🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام فاطمه جان
ممنون از کانال خوبتان
بچهای که گریه می کنه
اون بچه را بغل کنید، گریه می کنه و شما بی خیال هستید،اگر مثل من ۲۵ سال در آرزوی بچه بودید یک لحظه هم از خودتان دورش نمی کردید که اینجوری گریه کنه ،من دارم از اینجا براش غش می کنم😭😭 ،اون بغل می خواد
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت سوم ولی اوناهمش اصرارکه ماجهیزیه هم نمیخایم برات بهترین جلسه میگیریم مهریه هم هرچی ب
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
قسمت چهارم
ومنم ترسیدم سریع خودم به اموزشگاه رسوندم وبرای دوستام تعریف کردم که یه پسرسرراهم گرفت ومن ترسیدم همشون گفتن دیوانه شمارش میگرفتی ومن گفتم نه بابااون برامن نمیادالکی ابروم نبرم اسمم هوابشه وگذشت که هرموقع میرفتم اموزشگاه اون پسررومیدیدم واونم سریع میامددنبالم وهمش شماره میدادهرروزخوشتیپ ترازقبل میکرد وبین راه هواسش به من بودکسی مزاحمم نشه وفهمیدم خیلی پسرغیرتیه وفهمیدم سرکارنمیره چون همیشه توکوچه پلاربود وبعدیک ماه که همش دنبالم میامد بهش عادت کرده بودم اگه یه روزنمیامدهمش برمیگشتم ببینم نیامده چراامروزنیستش چرانیامدودلم براش تنگ میشد ولی خجالت میکشیدم باهاش دوست بشم بعدبیادخونم ببینه وبابان ببینه وخجالت بکشم همش میگفتم کاش یه خونه زندگی خوبی میداشتم برام میامدواقعاعاشقش شده بودم یکی ازشماره هاکه انداخته بودبرام یواشکی برداشته بودن وتوکمدلباسام مخفی داشتم نمیدونستم زبزنم نزنم چیکارکنم وتصمیم گرفتم یه گوشی پیداکنم وزبزنم ببینم چی میگه گوشی نداشتم ویه روزتوی اموزشگاه بودم یه خانم میانسال که کلی شیک بود ودستاش پرازطلابودامدداخل سروگردنش پرطلابود وگفت کدوم یکی ازشماهستین که پسرم دنبالش میادوقتی مشخصات پسرش دادفهمیدم خودشه وساکت بودم وچیزی نگفتم دوستام سریع گفتن اینه وخانمه لبخندزد وگفت پسرم توخونه مارواسیرداره که برام بریدخاستگاریش وخیلی تورودوست داره گفت شیشه هاروشکسته وقابلمه غذاروچپه کرده گفته یه دخترخوب پیداکردم تمام بامن دوست نمیشه من حتمابایدبراش برم ومن خیلی خوشحال شدم تودلم اتیشی به پابودانگاردنیاروبه من دادن ومادرش گفت اسمت چیه دخترکی هستی وشماره خونمون روگرفت وباروی خوش رفت ومن وقتی ازاموزشگاه تعطیل شدم دیدم اون پسره دم دره وخوشحال دنبالم امدوبرام صحبت میکردکه مامانم دیدی امد گفت بهت من میخام برات بیام وتوروخدازبزن بهم ببینم نظرت چیه ومن بی توجه راهن رومیرفتم واون میگفت من اخربرات میام وفلان ومن هم خوشحال بودم هم ناراحت که اگه بیان بابام روببینن چی اگه خونمون ببینن چی ونمیدونستم چی میشه دوروزبعد توی اموزشگاه بودم ودیدم مادرش امد باعصبانیت واینبارمن کشوندکناروگفت لطفادیگه ازکوچه ماردنشومن امدم توکوچتون تحقیقات گفتن بابات موادمصرف میکنه وخونتون دیدم و,,,,,,,واخرگفت پسرم بدردتونمیخوره توخوبی ولی من نمیتونم براپسرم براتوبیام دنیاروسرم خراب شد دلم شکست ارزوی مرگ کردم ومنتظربودم اموزشگاهم تمام بشه ببینم پسرش امده یانه چی میگه وموقع رفتن به خانه رسید ومن رفتم دیدم پسره ناراحت توی کوچه واستاده وسرم انداختم پایین رفتم وامدگفت همسایه هاتون حرفای خرابی گفتن مامانم نمیادبرات ولی من دوست دارم ومن برگشتم گفتم نیادیگه برو من اذیت نکن وامدم خونه نشستم گریه کردم ولعنت فرستادم به این دنیا و...
*
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
#داستان_آموزنده
🔆ذكر موجودات
((آيت الله امينى )) فرمودند:
((آسيد باقر سدهى )) كه استاد ما بود و ايشان هم شاگرد مرحوم ((آيت الله آميرزا رحيم ارباب )) بود فرمود كه ما سر درس مرحوم ارباب بوديم و ايشان لمعه درس مى دادند يك روز در درس لمعه فرمود:
يك شب من از اتاقم به قصد وضو به سوى صحن مدرسه آمدم كه نماز شبم را بخوانم وقتى از اتاق بيرون آمدم ديدم صداى همهمه اى مى آيد هر چه نگاه كردم ديدم همه جا خاموش است ، صدا از درخت و همه جا مى آيد مثل يك ذكرى بود.
رفتم وضوخانه ديدم آنجا هم صدا مى آيد، تعجب كردم اين صداى ذكر از كجاست . آمدم توى ايوان نماز بخوانم ، اما همينطور توى فكر بودم كه اين صدا از كجا مى آيد؟ قدرى كه رفتم ديدم مرحوم آخوند كاشى مشغول نماز شب هستند و توى قنوت وِتْرشان همينطور ذكر مى خواند و گريه مى كند و در و ديوار هم ذكر مى گويند.
من همينطور ايستادم و به او نگاه كردم ، تا نماز صبح شد ديدم سر و صدا تمام شد.
فردا رفتم درس و گفتم : آقا من يك حاجتى به شما دارم . فرمود: بفرمائيد؟! گفتم : من چنين چيزى از شما ديدم و ذكر در و ديوار.
آخوند فرمود: خودتان شنيديد؟ گفتم : بله .
فرمودند: خداوند به تو عنايتى كرده است كه شنيده اى .
چون قرآن كريم مى فرمايد: در و ديوار تسبيح خدا را مى كنند اگر كسى درك كند و بفهمد ذكر موجودات را معلوم است كه خداوند التفاتى به او كرده است
ما سميعيم و بصيريم و هُوشيم
از شما نامحرمان ما خامُوشيم
((حجة الاسلام والمسلمين آسيد محمد حسين مدرس )) فرمودند:
يك روز زنى پيش آخوند آمد و آقا به ايشان خيلى تند برخورد كرد و به او ناسزا هم فرمودند.
گفتند: آقا در شأ ن شما نيست . كه با اين چنين اشخاصى سخن بگوئيد.
فرمودند: آخه من چيز ديگرى مى بينم .
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 مادر....❤️ 🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
خیلی زیباست🌸
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد
اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.
خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود
کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...
خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟
اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .
کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.
کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..
خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:
نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ...
مـــ🌸ـــادر صدا کنی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
عقل میگفت که دل منزل و ماوای من است
عشق میگفت که یا جای تو،یا جای من است.
داستان زندگی اعضا...
#شوهر_شکاک😢
🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت دوم نامزد بودیم (عقد کرده و ثبت ازدواج شده)و ترم دوم سال شروع شده بود.گفت:دوست ندارم
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#قسمت_سوم
اولین بار برای چیدن جهاز به خونه ای که خریده بود رفتم.لوکس و زیبا بود اما پسند من نبود.دلم میخواست خودم هم تو خرید بودم.
تا اینجا هیچ اشاره ای به جاریم نکردم....یه زن مهربون و ساده که پسر بزرگش همسن من بود و فقط تو مراسم عقد دیده بودمش.روزگار اون هم عین من بود.هیچ اختیاری تو زندگی ۲۵ ساله کنار این خانواده نداشت.
همش جبر و جبر و جبر😞😞
اموال پدری دست اونا بود اما خوشبختانه، برای مادرخواهر و برادرکوچیکه(نامزدم) هم کم نمیذاشتن.
روز عروسیمون رسید.قبلا برای معاینه پیش ماما رفته و گواهی گرفته بودیم.اما شب زفاف گفت:من شنیدم خون خیلی بیشتر از اینا میشه...😳😳😳
غیر مستقیم منو متهم میکرد.هیچ لذتی از بودنش نداشتم.اون با موقعیت شغلی و اجتماعی آرزوی خیلی از دخترا بود اما تو همون هفته اول ازدواج دل منو زده بود.نمیدونم چرا...از بودن در کنارش هیچ حس راحتی نداشتم.همه وعده های غذاییمون باید با حضور خواهراش صرف میشد.بعد از یک ماه از زندگی مشترک شروع سال تحصیلی بود.میشدم ترم هفتم که اگه ۲۲ واحد برمیداشتم ترم آخرم بود.
باورتون نمیشه چقدر التماسش کردم تا موافقت کنه لیسانسمو بگیرم.همش میگفت:جامعه پر از گرگه،صلاح نیست تنهایی بیرون باشی..پس چرا هیچ گرگی هوس خواهراشو نمیکرد؟؟شاید خودشونم گرگ بودن.🤔🤔🤔
دو ماه بعد از ازدواجمون جاریم دعوتمون کرد برای پا گشا...کاشکی هیچوقت نمیرفتم.سر سفره متوجه نگاههای سنگین شوهرم شدم.نمیدونم منظورش چی بود.به نظر خودم که خطایی نکرده بودم.واقعا هم هیچ خطایی نکرده بودم.غذا رو خوردم اما انگار زهرمار خوردم😢😢
تمام مدت نگاهش پی نگاه من بود.انگار که مواظبه به کسی نگاه نکنم.جز خانواده برادرش و خواهراش و مادرشم کسی نبود اما معنی رفتارشو نمیفهمیدم.قبل از صرف میوه اشاره کرد بیا حیاط.رفتم....
گفت:چه طرز نشستنه؟؟؟چادرتو بنداز رو پاهات و موقع بلند شدن چادرتو دورت جمع نکن.کل اندامت پیداست.
هر کاری کردم نتونستم جلو اشکمو بگیرم.اومدم تو مجلس...گفتن ناراحتی؟؟به دروغ گفتم حال پدرم خوب نیست.باید زودتر بریم.آقا با این حرفم انگار برق خوشحالی تو نگاهش دوید.گفت برو زود حاضر شو.بریم.پنج شنبه شب بود و خواهراش موندن و ما رفتیم.رسیدیم خونه...چه خونه ای!!!!! روزهای جهنمی بدتر شدن.شروع کرد به فریاد کشیدن:فکر میکنی احمقم و نمی دیدم با برادرزادم چه رفتاری داشتی؟؟؟
هر چه قسم میخوردم سیلی بیشتری میخوردم.فریاد میکشید یکی به خودش میزد دو تا به من😭😭😭
دختر محجبه و دردونه حاج... داشت متهم به ه ،،،،رزگ ،،،ی میشد.بین حرفاش میگفت:دو سه قطره خون هم شد بکارت؟؟
خواهراش که نبودن راحت تر هر حرفی رو با فریاد میگفت..تا ۴ صبح داد زد و تهمت زد و از ه ،،،رزه های دوروبرش گفت و توی هال خوابش برد.اما من تا صبح فقط اشک ریختم.
مادرم خیلی اهل محبت نبود.ماهی یکبار هم میرفتم دلش برام تنگ نمیشد.اما پدر مرد مهربون و صبوری بود و دلش پر میزد واسه ما دوتا خواهر..
پدر مادرم بعد از ۱۸ سال بچه دارشده بودن.و فاصله سنی من با مادرم ۴۲ سال بود.
افتضاح این معرکه این بود که شنبه صبح همون برادرزادش خواهرشوهرامو آورده بود.هر کدوم رفته بودن پی کار خودشون که بزرگه زنگ زد و گفت برادرزادمم واسه نهار هست...
هیچی نگفتم...و بدون خداحافظی قطع کردم و زنگ زدم به شوهرم.گفتم خواهرت میگه برادرزادت هم با اونا میاد نهار...مستقیم از مدرسه بدون مرخصی اومده بود.از کمد کارت بانکی رو برداشت و با عجله رفت..بعد از یه ساعت نزدیک نهار برگشت.به منم گفت نهار درست حسابی بپز...
بهش مشکوک شدم.همش دستشو به کمرش میزد...بعلههههه...اون سلاح کمری گرفته بود...برای کشتن من یا برادرزادش🧐🧐🧐🧐
سرو وضعم همش کبود بود.روی رفتن به خونه پدر رو هم نداشتم.دوست همکلاسی داشتم که زنجانی بود و تو شهر ما خونه گرفته بود.
ازشوهرم خواهش کردم بیخودو و بی گناه برای کارنکرده آبروی خانواده هامونو نبره و منو بذاره خونه دوستم...بعد از یه ساعت کلنجار با خودش قبول کرد.دوستم با دیدنم گریه کرد..😌😌😌😢😢
تا ۵ عصر اونجا فقط اشک ریختم.از دوستم هم شرمنده شدم.ازش خواستم که به خانواده ام چیزی نگه.ماجرای دعوامون هم هرچی اصرار کرد بهش نگفتم.واسه خودم به زبون آوردنش هم ننگ بود.برادرزادش پسر سربه زیر و مودبی بود که تو شهر مجاور معماری میخوند.حتی از نگاهش هم ه ....رزگ،،،ی ندیدم..چرا شوهرم چنین برداشتی کرده بود نمیدونم...
عصر منو آورد خونه و گفتم دیگه با خواهراتم همسفره نمیشم.به چه گناهی منو به این روز انداختی؟؟
آخه به کی بگم باور میکنه..یه استاد یه فرهنگی با یه همچین افکار پستی؟؟؟؟
به خدا من زمان مجردیم حتی با چشمم هم نگاه بد نکردم اونوقت تو منو متهم میکنی که حتی دختر نبودم.چطور دلت میاد؟مگه تو خدا نداری؟؟
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
بجای تماشای پنجره زندگی دیگران...
ازکتاب عمرت لذت ببر
داشتههایت را جلوی چشمانت قاب بگیر
و برای نداشتههایت تلاش کن
حسرت باغچه دیگران را نخور
درعوض باغبان دنیای خودت باش.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضاي_همفکری❓
سلام
لطف میکنید به مامانای گل که فرزند اوتیسم دارن بگین برای ما بگن چه نشونه های داره اوتیسم
پسر خواهر شو هر من چهار سالش تمام شده ولی هنوز حرف نمیزنه😔
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#همفکری ❤️🙏
سلام برای اون خواهری که فیلم برادر زادشون گذاشته بود که خیلی گریه می کرد راستش پسر من هم همین مدل بود تا دو سالگی دکترم می بردم می گفتن چیزیش نیست الان دوازده سالشه ولی تو نوزادی منو خیلی اذیتم کرد نه بغل کردن روش تأثیر داشت نه شیر که بهش می دادم آروم می شد فقط گریه می کرد شاید تو طول شبانه روز دو ،سه ساعت می خوابید ،البته بزرگتر که شد یکم بهتر شد ولی خوب نشد تا دوسالگی ،اطرافیان پدر من در آوردن که پسرت یه چیزیش هست این همه گریه می کنه ولی بعضی از بچهها همین مدلن نمی دونم شایدم دل دردی چیزی داشت خلاصه خیلی اذیتم کرد ،رچ نداشتم برم جای همه رو کلافه می کرد الان خدا رو شکر پسر آرومی هست تالان هم مشکل خاصی نداشته
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#همفکری ❤️🙏
سلام راجب اون طفلی که همیشه گریه می کنه خواستم بگم نوه من هم اینطوری بود وشیر عروسک کم بود ولی خودش متوجه نبود کهبچه سیر نمی سه شیر خشک ایرانی هم می خورد حساسیت داشت خلاصه شیر خشک خارجی به نام پیپ گرفتن دادن بهش خوب شد بچه گرسنه می موند گریه می کرد الان هم ماشاالله خیلی خوب شده دیگه گریه نمی کنه دیگه این تجربه ما بود انشاءالله که این طفل هم زود خوب بشه .
🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃
سلام عزیزم خوبی برای اون خانمی که بچه برادرش گریه میکنه عزیزم بچه احتمالا یا عفونت ادرار داره یا سنگ چون بچه اگه عفونت ادرار داشته باشد موقع دفع ادرار اینجوری میکنه بچه من همین طور بود
🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃
سلام فاطمه جان
برا اون خواهری ک فیلم گریه برادرزادشون رو فرستادن یکی از بچه ها منم تو نوزادی شبا اینجور میشد انگار از چیزی میترسن و عجیب گریه میکنن خواهرم همیشه بالاسرش قران بزارین مدام براش چهار قل و ایت الکرسی بخونن .هر روز غروب اسفند و کندر دود بدن تو خونه هاشون انشالله ک خوب بشه.جیگرم اتیش گرفت
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c