eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.1هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
داشتیم میرفتیم که یهو بنیامین سوار بر دوچرخه اومد سمتمون ، اسممو صدا زد عاطفه خانم؟؟ عاطفه خانم؟؟ تع
من هر روز میرفتم پارک و تقریبا روبروی نیکمت بنیامین یه نیمکت دیگه بود اونجا مینشستیم و بعد گیتار زدنش بهم پیام میداد و میرفتم به دیدنش.. بنیامین ۲۰سالش بود . روزها به خوبی میگذشت و بهم قول ازدواج داده بود منم خوشحال بودم بد جوری بهش وابسته شده بودم .... زنداداشمم متوجه شده بود اما بهم میگفت تموم کنم چون هر دوی ما سنمون پایین بود اما گوش نمیدادم و میگفتم ما همو خیلی دوست داریم و بنیامین گفته حتما ازدواج میکنیم ... بعد از حدود هشت ماه بنیامین خیلی سرد شده بود با من .. کمتر زنگ میزد کمتر ابراز علاقه میکرد کمتر میگفت بیا ببینمت یه روز هم اشتباهی اسم منو گفت نگین ... دیگه فهمیده بودم که یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست اما نمیخواستم قبول کنم چون من عاشقش بودم اون منو به خودش وابسته کرده بود و من نمیتونستم ولش کنم... دوباره بعد مدتی بنیامین یکم بهتر شد و قول ازدواج داد اما بعد یه ماه زد زیر همه چی و گفت عاطفه من نمیتونم باهات ازدواج کنم هنوز سنمون کمه ... گفتم صبر میکنیم تا بزرگ شیم گفت نه به مامانم گفتم گفته باید با دختر داییت ازدواج کنی حال بدم قابل توصیف نیست گفتم غرورمو له کردی بنیامین ... و خداحافظی کردم..حالم بد بود یه چند روزی بیمارستان بستری شدم ، مامان بابام مسافرت بودن...منم بخاطر اینکه تو شهرمون باشم و هر موقع دلتنگ شدم بتونم بنیامین رو ببینم باهاشون نرفتم مسافرت .. خلاصه رفتم یه چند روزی بیمارستان و زنداداشم باهام بود و خیلی نصیحتم میکرد که بیخیالش باشم و ارزش نداره ...اما حال منو نمیفهمید ... مراقبم بود دو روز اول مامانم چیزی نفهمید روز سوم زنداداشم بهشون گفته بود و با اولین پرواز اومدن بیمارستان . تو بغلش زار زار گریه کردم و اشک ریختم اما مامان هنوز نمیدونست چرا من دارم اینهمه گریه میکنم .. زنداداشم همه چیزو به مامانم گفت و وقتی بهتر شدم رفتم مشاوره تا بتونم همه چیز رو فراموش کنم اما نتونستم زخمی که تو دلم بود و نتونستم خوبش کنم... مامان از اون روز به بعد خیلی هوامو داره و نصیحتم میکنه .. اما امسال پسر خیلی خوب اومد خواستگاریم و نامزد کردیم ولی به خاطر اون عشق اشتباه و احمقانه من همش بهش بدی میکردم اونم میبخشید هر چی تند رفتاری میکردم میبخشید و با لحن آروم باهام صحبت میکرد قضیه بنیامینو بهش گفتم اما گفت ایرادی نداره هر کس یه گذشته ای داره مهم حال و آیندس .. بعد از حدود یک سال با هم ازدواج کردیم خانواده خوبی داره و من کنارش خوشبخت ترینم ... دختر خانوما خواهش میکنم دل به هر کسی که رسید ندید فکر نکنید عشقه آینده و ارامشتونو خراب نکنید به حرف با تجربه ها گوش کنید 😢🙏🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ 💠وقتی از آستانه ی پنجاه سالگیم گذشت. فهمیدم هرچه زیستم اشتباه بود! 🔹هر چه برایم ارزش بود کم ارزش شد. حالا میفهمم چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بهتر از لحظه حال، با اهمیت‌تر از شادی نیست. حالا میفهمم دستاوردهایم معادل چیزهایی که در مسیر به دست آوردن همان دست آوردها از دست دادم نیستند. حالا میفهمم استرس، تشویش، دلهره، ترس آزمون کنکور و استخدام، ترس نتیجه، اضطراب سربازی، ترس از آینده، وحشت از عقب ماندن، دلهره ی تنهایی، نگرانی از غربت، غصه های عصر جمعه، اول مهر، ۱۴ فروردین، بیکاری و.. هرگز نه ماندگار بودند نه ارزش لحظه های هدر رفته ام را داشتند. 🔹حالا میفهمم یک کبد سالم چندبرابر لیسانسم ارزشمند است. کلیه هایم از تمامی کارهایم، دیسک کمرم از متراژ خانه، تراکم استخوانم از غروب های جمعه، روحم از تمام نگرانیهایم، زمانم از همه ی ناشناخته‌های آینده های نیامده ام، شادیم از تمام لحظه های عبوسم، امیدم از همه ی یاس هایم با ارزش تر بودند. 🔹حالا میفهمم چقدر موهایم قیمتی بودند... و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار فرزندم زنده بمانم ارزش تمام شغل های دنیا را دارد. 🔹یقین دارم آدم هایی که به معنی تمام قدر لحظه های بودنشان را میفهمند با غبار غم و تردید و غصه و ترس و چه شودها زندگی شان را حرام نکردند. در حال، ماندند و ذهن شان را خالی، حسشان را چون ابر در حرکت، روحشان را با آموزه های درست و حقیقی تزیین و اندیشه هایشان را آزاد و تخیل شان را سرشار میکنند. 🔹به معنی حقیقی کلمه زنده اند، زندگی میکنند و به معنی واقعی کلمه در آرامش میمیرند: سرخوش، همچون فصلی از زندگی، جزیی از زندگی و در مسیر زندگی... 🔸هیچگاه به دنبال خبرهای بد و حرفهای اعصاب خُردی نباشید. چون تمومی نداره. دنبال شادی باشید. بذارید ذهنتون یه نفسی بکشه...🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••
💚🌸💚 سلام ستاره خانم خوبین ببخشید مادرمن حدوداهفتادوپنج سال شونه خیلی زانودردوکمردرددارند امروزدکتربهشون گفتن بایدهردوتازانورا عمل کنی وهزینه شم می شه برای هرزانو۳۶ملیون یعنی پروتززانوپانزده ملیون بقیشم خرج بیمارستان وغیره چون تهران هستن می خواستم بپرسم واقعاایاچنین عمل هایی بااین هزینه سنگین نتیجه مثبت هم داره ؟ یعنی زانوشون خوب می شه؟؟ ودوم : گفته کانال کمرتون تنگ هستش بایدکمرراهم عمل کنی. مادرم می گن خیلی ساله انجام ندادم وازعمل فرارکردم الان دیگه خسته شدم از درد بادکش وزالوواینهاهم مرتب انجام می دادن . نظر شما چیه ؟؟ خداخیرتون بده 💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚 سلام ستار جون میشه مشکل منم بزاری فوریه ۱۸سالمه یکی از همسایه هامون امد خاستگاریم که 22سالش خانوادم تاحالا نمیزاشتن کسی بطور رسمی بیاد خاستگاری اینم چون بابام میگه سالم و رفیق باز نیس و همسایمون و میشناسیم گذاشت بیان بعد این اقا پسر قبلا با یکی از دخترای محل ب مدت چندسال رفیق بوده ک قرارم بود ازدواج کنه اما تموم کرد باهاش و ازدواج نکردن قبل اینکه بیاد خاستگاریم با اون دختر خانم تموم کرده بود خانوادش این موضوع گفتن بهم که این برا قبل والان منو میخواد خیلی ام پیگیر خود همسایمونم تو کار خونه کار میکنه و پسر سالمیه مورد تایید خانوادم هست گفتن دوماه دیگه نامزد میکنیم الان مبگن تا اخر اثرات اون دختر تو زندگیم ولی من باهاش همون اول تموم حرفامو زدم بنظرتون چیکار کنم کارم اشتباه واقعا چند مدت ذهنم حسابی درگیر ممنون میشم کمکم کنید ایدی ادمین❣👇🏻 @baharakjan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🧡 عشق بچه بازی نيست میدانی ، روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم، چه اتفاقی افتاد؟ اصلأ بگذار از اول برایت بگویم ... قبل از اینکه حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانه أم ریختم مادرم گفته بود موهایت را که باز میکنی انگار چندسال بزرگتر میشوی...میخواستم وقتی از عشق تو میگویم بزرگ باشم ... بعد از آن دو استکان چای ریختم، بین خودمان بماند اما دستم را سوزاندم و نتوانستم بگویم آخ ، بلکه دلم آرام بگیرد ، مجبور بودم چون مادر اگر میفهمید بزرگ شدنم را باور نمیکرد ... دست سوخته أم را زیر سینی پنهان کردم چای را مقابلش گذاشتم و کنارش نشستم ، عشقت توی دلم مثل قند آب میشد و نمیدانستم از کجا باید شروع کنم...باتردید گفتم :"مادرجان،اگر آدم عاشق باشد زندگی چقدر دلنشین تر بر آدم میگذرد ، نه؟" عینک مطالعه را از چشمش برداشت و نگاهش را به موهایم دوخت ، انگار که حساب کار دستش آمده باشد ، نگاهش را از من گرفت و بین گل های قالی ، گم کرد. +"عشق" چیز عجیبی ست دخترکم ، انگار که جهانی را توی مردمک چشمت داشته باشی و دیگر هیچ نبینی ، هیچ نخواهی و با تمام ندیدن ها و نخواستن ها بازهم شاد باشی و دلخوش.. عشق اما خطرات خاص خودش را دارد ، عاشق که باشی باید از خیلی چیزها بگذری ، گاهی از خوشی هایت ، گاهی از خودت ، گاهی از جوانی أت.. دستی به موهای کوتاهش کشید و ادامه داد: عاشقی برای بعضی ها فقط از دست دادن است.. برای بعضی ها هم بدست آوردن...اما من فکر میکنم زنها بیشتر از دست میدهند.. گاهی موهایشان را، که مبادا تار مویی در غذا معشوقه ی شان را بیازارد.. گاهی ناخن های دستشان را ، که مبادا تمیز نباشد و معشوقه شان را ناراحت کند.. گاهی عطرشان را توی آشپزخانه با بوی غذا عوض میکنند دستشان را میسوزانند و آخ نمیگویند "... مکث کرد و سوختگی روی دستش را با انگشت پوشاند : +"گاهی نمیخرند ، نمیپوشند، نادیده میگیرند که معشوقه شان ناراحت نشود !!تازه ماجرا ادامه دار تر میشود وقتی زنها حس مادری را تجربه میکنند ، عشقی صد برابر بزرگتر با فداکاری هایی که در زبان نمیگنجد.. دخترکم عاشقی بلای جان آدم نیست اما اگر زودتر از وقتش به سرت بیاید از پا در می آیی".. لبخندی زدم ، از جایم بلند شدم و به اتاقم رفتم ، جای سوختگی روی دستم واضح تر شده بود ، رو به روی آینه ایستادم و به خودم نگاه کردم...عاشقی چقدر به من نمی آمد ، موهایم را بافتم ، دلم میخواست دختر کوچک خانواده بمانم ، برای بزرگ شدن زود بود ...خیلی زود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️💚 فروردین تا 1وعده دیگه اخبار خوشحال کننده درباره نامزدی و ازدواج یکی از نزديکانتون میشنوید و شاد میشید. ارديبهشت شک و دو دودلي باعث شده تا نیتی که در نظر دارید حداقل تا دوسال به تعویق بیفته پس تا فرصت باقیست سریعا تصميمتون رو بگیرید. خرداد تا یک ماه دیگه افرادی پشت سرتون بدگویی میکنند و ممکن زندگی شما رو آشفته کنن بهتر از قبل همسرتون رو از این دسیسه باخبر کنید. تیر تا دو وعده دیگه به مراد دلتون می رسید و عشق و علاقه طرف مقابلتون رو احساس میکنید از توجه و علاقه بهش کم نکنید. مرداد اگر اتفاق خاصی رخ نده و به مشکلی برنخورید این نیت تا پنج وعده دیگه براتون اتفاق میوفته پس احتیاط کنید. شهریور این نیتی که در نظر دارید به زودی اتفاق میوفته شاید دو سه روز و یا حتی دو سه ساعت دیگه پس خودتون و آماده کنيد. مهر تا سه وعده دیگه به شهر مذهبی مسافرت میکنید و اتفاقات خوشایندی برای شما رخ میده. آبان آرزو و هدفی که دارید تا سال آینده انجام نمیشه پس فعلا منتظر نباشید و سر خودتون و به کار دیگری گرم کنيد. آذر بزودی با یکی از اعضای خانواده خود درگیری دارید بهتر با گفتگو و یا پادرمیونی یکی از نزدیکان این مشکل رو برطرف کنيد. دی تا یک ماه آینده اوضاع روحی و روانيتون بهم میریزه بهتره کمی خونسردی خودتون و حفظ کنید و با رفتار نامناسب دیگران رو آزار ندین. بهمن مراقب باشید تا چند ماه آینده متوجه میشید کسانی که به تازگی با آنها معاشرت و دوستی دارید تنها قصد آزار و اذیت شما رو دارند. اسفند تا دو سه روز آینده اتفاقات دور از انتظاری براتون رخ میده مراقب باشید این موقعیت مطلوب رو از دست ندین و نهایت استفاده رو ببريد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#پرسش_اعضا 💚🌸💚 سلام ستاره خانم خوبین ببخشید مادرمن حدوداهفتادوپنج سال شونه خیلی زانودردوکمردرددا
🌹 سلام درموردخانم ۷۵ساله ای که می‌خوام زانو عمل کنم وپروتز بزارن دکترمحمدرضاحاتمی متخصص وجراح ارتوپدن بدون پروتز باسیستم خاصی عمل میکنم که عوارض پروتزرانداردوهزینه اش هم بشدت کمترمیباشداگرخواستین آدرس کامل وفیلم دکترراهم براتون بفرستم ادرسشون پاسداران هروی میباشد 💚💚💚💚💚💚💚💚💚 سلام در مورد خواهر عزیزی که نگران آمدن خواهر شوهر ده سال ب خونشه ،ی سوال دارم خواهر گلم اگه خواهر خودت هم بود همین حرف می‌زدی آخر این چ فرمایشیه گلم کمی با هم مهربان باشیم جای دوری نمیره گلم، موندم بعضی آدما ب چ چیزایی فکر میکنن 💚💚💚💚💚💚💚💚💚 سلام خانم 18 ساله که خواستگار 22 ساله دارن دخترم همین کانال پر شده از داستان زندگی خانمهایی که بخاطر دوست دختر قبلی شوهرشون سختی و تحقیر زیادی کشیدن و بعد از سالها زندگی و داشتن بچه مجبور به طلاق و جدایی شدن این آقا اگر مرد بود دختر مردم رو چند سال منتظر خودش نمی‌کرد بعد هم ولش کنه بره دنبال یکی دیگه ای بسا همین کار رو با شما هم انجام بده بالاخره سابقه اش رو داره ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••
💚 سلام دوستان خونه من تا مادرشوهرم پیاده روی ۵دقیقه فاصله داره. من مادرشوهرمو دوست دارم اما چون خونه هامون نزدیکه هر روز میاد پیشم همیشه استرس دارم نکنه خونه نامرتب باشه بیاد چون دوتا بچه کوچیک دارم و وقتی هم میاد شام میمونه تقريبا صادقانه بگم هفته ای ۶ بار شام اینجاس مشکلی نداشتم اما انگار عادت شده از ۴ ظهر اینجاست من گاهی به شوهرم میگم شام از بیرون بخره مادرش میفهمه میگه وقتی میتونی خودت درست کنی چرا از بیرون میخری پولتو هدر میدی یا میگه چرا بچه ۱سال و نیمت هنوز پوشک داره یاد بده خودش بگه دستشویی داره گفتم مگه میشه هنوز کوچیکه. تا شوهرم از کار میاد میگه میگه برو واسه شوهرت چایی بریز دیگه کلافم کرده من دوتا دختر دارم میگه پسر نمیخوای بیاری ؟ شب چرا برنج میپزی ... کاری کرده دیگه دوست نداشته باشم بیاد شوهرم میگه ۷۰ سالشه چیزی نگو گفتم حداقل بگو کمتر بیاد اما میگه نمیتونم بگم شما چه راهی پیشنهاد میدین بی ادبی و بی احترامی نباشه ؟ ایدی ادمین🌹👇🏻 @baharakjan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••
روز بخیر 🌻🌞 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️💚 فروردین تا1وعده ی آینده تلفن تماس ویا پیغامی از جانب یار احساسیت وجود داره.دررابطه ی شما رقیب سرسخت وجودداره.بااندکی صبروزمان این رقیب برطرف میشه. اردیبهشت جدایی وکات احساسی که بین شما ومعشوقه برطرف میشه.برگشت از جانب یار احساسیت میبینم.اما سرراه ازدواج شما با ایشان موانع موقت هست که برطرف میشه خرداد رابطه ی شما با معشوقتون بهترمیشه و اتفاقات عاطفی زیادی دارین.درعشق محافظه کار ومحتاط باشید وپنهونکاری انجام ندین. تیر برای شما تغییرات مثبت در روابطتتون میبینم.کیس احساسی شماکه به فکر یک کادو یا سوپرایز است از سمتش خوشحالی داری مرداد عشق از جانب شما بیشتر ه تا از جانب کیس احساسیت.احتمال زیاد به یک مسافرت دونفره عاشقانه خواهید رفت وبسیارخوشحالی وحاجت روایی براتون وجودداره. شهریور درمورد رابطه عاشقانه رازدار باش و کسی رو از اسرار آن آگاه نکن زیرااحتمال چشم زخم یا حسادت اطرافیان برای تو وجودداره. به زودی در عشق گره گشایی وحاجت روایی خواهی داشت. مهر درعشق رقیب سرسخت ندارید اما احتمال چشم زخم ویا حسادت ودورویی اطرافیان برای شما وجوداره.تا5وعده خبر خوب یا کادو از سمت عشقت دریافت میکنی. آبان نسبت به رابطه عاشقانه حالت شک وتردید ودو دلی دارید اما این شک وتردید پوچ میشه وجای خودش رو ب اطمینان میده.کیس احساسیت اگر قولی به تو داده وفا دار خواهد بود آذر دررابطه ی عاشقانه ات به نقطه مشترک می رسید، ودوست داشتن ومحبت شما دوطرفه هستش، وحالات روحی وعاطفی عالی برای هردوطرفتون اتفاق می افته،گاها مخالفت هایی میکنه اما در دل مهربونه دی برای شما رقیب سرسخت در عشق میبینم با سیاست میتونی به آن پیروز بشید.در مورد رابطه عاطفیت کمی رازدارید وپنهان کاری از بقیه داشته باش بهمن تلفن تماس از جانب یار احساسیت دارین.از سمت او برگشت میبینم اما کمی صبروزمان افتاده.دوست داشتن دوطرفه برای شما میبینم.اگر این شخص در خانواده است فعلا صبر افتاده اسفند بین تو ویار احساسیت فاصله وجدایی افتاده وتا مدت زمان نزدیک این فاصله وجدایی برطرف نمیشه.اما پیشنهادات احساسی دیگه ای از اشخاص دیگه برای تو میبینم ک عالی هستن.     ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••    
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#دردو_دل_اعضا 🌹 سلام بر شما در رابطه با اقایی که از دست خانم و مادرشون به ستوه امدند برادره من زحم
یه دو سال گذشت و مادر شوهر زمزمه که عمه ات مکه نرفته براش فیش بنویس😳😳😳من گفتم عمه خانم اینهمه مال داره ...کسی میره مکه که حداقل پول اولیه فیش را داشته باشه وگرنه چه مکه رفتنی است مسلمون😐بماند که مخفی از من رفتند و از جیب خونه ما فیش مکه را برای عمه خانم نوشتند و بماند که عمه خانم چنان از مال دنیا سیراب بود که تا نتیجه هاش هم کار نمیکردند میتونستند راحت زندگی کنند ...شش ماه بعد دولت اعلام کرد عمه خانم بخاطر کهولت سن میتونه بیاد بره مکه و یه همراه هم اگه حتی نوبت فیشش نشده با خودش ببره ....یدفعه مادر شوهر و برادر شوهرا هماهنگ گفتند همسره من باهاش بره😳😳😳در صورتی که برادر شوهرا و مادر شوهر همگی حج واجب رفته بودند و یه فیش دیگه هم همگیشون داشتند 😔😔😔😔دوباره مصیبت من شروع شد که فیشی که میگید برای خودم هست من به واسطه اینکه تنها نباشم و با همسرم برم براش نوشتم ...ولی انگار نه انگار میگفتند به نامش است باید بره😐 عمه خانم یه شهر دیگه زندگی میکرد به دستور مادر شوهر همسر رفت عمه خانم را به مدت سه ماه اورد خونمون که کارهای پیش از سفر انجام بشه 😐😐حتی دفتره رهبر رفتم و همونجا با همسرم تلفنی صحبت کردند که همسرتون قصه را گفته درسته شما از لحاظ حقوقی مشکلی ندارید و میتونید برید ولی از لحاظ شرعی این کار کاملا اشکال داره چه حجی هست که شما میخواهید برید ...همونجا مادر شوهر گوشی را گرفت که اقا اصلا عروسه من به چه حقی اونجا اومده بعدم زن باید از شوهرش اجازه بگیره یا شوهر از زن😐😐😐😐فیش خریده که خریده وظیفه اش بوده 😐😐😐اون حاج اقایی که زنگ زده بود گفت حاج خانم بحث حج رفتن هست و یه کاره شرعی ‌...شوخی بردار نیست نکن اینکار را ...شما بزرگتری باید ارشاد کنی نه هیزم زیر اتش بزاری ....و قطع کرد بعدم به من گفتند همین کارها را میکنند که جوونها هر روز دارند از دین فاصله میگیرند ... اومدم خونه و یک کتک مفصل از همسر خوردم ...شب هم عازم بود که بره ......در بین تلفنها فهمیدم مادر شوهر هم بعد دو بار رفتن به حج واجب دوباره با عمه خانم و پسرشون عازم هست ...به مادرشوهرم تلفن زدم و گفتم فقط به همون خدایی که داری میری به خونه اش واگذارت کردم که نمیزاری ما زندگی کنیم اشکال نداره برید و خدا خودش جوابتون را بده .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
دوران نامزدیمون صادق رفت تهران خیلی دلتنگش بودم خیلی سخت بود برام .. بعد یکماه اومد روستا بهش گفتم ص
دو روز بعد رفتم با اکرم سوار مینی بوس روستا شدیم و رفتیم شهر از اونجا هم با اتوبوس رفتیم تهران خدا خدا میکردم که دروغ باشه ، به خودم امید میدادم که نه صادق منو دوست داره خودش گفت منتظر بمون میام عروسی بگیرم تو عروس خودمی و ... باز دوباره میگفتم اگه راست باشه چی؟ اونوقت چیکار کنم؟... رسیدیم تهران اکرم منو برد خونه خودشون شوهرش رفته بود سرکار اکرم گفت استراحت کن بعد از ظهر بریم .. گفتم نه اکرم جان تو رو خدا من آروم و قرار ندارم بيا الان بریم .. گفت باشه حاضر شو بریم ... راه افتادیم به اکرم گفتم الان کجا میریم؟ سرکار صادق؟ گفت نه میریم خونه صادق گفتم اون خونه نداره همونجا تو محل کارش به اتاق بهش دادن اونجا میخوابه...اکرم گفت وقتی میگم ساده ای نگو نه خب باور کن که ساده ای دیگه... رفتیم رسیدیم سر کوچه ای اکرم گفت باید همینجا وایستیم گفتم خب حالا چرا اینجا؟گفت فکر بهتری داری؟ گفتم خب اگه میگی خونش اینجاس خب بزار برم در بزنم دیگه.. گفت باشه خب برو فقط در مورد من حرفی نزنیا.. گفتم نه خیالت راحت .. گفت اون در سفیده برو حالا به امید خدا رفتم در زدم یه خانوم خوشگلی اومد در باز کرد گفت بله؟ گفتم با آقا صادق کار داشتم ... گفت شما؟ گفتم یکی از فامیلاشونم گفت باشه یه لحظه وایستا تا برم بهش بگم بیاد رفت داخل خونه ، دیدم صادق با چشمای پف کرده از خواب تازه بیدار شده بود اومد دم در تا منو دید جا خورد گفت تو اینجا چیکار میکنی؟؟ گفتم من اومدم شوهرمو ببینم حالا تو بگو اینجا چیکار میکنی؟ گفت خخخببببب ... ممممنننن... گفتم کار کردنت همینه دیگه .... این بود میگفتی زهرا من برم تهران کار کنم؟؟ برات پول بیارم عروسی بگیرم برات خونه بخرم؟؟ اینه عشقمون؟ این زنه کیه؟ ساعت ۱۰ چرا اینجایی؟ چرا کار نمیکنی؟ با داد و فریاد این حرفا رو میزدم ، گفت زهرا تو رو خدا بیا بریم یه جای دیگه توضیح میدم برات اینجا داد نزن .. گفتم اره خانومت نشنوه؟ ناراحت نشه؟؟ دیدم یهو خانومه اومد بیرون گفت چخبره صادق جان چیشده؟ گفت چیزی نیست برو خونه .. گفتم دیگه چی میخواستی بشه؟صادق گفت ساکت شو زهرا ..گفتم تو ساکت شو ، من زن صادقم ... خانومه گفت چی؟؟ زنش؟ نمیفهمم چی داری میگی؟ گفتم بایدم نفهمی .. صادق گفت بسه دیگه .. بعدشم راه رو گرفت و رفت ، گفتم هیچوقت نمیبخشمت خانومه گفت توروخدا بگو چه خبره؟ تو از کجا پیدات شد ینی چی که زن صادقی؟؟؟ تعارف کرد رفتم تو خونه .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌸 گاهی آدم ها حق دارند در رویایشان زندگی کنند! باکسی که دوستش دارند کلبه ای بسازند جایی کنار رودخانه... روبروی دریا.. یا درست میانه ی جنگل.. فرقی نمی کند! آدم ها باید در خیالشان هم که شده دنج ترین کلبه ی چوبیِ جهان را برای خودشان کنار بگذارند.. آخر هفته ها ، دستِ کسی که دوستش دارند را بگیرند و با هم به جهانی بروند که جز خودشان کسی آنجا را بلد نیست.. به همان کلبه ای که بوی عشق و آرامش هایِ نُقلی و جانانه میدهد.. کنار آتشی بنشینند که قدرت آب کردن تمام یخ های دنیا را دارد.. با هم بهترین نوشیدنیِ دست سازِ دنیا را بنوشند، روی نرم ترین رختخواب جهان بخوابند و درکنارهم ستاره هایی را بشمارند که در هیچ آسمانی نیست... دقت کرده اید؟ کنارِ کسی که عاشقانه دوستش داری همه چیز برایت تازه است ...اصلاً همه چیز به دلت می چسبد! بدون اغراق می گویم؛ چنین کلبه ای باید باشد.. جوری که در حال و هوایش حس کنی قبل از آن زندگی نکرده ای.. زندگیِ تو در همان خیال ، تازه آغاز می شود... از ما گفتن بود.. در این عصرِ ماشین و تکنولوژی هایِ بی روح، همه ی آدم ها لازم است گاهی ... در رویایشان زندگی کنند...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••