eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.5هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
7هزار ویدیو
10 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
خلايق در تو حيرانند و جاى حيرت است الحق كه مه را بر زمين بينند و مه بر آسمان باشد…! 🌙 یا قمر بنی هاشم @ranggarang
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عشقی که برعکس است! الحمدالله که امام حسین (علیه‎السلام) عاشق زیاد دارد... @ranggarang
کاش زمانی که تمام عمرمان را در یک لحظه جلوی چشمانمان می بینیم، دلتنگی و یـاد ِتـو بیشترین لحظات را به خودش اختصاص داده باشد.. مثلاً لحظاتی که از فراق تو اشک می‌ریختیم... ... @ranggarang
Khamenei.ir - ای کاش در کنار شما بودم_383457124023275609.mp3
1.24M
❤️بشنوید| رهبرمعظم انقلاب: ای کاش در کنار شما بودم 🏴 راهپیمایی اربعين @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹تصویر کم‌نظیری از بالای ضریح امیرالمومنین علیه‌السلام @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹داستان کربلایی کاظم ساروقی که‌یک‌ شبه حافظ کل قرآن شده 👇👇 @ranggarang
‌⭐️ 🌺🍃قسمت دوّم🍃🌺 ادامه ماجرا ... 🌾🌿 کربلائی کاظم به روستا برگشت و زمینی با مقداری گندم در اختیارش گذاشتند تا خودش مستقل کشاورزی کند، او همان سال اول نصف آن گندم را به فقرا داد و نصف دیگر را در زمین کاشت و خدا به زراعت او برکت داد، به حدی که بیش از معمول برداشت کرد و از همان سال بنا گذاشت که نیمی از برداشت خود را به فقرا بدهد و (با اینکه مقدار زکات یک دهم و یا یک بیستم است) هر ساله نصف محصول خود را به فقرا و مستمندان می‌داد.💰💰💰 🏡یک سال هنگام برداشت محصول، پس از چند روز که خرمنش را کوبیده بود که مشغول باد دادن خرمن شد تا کاه آن جدا شود. 🌤نزدیک ظهر شد، باد متوقف و هوا گرم شد و نتوانست به کار خود ادامه دهد، مجبور شد به خانه برگردد. در راه یکی از فقرای روستا به او می‌رسد و می‌گوید: امسال از محصولت چیزی به ما ندادی و ما را فراموش کردی😔❗️ 🌾🌿 کاظم به او می‌گوید: خیر! فراموش نکردم ولی هنوز نتوانستم محصولم را جمع کنم. او خوشحال می‌شود و به طرف ده می‌رود اما کاظم دلش آرام نمی‌گیرد و به مزرعه برگشته، مقداری گندم با زحمت زیاد جمع آوری می‌کند تا برای آن فقیر ببرد.🌾🌾🌾 🐏🌱🌱🌱قدری علوفه برای گوسفندانش می‌چیند و گندم‌ها و علف‌ها را بر دوش می‌گذارد و روانه دهکده می‌شود. به باغ امامزاده مشهور به هفتاد و دو تن که محل دفن چند امامزاده است، می‌رسد. برای استراحت روی سکویی کنار درِ باغ امامزاده می‌نشیند و گندم و علوفه را گوشه‌ای می‌گذارد و به فکر فرو می‌رود.👌🏻 💥چند لحظه بعد دو جوان بسیار زیبا و جذاب را می‌بیند که به طرف او می‌آیند و وقتی به او می‌رسند، می‌گویند: کاظم❗️ بیا برویم در این امامزاده فاتحه‌ای بخوانیم❗️ 🏡کاظم می‌گوید: می‌خواهم به منزل بروم و این علوفه را به منزل برسانم. آنها می‌گویند: خیلی خوب، حالا بیا تا با هم فاتحه‌ای بخوانیم✨ ...ادامه دارد.. @ranggarang