خلايق در تو حيرانند و
جاى حيرت است الحق
كه مه را بر زمين بينند و
مه بر آسمان باشد…! 🌙
یا قمر بنی هاشم
@ranggarang
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عشقی که برعکس است!
الحمدالله که امام حسین (علیهالسلام) عاشق زیاد دارد...
#حجت_الاسلام_حامد_کاشانی
@ranggarang
کاش زمانی که تمام عمرمان را در یک لحظه
جلوی چشمانمان می بینیم،
دلتنگی و یـاد ِتـو بیشترین لحظات را به خودش اختصاص داده باشد..
مثلاً لحظاتی که از فراق تو اشک میریختیم...
#امامحسینِعزیزم...
@ranggarang
Khamenei.ir - ای کاش در کنار شما بودم_383457124023275609.mp3
1.24M
❤️بشنوید| رهبرمعظم انقلاب: ای کاش در کنار شما بودم
🏴 راهپیمایی اربعين
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️مهمان نوازی به سبک موکبداران عراقی
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹تصویر کمنظیری از بالای ضریح امیرالمومنین علیهالسلام
@ranggarang
⭐️ #کربلائی_کاظم_ساروقی
#کربلایی_کاظم_
🌺🍃قسمت دوّم🍃🌺
ادامه ماجرا ...
🌾🌿 کربلائی کاظم به روستا برگشت و زمینی با مقداری گندم در اختیارش گذاشتند تا خودش مستقل کشاورزی کند، او همان سال اول نصف آن گندم را به فقرا داد و نصف دیگر را در زمین کاشت و خدا به زراعت او برکت داد، به حدی که بیش از معمول برداشت کرد و از همان سال بنا گذاشت که نیمی از برداشت خود را به فقرا بدهد و (با اینکه مقدار زکات یک دهم و یا یک بیستم است) هر ساله نصف محصول خود را به فقرا و مستمندان میداد.💰💰💰
🏡یک سال هنگام برداشت محصول، پس از چند روز که خرمنش را کوبیده بود که مشغول باد دادن خرمن شد تا کاه آن جدا شود.
🌤نزدیک ظهر شد، باد متوقف و هوا گرم شد و نتوانست به کار خود ادامه دهد، مجبور شد به خانه برگردد.
در راه یکی از فقرای روستا به او میرسد و میگوید: امسال از محصولت چیزی به ما ندادی و ما را فراموش کردی😔❗️
🌾🌿 کاظم به او میگوید: خیر! فراموش نکردم ولی هنوز نتوانستم محصولم را جمع کنم. او خوشحال میشود و به طرف ده میرود اما کاظم دلش آرام نمیگیرد و به مزرعه برگشته، مقداری گندم با زحمت زیاد جمع آوری میکند تا برای آن فقیر ببرد.🌾🌾🌾
🐏🌱🌱🌱قدری علوفه برای گوسفندانش میچیند و گندمها و علفها را بر دوش میگذارد و روانه دهکده میشود. به باغ امامزاده مشهور به هفتاد و دو تن که محل دفن چند امامزاده است، میرسد. برای استراحت روی سکویی کنار درِ باغ امامزاده مینشیند و گندم و علوفه را گوشهای میگذارد و به فکر فرو میرود.👌🏻
💥چند لحظه بعد دو جوان بسیار زیبا و جذاب را میبیند که به طرف او میآیند و وقتی به او میرسند، میگویند: کاظم❗️ بیا برویم در این امامزاده فاتحهای بخوانیم❗️
🏡کاظم میگوید: میخواهم به منزل بروم و این علوفه را به منزل برسانم.
آنها میگویند: خیلی خوب، حالا بیا تا با هم فاتحهای بخوانیم✨
...ادامه دارد..
@ranggarang