eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.4هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
8 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانواده ای چادر نشین در بیابان زندگی میکردند. روزی روباهی، خروسشان را خورد و آنها محزون شدند. پس از چند روز، سگ آنها مُرد، باز آنها ناراحت شدند. طولی نکشید که گرگی الاغ آنها را هم درید. روزی صبح از خواب بیدار شدند، دیدند همه چادر نشین های اطراف، اموالشان به غارت رفته و خودشان اسیر شده اند و در آن بیابان، تنها آنها سالم مانده اند. مرد دنیا دیده ای گفت: راز این اتفاق، این است که چادرنشینانِ دیگر، بخاطر سر و صدای سگ و خروس و الاغهایشان در سیاهیِ شب شناخته شده اند و به اسارت در آمده اند. پس خیر ما در هلاک شدن سگ و خروس و الاغ بود. در تمام رویدادها و حوادث زندگی صبر پيشه كن و به خدا اعتماد کن!👌 @ranggarang
⛔️اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است پیش داوری مکن، خانواده‌اش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن.‌‌.. 👈چرا که نوح علیه‌السلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به صفی‌ الله بود. ⛔️کسی را که از قومش اخراج کرده‌اند مسخره مکن و نگو بی‌ارزش و بی‌جایگاه است 👈چرا که ابراهیم علیه‌السلام را راندند درحالیکه مشهور به خلیل الله بود. ⛔️زندان رفته و زندانی را مسخره مکن 👈چرا که يوسف علیه‌السلام سال‌ها زندان بود در حالیکه مشهور به صدیق الله بود. ⛔️ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن 👈چرا که ايوب علیه‌السلام بعد از غنا ، مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به نبی الله بود. ⛔️شغل و حرفه دیگران را تمسخر مکن 👈چرا که لقمان علیه‌السلام نجار، خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند در قرآن مجید به حکيم بودن او اذعان دارد. ⛔️کسی را که همه به او ناسزا می‌گویند و از او به بدی یاد می‌کنند مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد. 👈چرا که به حضرت محمد(ص) ساحر ، مجنون و دیوانه می‌گفتند در حالیکه حبیب خدا بود. ⛔️ پس دیگران را پیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم قضاوت ممنوع ! @ranggarang
چقدر این جمله زیباست انسانهای ناپخته همیشه میخواهند که در مشاجرات پیروز شوند... حتی اگر به قیمت از دست دادن "رابطه" باشد... اما انسانهای عاقل درک میکنند که گاهی بهتر است در مشاجره ای ببازند، تا در رابطه ای که برایشان با ارزش تر است "پیروز" شوند... هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛ مگر به " فهم و شعور " ؛ مگر به " درک و ادب " ؛ آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند ! و این قدرت تو نیست ؛ این " انسانیت " است ... @ranggarang
🔻 ماجرای عجیب دعوای سگ و جوان در قبر 🌱شیخ بهایی نقل می‌کند: روزی در تخت فولاد اصفهان از مرد عارفی که اهل ریاضت بود پرسیدم آیا خاطره ای داری که برای من نقل کنی او فکر و تامّلی کرد و بعد گفت : 🌹روزی همین جا نشسته بودم ، دیدم جمعیّتی جنازه ای را آوردند در آن گوشه قبرستان دفن کردند و رفتند. چندی نگذشته بود که احساس کردم بوی عطر خوشی به شامّه‌ام می‌رسد. به اطراف نگاه کردم دیدم جوانی خوش‌صورت و خوش لباس و خوشبو وارد قبرستان شد و فهمیدم این بوی خوش از اوست، آن جوان رفت کنار همان قبر و ناگهان دیدم آن قبر شکافته شد و آن جوان داخل قبر رفت و قبر به هم آمد. 🌱من غرق در تعجّب و حیرت شدم که خواب می‌بینم یا بیدارم.در همین حال، احساس کردم بوی بد و نفرت‌انگیزی به شامّه‌ام می‌رسد، دیدم سگی وحشت‌انگیز ، بدقیافه و بدبو وارد قبرستان شد. با عجله رفت کنار همان قبر، قبر شکافته شد و او داخل قبر رفت و باز قبر به هم آمد. من تعجّب و حیرتم بیشتر شد که چه صحنه‌ای دارم می‌بینم. 🌹 لحظاتی گذشت، دیدم باز آن قبر شکافته شد و آن جوان زیبا در حالی که سر و صورتش خونین و لباس‌هایش پاره و کثیف شده بود از قبر بیرون آمد؛ خواست از قبرستان بیرون برود من دویدم جلو و او را قسم دادم که بگو تو که هستی و جریان چیست ؟ 🌱 گفت : من اعمال نیک آن میّت هستم، مامور شدم پیش او بروم و تا روز قیامت با او باشم. آن سگ هم اعمال بد اوست که پس از من وارد قبر شد. ما با هم نمیتوانستیم بسازیم، با هم گلاویز شدیم و او چون از من قوی‌تر بود بر من غلبه کرد و با این وضع از قبر بیرونم کرد. حال آن سگ تا روز قیامت با او خواهد بود. 🌹شیخ بهایی بعد از نقل این حکایت گفت: این حکایت، عقیده شیعه مبنی بر تجسم اعمال را تأیید می‌نماید 📚خزینه الجواهر، ص 541 / ماه رمضان فصل شکوفایی انسان در پرتو قرآن، آیت الله سیدمحمد ضیاء‌آبادی، جلد 2 صفحه 19 الی 22 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختر ایده آل😂😒 ✍🏻جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود 🔹جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد 🔹جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد 🔹جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد 🔹جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد. @ranggarang
🔸ثواب لبخندزدن بعضى چهره اى گرفته و خشن دارند، به گونه اى كه آدمى با ديدن آنان به ياد گرفتارى هاى خويش مى افتد. بعضى نيز چهره اى تبسم آميز و روحيه اى شاد دارند كه ديگران با ديدن آنان، رنج و مصيبت خود را از ياد مى برند و دوست دارند ساعت‌ها با آنان باشند. افراد خنده رو به سرعت در قلب ديگران، نفوذ و محبت آنان را به خود جلب مى كنند. به گونه اى كه انسان، ناخودآگاه احساس مى كند ساليان درازى است با آنان آشنايى و صميمت دارد. در اين ميان، پيامبر رحمت، در لبخند و خوشرویی زبانزد خاص و عام است. 🌸آن وجود نازنين مى فرمايد: تَبَسُّمُكَ فِى وَجْهِ اخيكَ لَكَ صَدَقَةٌ لبخند تو بر روى برادرت، براى تو صدقه اى است. 📚 نهج الفصاحه، ش ۱۱۱۹ پیوست؛پس همیشه لبخند برلبت باشه تا دیگران هم از نگاه کردن به تو انرژی بگیرند. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخوندی که تو شبکه سه غوغا به پا کرد !!! خاطره جالب از زنگ بندری موبایل سر منبر تو مراسم ختم 😂😂😂 بمناسبت ایام فرستادم, دلتون شاد باشه روحانی باحال مشهدی وخاطره زیباوخنده دارحتمادوستان گوش کننددلتون همیشه بی غم وشاد🙏🌹 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رنگارنگ 🌸
این👆 یک ﻣﺠﺴﻤﻪ از مسلمان، مسیحی و یهودی در اسپانیا است!😐 از سازنده ﻣﺠﺴﻤﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪﻥ: ﻫﺪﻓﺖ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺖ ﺍﻳﻦ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﭼﻴﺴﺖ؟؟ گفت: ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ می‌خوانند ﻭ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﻻﺗﺮ از ﻣﺴﻠﻤﺎناﻥ می‌خوانند، ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﺁﻧﻬﺎ سخت در اشتباه هستند. گفتن: ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺗﻮ، ﭼﻴﺰﻱ ﺭﺍ ﺛﺎﺑﺖ ﻧﻜﺮﺩ، ﺟﺰ ﮔﻔﺘﻪﻫﺎﻳﺸﺎﻥ! ﮔﻔﺖ: ﻛﺎﻓﻴﺴﺖ ﺁﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺳﺠﺪﻩ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ می شوید ﻛﻪ ﭼﻪ ﺑﻼﻳﻲ ﺳﺮ ﻳﻬﻮﺩی و مسیحی ﻣﻲآید😎 ✍ سازنده‌ی این مجسمه حالا به هر نیتی که این مدلی ساخته رو نمیدونم، ولی داشتم به نقطه‌ی ضعف و نقطه قوت مسلمونها که توی این اثر دیده میشه فکر میکردم 🤔 شیطان هم که زیاد سجده میکرد، اهل طاعت بود نه اطاعت یعنی به خدا میگفت: اون عبادتی که من میخوام، نه اون عبادتی که تو میخوای😊 و دلیل سقوطش هم همین بود😨 حالا هم حال و احوال بعضی!!! از مذهبی‌های جامعه‌ی ما هم دقیقا مثل همینه ❌ شدن اهل طاعت، فقط گیر کردن در نوافل و مستحبات و ...😐 ⚠️ اصلا یادشون رفته یه واجبی هم دارن به اسم 🤦❗️ که در مقابل اون هم بااااید سر تعظیم فرود بیارن و بهش عمل کنن تا مثل شیطان، سقوط نکنن😨😰 ✅ الان من می‌ترسم بگم سازنده‌ی این اثر دقیقا منظورش این بوده که اگه مسلمونها بلند شن و واجب امر بمعروفشونو عمل کنن میتونن همهی ادیان تحریف شده و شیطان رو شکست بدن و ظهور منجی موعود محقق بشه✌️ فقط کافیه سر از سجده های اضافی و دست از سرِ مستحباتِ واجب خراب کن بردارن🤗 (این قسمتو با لحن مختار بخونید👇) و چه ها کشید علی! از دست جماعت سر به سجودِ آیه خوان ...😔💔 @ranggarang
✍گویند فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت هندوانه‌ای برای رضای خدا به من بده که فقیرم و چیزی ندارم. 🔸هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد و هندوانه ی خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد. فقیر نگاهی به هندوانه کرد و دید که به درد خوردن نمیخورد، و مقدار پولی که به همراه داشت به هندوانه فروش داد و گفت پس به اندازه پولم به من هندوانه ای بده... 🔹هندوانه فروش هندوانه خیلی خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد، فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت خداوندا بندگانت را ببین… ✨این هندوانه خراب را بخاطر تو داده است و این هندوانه خوب را بخاطر پول! بسیار زیبا👌🏻 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥، عبرتی تلخ برای مسلمانان» 🔰... بازخوانی تاریخی اتفاقات اندلس ➖توسعه می‌خانه ها و ترویج مشروب خواری تا نیمه های شب... ➖ ترویج بی حجابی ابتدا در دختران و سپس در مردان ... ➖ از بین بردن غیرت مردان ... ➖ تخریب روحیه و ایجاد نا امیدی در مسلمانان توسط ایجاد شایعات ... ➖ ایجاد اختلاف بین قومیت های مختلف مسلمان و ترویج تفکر نژاد پرستی 🔹... این موارد ، تمدن هشتصد ساله اسلام در آندلس را نابود کرد.... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الله اکبر ببین علم واقعی چه کار میکنه! احسنت به حکیم باقری عزیز ببینید چطور کمتر از ۵ دقیقه فشار خون بالا رو پایین میاره وفشار خون پایین رو بالا میبره ؛ دیابت ۵۰۰ رو پایین میاره به ۱۰۰ میرسونه !!! 😱👏👍 🌹🌹امتحانش مجانیه🌹🌹 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️پخش زنده شبکه یک که غیر منتظره و یکباره پخش شد و صدا و سیما نتوانست سانسورش کنه ، تا می تونید توی گروه ها فوروارد کنید... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فاطمه آخرین نگاه را به وضع خانه کرد و وقتی مطمئن شد همه چیز مرتب است، لبخند کمرنگی زد و در همین حین صدای زینب بلند شد. فاطمه همانطور که به طرف گهواره زینب میرفت گفت: جانم عزیزم، الهی قربونت بشم که امروز با مامانت همکاری کردی و آرام خوابیدی، هم درسم را خوندم و هم وسائل پذیرایی را آماده کردم و در همین حین روح الله در حالیکه حوله را روی سرش انداخته بود بیرون آمد و همزمان صدای زنگ در خانه بلند شد. فاطمه اشاره ای به در کرد و گفت: میبینی که بچه داره شیر میخوره، سریع موهات خشک کن و در را باز کن، حتما بابات اینا هستن.. روح الله همانطور که با حوله موهایش را خشک می کرد به سمت آیفون رفت و بعد از اینکه مطمئن شد چه کسی پشت در است، دکمه باز شدن در رافشار داد و خودش را به سرعت به اتاق خوابشان رساند تا لباس مناسب بپوشد. فتانه همانطور که اطراف را از نظر می گذارند، نگاهش به تابلو فرشی که به دیوار زده بودند قفل شد و رو به فاطمه گفت: به به، میبینم وضعتون هم خوب شده، همه چی را نو نوار کردین و بعد رو به محمود گفت: یادت باشه داریم میریم ، بپرس این تابلو را از کجا خریدن، من لنگهٔ اینو میخوام. محمود که مانند غلامی حلقه به گوش بود، دستی روی چشمش گذاشت و‌ گفت: چشم خانم، شما امر بفرمایید... فاطمه که از تک تک حرکات فتانه متعجب شده بود، به طرف گهواره رفت و زینب را داخل گهواره گذاشت و به روح الله گفت: تا من میرم بساط نهار را آماده کنم، تو هم این بچه را یه کم باد بده بلکه بخوابه.. روح الله چشمی گفت و به طرف گهواره رفت..فتانه اوفی کرد و همانطور که نگاهش به دسته کتابهای روی اوپن بود گفت: زن بودن زنهای قدیم، کجا کار خونه را روی دوش مرد می انداختن!! یک تنه هزارتا کار می کردن، حالا همه باید کنن یاری که خانم خانما کنه خونه داری... فاطمه که جا خورده بود، همانطور که سفره نهار را وسط پهن میکرد گفت: منظورتون چیه؟! منم به تمام کارای خونه میرسم،والله روح الله بیشتر از همون کار بارا خودش نیست، اصلا وقت سرخاروندن نداره،چه برسه به... فتانه به میان حرف فاطمه دوید و‌گفت: ببین دختر، انچه تو توی اینه میبینی من تو خشت خام میبینم، تو با اون درس و دانشگاه کوفتی، به هیچی نمیرسی، همین امروز دور درس را خط بکش و به شوهر و بچه ات برس.. فاطمه که‌ واقعا ناراحت شده بود به روح الله نگاهی انداخت تا لااقل در برابر فتانه از او دفاع کند، اما روح الله خودش را سرگرم بچه کرده بود و انگار نه انگار چیزی میشنید. فاطمه آه کوتاهی کشید و از جا بلند شد و خیلی زود غذاهای رنگارنگ که از هنرهای فاطمه بود روی سفره چیده شد. محمود چندین بار از دست پخت فاطمه تعریف کرد اما هر بار با زهر چشم فتانه مواجه شد و حرفش را نصف و‌نیمه همراه لقمه غذا قورت میداد. ساعتی بعد از نهار، فتانه امر به رفتن کرد، انگار مأموریتی داشت که انجام شده بود و میبایست به سرعت مکان ماموریتش را ترک کند. با رفتن محمود و فتانه، فاطمه مشغول شستن ظرف ها و مرتب کردن آشپزخانه شد که صدای گریه زینب بلند شد. فاطمه از داخل آشپزخانه صدا زد: روح الله، آقایی، بچه را آروم کن من دستم بنده... ناگهان صدای پرخاشگرانهٔ روح الله فاطمه را از جا پراند: تو مادرشی و باید ساکتش کنی، به من چه...مردی گفتن، زنی گفتن...فتانه راست میگه، خودت را به درس و دانشگاه مشغول کردی و ما هم صدامون درنمیاد... فاطمه با تعجب خیره به کف روی ظرفشویی شد و زیر لب گفت: این چی داره میگه؟! واقعا روح الله بود این حرفا را زد؟! روح الله که همچی مردی نبود.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت @ranggarang
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: انگار روح الله زیر و رو شده بود، مدام حرف های فتانه را با عناوین مختلف تکرار می کرد. زینب هم که گریه اش بند نمی آمد، نوزادی که تا آن روز آرام و بی صدا بود، از زمین تا آسمان فرق کرده بود، دیگر فاطمه شب و روزش یکی شده بود. روزها با روح الله سرو کله میزد و شبها با زینب، نمی دانست این بچه چطورش شده بود که حتی سینهٔ مادر را هم نمی گرفت و با هزار دعا و ذکر، شبانه روزی یک بار شیر می خورد. اصلا اوضاع زندگی فاطمه بهم ریخته بود و این باعث شده بود که وضع روحی خوبی نداشته باشد و البته روح الله هم دست کمی از او نداشت، این روزها حس می کرد کسی مدام کنار گوشش وزوز می کند، انجار از او می خواست به طریقی فاطمه را از رفتن به دانشگاه منع کند، گاعی اوقات سردردهای شدیدی عارضش میشد و اکثر اوقات هم چشمانش چنان قرمز میشد که انگار تشتی از خون است، مدام بی قرار بود و نمی دانست این بی قراری را چگونه درمان کند،از طرفی در همین اوضاع و احوال، مطهره و عاطفه هم بعد از سالها یادشان افتاده بود که روح اللهی هم هست، آنها هم رفت و آمد به خانه روح الله را شروع کرده بودند و این رفت و آمد نتیجه اش، دخالت های مطهره بود و این هم برای فاطمه قوز بالا قوز شده بود فشارها از همه طرف بر زندگی روح الله و فاطمه زیاد شده بود و فاطمه از جنگیدن خسته شده بود و چاره ای نداشت جز تسلیم.. پس تسلیم شد و دور درس و دانشگاه را خط کشید ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی @ranggarang
🌻بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟ گفت: آره ! خیلی دوسش دارم گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟ گفت: آره! گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟ گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان (عج)به ظاهر نیست ، به دله گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد گفت: چرا؟ براش یه مثال زدم: گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره. عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟ بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین!مهم دلمه! دوست داشتن به دله… دیدم حالتش عوض شده بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟حرف شوهرت رو باور می کنی؟ گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه گفتم: پس حجابت…. اشک تو چشاش جمع شده بود روسری اش رو کشید جلو با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره.از فردا دیدم با چادر اومده گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد! خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه. @ranggarang
این متن خیلی قشنگه... در ساحل ماسه ای با خدا قدم میزدم به پشت سرم نگاه کردم جاهایی که از خوشی ها حرف زده بودیم دو ردپا بود و جاهایی که از سختی ها حرف زده بودیم جای یک ردپا بود به خدا گفتم در سختی ها کنارم نبودی؟ گفت آن ردپایی که میبینی من هستم؛ تو را در سختی ها به دوش می کشیدم!! خدایاااااااا بی نظیری🌿 @ranggarang
علٺ ڪورے یعقوب نبےمعلوم اسٺ شهر بے یار مگر ارزش دیدن دارد...😔 اللهم_عجل_الولیک_الفرج @ranggarang
امروز عصبانیت = آتش گرفتن بعضی آدمها ، انگار چوب اند تا عصبانی میشوند، آتش میگیرند، و همه جا را دودآلود میکنند، همه جا را تیره و تار میکنند، اشک آدم را جاری میکنند. ولی بعضیها این طور نیستند؛ مثل عودند. وقتی یک حرف میزنی که ناراحت میشوند، و آتش میگیرند، بوی جوانمردی و انصاف میدهند ، و هرگز نامردی نمیکنند. این است که: هرکس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا