده بود، البته این اواخرمتوجه محبت هایش شده بودم. ولی آنقدرجذبه داشت و آنقدربااحترام ومتانت برخوردمی کرد که من فکردیگری نمی توانستم بکنم.
ولی محبتهای زیر پوستیش رادوست داشتم.
کتاب های قشنگی داشت، وقتی مرا علاقمند به کتاب دید، گفت می توانم امانت بگیرم وبخوانمشان.
کتاب هایش واقعا زیبا بودند، در مورد اسرار آفرینش، کتاب تذکره الاولیا از عطارکه واقعا وقتی خواندمش عاشقش شدم، وقتی باعلاقه می خواندم بالبخندگفت که اوم هم عاشق این کتاب است ومن برای علاقه ی مشترکمان به یک کتاب ذوق زده شدم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@ranggarang
ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ مباش
ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﺍﺳﺖ ﺍﺯﻣﻌﺠﺰﻩ است
ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ
ﺁﻓﺮﯾﺪﮔﺎﻧﺶ ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺍﺯﺵ می کشد
ﻭﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻟﺒﺸﺎﻥ مینشاﻧﺪ....
#شبتون_بخیر_
@ranggarang
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله)
#سلام_امام_زمانم
📖 السَّلاَمُ عَلَى مُفَرِّجِ اَلْكُرُبَاتِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که آخرین امید درماندگان، به دستان گره گشای توست.
سلام بر تو و بر روزی که گره از کار عالم باز خواهی کرد.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#العجلمولایغریبم...❤️
@ranggarang
✅ از علی آموز ...
🔸 موفق کیست و موفقیت چیست؟
🌷 امام علی (ع):
کسی که گناه بر او غالب شده، انسان موفقی نیست.
📖 ما ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الْإِثْمُ بِه
📚 تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 186
@ranggarang