#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت 46
دلم برایش ضعف رفت و ناخودآگاه لبخندی بر لبم نشست.
چشم هایش از سقف سر خوردند و درعمق چشم هایم افتادند. برای چند ثانیه بی حرکت ماند و مات من شد. سرش بانداژ بود. با کمک دستهایش تقریبا نشست، ولی چشم هایش قفل چشم هایم شده بودند. اولین کسی که باهزارزحمت این قفل رابازکردمن بودم. سلام دادم و گلهارا روی کمد کنارتختش گذاشتم. مریض تخت کناری اش خواب بود و آن دوتخت دیگر هم خالی بودند. آنقدر ذوق زده شده بود که ترجیح دادم یک قدم عقب تر برم و بعدسلام بدهم و حالش را بپرسم. بالاخره خودش را جمع و جور کردو جواب سلامم را دادو تشکر کرد.
نگاهش را به گلها انداخت و گفت:
–چرا زحمت کشیدید، شما خودتون گلستونید، همین امدنتون برام یه دنیا می ارزید.
همانطور که سرم پایین بود گفتم:
–قابلی نداره.
دستهایش را به هم گره زدو نگاهشان کرد.
– وقتی همراه بچه ها نبودید، غم عالم ریخت توی دلم، با خودم فکر کردم یعنی من حتی در حد یه احوالپرسی چند دقیقه ایی هم براتون ارزش نداشتم؟ خیلی حالم گرفته شد، خیلی از حرف های بچه ها رو اصلا نمی شنیدم.
نگاهم راروی صورتش چرخاندم و گفتم:
–وظیفه خودم دونستم که حالتون رو بپرسم.
لبخندی زدو گفت:
–وظیفه چیه شما لطف کردید، واقعا ممنونم که امدید.
تصادف که کردم، آرزو کردم اگه قراره بمیرم قبلش شمارو یه بار دیگه ببینم. بی محلی اون روزتون این بلا روسرم آورد.
از حرفهایش قلبم ضربان گرفت .نگاه سنگینش این ضربان را به تپش تبدیل کرد. اصلا دلم نمی خواست بینمون سکوت جولان دهد. چون حالم بدتر میشد، نگاهش کردم و گوش سکوت راپیچاندم.
–با بچه ها نیومدم چون هم معذب بودم، هم به نظرم کار درستی نبود. با دختر خالم امدم، الانم دم در وایساده که اگه همراهتون امد خبرم کنه،
بعد آهی کشیدم و گفتم:
–دیگه نباید کسی ما رو با هم ببینه، به نفع هر دومونه. از این که حالتون بهتره، خدارو شکر می کنم. یه کم بیشتر مواظب ...
حرفم را بریدو گفت:
–چرا اینقدردر مورد من سخت می گیرید؟کاش منم با دختر خالتون تصادف می کردم و شما پرستارم می شدید.
از حرفش سرخ شدم، ولی به روی خودم نیاوردم. و گفتم:
– با اجازتون من برم.
نگاهش رابه چشمهایم کوک کرد،
این چشم هاحرفها برای گفتن داشت. نمی دانم ازسنگینی حرفهای دوگوی سیاهش بودیاشرم، که احساس کردم یخ شده ام زیرآفتاب داغ وهرلحظه بیشترآب می شوم وچیزی از من باقی نمی ماند. به زمین چشم دوختم و عزم رفتن کردم. با شنیدن صدایش ایستادم.
– کاش خودت می آمدی نه با آرزوی من.
این بارنگاهش غم داشت، نه غم رفتن، غم برای همیشه نبودن. حال منم بهتر از او نبود.چشم هایم پر شد، برای سرریز نشدنش زیر لب گفتم:
–خدا حافظ و دور شدم.
کنار سعیده که رسیدم گفت:
–وایسا منم برم یه احوالی بپرسم ازش زود میام.
ــ نه سعیده نیازی نیست.
اخم هایش را در هم کشیدو گفت:
–زشته بابا.
ــ پس من میرم پیش ماشین توام زود بیا.
تازه متوجه ی حال بدم شد.با غمی که در چشم هایش دوید گفت:
– راحیل با خودت اینجوری نکن.
کنار ماشین ایستادم، بلافاصله سعیده امد.
پرسیدم:
–چی شد پس؟
–حالش خیلی گرفته بود.
همین که پشت فرمان جای گرفت گفت:
–راحیل دلم براش کباب شد.
با نگرانی پرسیدم:
– چرا؟
ــ به تختش که نزدیک شدم دیدم گل تو رو گرفته دستش و زل زده بهش و اشک رو گونه هاشه.
دیگه جلوتر نرفتم و از همون جا برگشتم.
با گفتن این حرف اشکش از گونه اش سر خورد و روی دستش افتاد.
بعد سرش راروی فرمون گذاشت و هق زد.
🍁به_قلم_لیلا_فتحی_پور🍁
@ranggarang
🤍 ای خدای مهربان
🌸در این شب زیبا
🤍 عطا کن بر تک تک عزیزانم
🌸 سلامتی و عافیت..
🤍 عشق و محبت و دلخوشی..
🌸 آسایش و آرامش و
🤍 عاقبت به خیری...
🌸به امید طلوعی دیگر
🤍شبتون بخیر
🌸در پنـاه خدای مهربون
@ranggarang
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله)
#سلام_امام_زمانم 💖
دیـدن روی شمـا کاش میسـر میشد
شام هجران شما کاش که آخرمیشد
بین ما "فاصله ها" فاصله انداختهاند
کاش این فاصله با آمدنت سر میشد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@ranggarang
🌸 خـدای مـن
چگونه ناامید باشم
در حالی که تو اميد منی
چگونه سستی بگيرم
چگونه خواری پذيرم که تو تکيهگاه منی
ای آنکه با کمال زیبائی و نورانيت خويش
آنچنان تجلی کردهای که عظمتت
بر تمامی ما سايه افکنده
🌸 خـدایا
اگر ما انسانها میتوانیم محبت کنیم
اگر قلبمان برای یکدیگر میتپد
فقط و فقط به یمن حضور تو
در دلهایمان است
وگرنه مشتی خاک که خبری از
گوهر والای محبت ندارد
چه برسد به عاشق شدن!
🌸 خـداوندا
سپاس که با حضورت در قلبهایمان
ما را لایق محبت کردن و محبت دیدن کردی
🌸 خـدایا
عاشقانه دوستت دارم
و عابدانه تو را میپرستم
ای معبود من
و ای بهترین یاری رساننده
که بردن نامت مایه آرامش
و سپاسگزاریت موجب برکت و افزونیست
《رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی》
خدایا سینهام را گشایش بفرما
《وَ يَسِّرْ لِی أَمْرِی》
و کارم را برایم آسان بگردان
@ranggarang
#حدیث_روز
📣 امام علی علیه السلام:
قلب نوجوان، در حقيقت چونان زمينى باير است كه هرچه در آن افكنده شود مى پذيرد
🔸تحف العقول ص70
@ranggarang
#حدیث_نور
✨پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) فرمودند:
هرگاه خداوند خير بنده اى را بخواهد، واعظى از درون او برايش قرار مى دهد كه او را به كار نيك وادارد و از كار بد باز دارد.✨
@ranggarang
عذاب_قبر
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله:
هر کس بعد از هر نماز سوره توحید را بخواند در قبرش عذاب نمی شود و از فشار قبر در امان است
📚 مستدرک الوسائل ۲۸۰/۴
خلاصی_از_سختیها
✨ جهت خلاصے از
شدائد و سختےها خواندن↯
《 یا رَئوفُ یا رَحیم 》
۵۴۴ مرتبه از مجربات است
📚 جواهر مکنونه
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یک توصیه مهم برای نجات از موجهای سنگین آخرالزمان
⏪توسل و تضرع در خونه اباعبدالله گرهها رو حل میکنه....
@ranggarang
♥️روزی گدایی به دیدن درویشی رفت
و دید که او روی تشکی مخملین در میان
چادری زیبا که طنابهایش به گل میخهای
طلایی گره خوردهاند نشسته است
گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید:
این چه وضعی است؟ درویش محترم!
من تعریفهای زیادی از زهد و وارستگی
شما شنیدهام، اما با دیدن این همه تجملات
در اطراف شما کاملاً سرخورده شدم
درویش خندهای کرد و گفت: من آمادهام
تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم
با گفتن این حرف درویش بلند شد
و به دنبال گدا به راه افتاد
او حتی درنگ هم نکرد تا دمپاییهایش را
به پا کند
بعد از مدت کوتاهی گدا اظهار ناراحتی کرد
و گفت: من کاسه گداییام را در چادر تو
جا گذاشتهام
من بدون کاسه گدایی چه کنم؟
لطفاً کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم
درویش خندید و گفت: دوست من
گلمیخهای طلای چادر من در زمین
فرو رفتهاند، نه در دل من
اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب میکند
در دنیا بودن وابستگی نیست
وابستگی حضور دنیا در ذهن است
و وقتی دنیا در ذهن ناپدید میشود
به آن وارستگی میگویند
@ranggarang
کل آب اقیانوس هم
نمیتواند یک قایق را غرق کند
مگر اینکه در آن رخنه کند
تمام چالشها ، توهینها ، تمسخرها
هم نمیتوانند شما را متوقف کنند
مگر اینکه بگذارید به درونتان وارد شوند.
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شمر مجاهد نمازخوان
کی بود؟😇☠🤬
شمر جانباز!!!!!😇🙄😳😭🥱😡☠
چی شد!؟
هشدار به ما
هشدار به شما
هشدار به همه
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ وطن فروش دست به کار شدن
🌹🌷حسن فریدون، مایه ننگ ایران مناظره را شروع کرد !!
و ناگفته را داره یواش یواش میگه
➖➖➖
قوه قضائیه عزیزمون تحویل بگیر
وقتی محاکمه نشه اینطور شروع به حمله و تهمت میکنه...
این نتیجه عدم رسیدگی قضائی به پرونده حسن روحانی هست که دودش در چشم ملت میره...😡😡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبا کلام: دور اول انتخابات به قالیباف رأی دادم‼️
نیاز به هیچ توضیح اضافی نیست
آنان که باید بدانند می فهمند
دکتر جلیلی چه ویژگیهایی دارد که افساد طلب ها حاضرند به قالیباف رأی بدهند
اما دکتر جلیلی هیچگاه
اللهم عجل لولیک فرج
⁉️ دلیل همراهی آرمیتا رضایینژاد فرزند شهید هستهای با تیم ملی #پاراالمپیک چه بوده؟
تیم پارا المپیک ایران در دورههای گذشته هم، "سرپرست معنوی" داشته است
💚 سال ۲۰۲۰ مادر شهید ژاپنی (شهید محمد بابایی) و سال ۲۰۱۶ پسر (شهید مسعود علیمحمدی) همراه تیم پاراالمپیک ایران بودن
و امسال هم آرمیتا.
❌ این موجی که راه افتاده برای دختر شهید رضایینژاد فقط برای کاهش هجمهها علیه حضور پسر عارف و دختر #پزشکیان در جلسات دولته.. 🙂❌
☝️☝️☝️
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..
🖤 ویژه #شهادت_امام_حسن علیهالسلام
📹 حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور
زِ من بپرس که سلطان کربلا حسن است...
🔺 شعری از آقای محمد سهرابی
❤️ اشاره رهبر معظم انقلاب
به نسل امام حسن مجتبی علیهالسلام💚
@ranggarang
..
پیرمردی بعد از فتنه ۸۸ نگران جان رهبر بود. شهیدی به خوابش آمد و گفت نگران نباش، ما محافظ او هستیم. نشانی مزارش را هم گفت. پیرمرد اعتنا نکرد. خوابها تکرار شد. سراغ همان نشانی مزار رفت. تصویر شهید همان بود که در خواب دیده بود.
روی مزار نوشته بودند:
💚💔 محافظ رییسجمهور؛ سیدعلی خامنهای
✍ دانیال معمار (سردبیر همشهری)
ابوالفضل علمدار؛ خامنهای نگهدار
@ranggarang