رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#پرسش_اعضا 🌻🍃 سلام خسته نباشید ببخشید اگه میشه پیام منو فوری تو گروه بزارید حالم خوب نیست ..من یه
#پاسخ_اعضا 🌸🍃
سلام خانمی که دنبال واسطه ازدواج هستن یه کانال معرفی می کنم که خیلی ها در این کانال ازدواج کردن از همه شهر هافرم دارن ezdevajpaydar@
برای منم دعا کنید التماس دعا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام درجواب اون خانمی که شوهرش بهش توهین میکنه میگه حیف نونی که به تو میدم 😔 خیلی ناراحتم برات عزیزم وشاید این پیشنهادی که بهت میدم باعث موضع گیری اعضا بشه ولی به نظرمن موندن تو زندگی که تااین حد تحقیر و توهین و شخصیت کشی توش باشه ارزش نداره برو نمون تو این زندگی ، ان شاءلله خدا کمکت کنه 😔
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
در پاسخ به خانم ۲۰ ساله ای که همسرشون نسبت به ایشون بی محلی میکنن و ....
بهترین و سریعترین راه حلی که به ذهن بنده حقیر میرسه این هس که ایشون حتمااا حتماااا جلسات #هنر_زن_بودن استاد پور احمد خمینی رو گوش بدن مطمئنا تاثیر گذار خواهد بود👌🏻✅
🌐@hamsaranekhoob
👆🏻این آدرس کانال استاد پور احمد در ایتا هستش حتما عضو بشن و از مطالب کانال استفاده کنند
ان شاءالله که مشکلشون خیلی زود حل بشه🤲🏻💚
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام خواهری که میگن شو هرش بی محلی میکنه و میگه حیف نو ن ببین عزیزم بنظر من بهترین کار اینه بی محلش کن هرچی گف جوابش نده بروقرآن بر دار بگو خدایا خودت د رستش کن بشین قرآن بخو ن دعا ذکر…ببین چطورتاثیر میزاره …توخو نت اسفند دود کن…ذکر یارحیم بگو…یاحسیب…ذکریاعزیز ذوالعزوالقدار اعزنی 12مرتبه بخو ن فوت کن بهش …بزن اینترنت خیلی دعاها هس برای محبت شو هر…بخدا. من اوایل زندگی خیلی زندگی بدی داشتم بی احترامی _میز دم…گشنگی بی پولی بدبختی اینا همه یک طرف خیانتاش😭😭😭آخ یاد آنروزها میوفتم جگرم آتش میگیره ولی الان بعد ازچندسال بهش بگم بمیر برام میمیره جلو همه قربو ن صدقم میره وقتی غذا میخوره بهم میگه دستت د ر د نکنه خداشکر زندگی خوبی دارم حالا یکخور ده دعوا داریم سر مسایل جزعی ک فقط یکروز قهریم چند هفته پیش 4روز قهرمان طول کشید😀😂بر داشت گف ایندفه چقد ر طول کشید …من عادت دارم تو قهر به هیچ وجه جدا نمیخابم کنارش میخابم آخرهاشب متوجه میشم پاش یادستش رو منه😁🤣🤣🤣منم هل میدم دستشو یا پاشو😉😉😉میگم برو آنور …راستی این دوره زمو نع آدم باید سر زبو ن داشته باشه همه ب طرف خودش بکشه وگرنع خوشگلی مطرح نیس…بعدشم خواهرم تو باید اصل قضیع ببین چیع شاید تو داخل خو نع اخمی یانمیدو نم باخانوادش بدی…چو ن دقیق توضیح ندادی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام وعرض ادب
اون خانمی که برای بچه ی سومش بارداره
انشاا...به سلامتی زایمان کنی
عزیزم اصلاخجالت نکش اصلاحرف سقط رونزن سقط ناشکری واعتراض به نعمتیه که خداوندبهت داده آدم مگه هدیه ی خداوندروپس میزنه؟؟؟اونم بخاطر حرف مردم
منم سه تا بچه دارم وقتی سومی را بارداربودم بهم میگفتن میخوای چیکار یااینکه خرجشونوازکجامیخوای بیاری بهشون میگفتم خداخودش داده خوذش هم روزیشومیده
بعضی هاانقدرحرصم میدادن که میگفتم مگه شماقراره پول لباس وغذای بچه منوبدین که این همه نظرمیدین
باورکنیدنه حقوق شوهرم زیادشدنه کاراضافی میکنیم اماخداوندیه برکتی تو زندگی بهمون داده که خودم هم تعجب میکنم
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#داستان_اشنایی ❤️😍
ما یک همکاری داشتیم پنجاه و خرده ای ساله. این بنده خدا چند سالی بود خانمش به رحمت خدا رفته بود بچه هاشم بزرگ بودن
ما همیشه به شوخی بهش میگفتیم تجدید فراش کن
خیلی جدی میگفت نه یک جوری عصبانی میشد که ما شرمنده میشدیم
یک روز پشت سیستم خودش نشسته بود یکی از بچه ها از پشتش رد شد یهو تا چشمش به مانیتور کامپیوتر این آقا افتاد چشماش گرد شد یک جوری که ما هم کنجکاو شدیم این بنده خدا داره چیکار میکنه
وقتی رفت آخر وقت اون همکارمون گفت که دیده تو سایت همسریابی داره میچرخه خیلی عجیب بود چون یک جوری عکس العمل نشون میداد و بهش برمیخورد میگفتیم زن بگیر که اصلا بعید بود بره تو سایت همسریابی
من شیطنتم گل کرد چند روز تو خطش بودم بلاخره رمز سیستمش و پیدا کردم تا رفت نشستم ببینم تو چه سایتی عضوه
دیدم بله سایت همسریابی عضو شده
یک عکس روتوش شده ده سال جوان ترم گذاشته بود تو پروفایلش
خلاصه پشت سرش کلی بهش خندیدیم ولی وقتی اومدم خونه همینجوری بدون هیچ نیتی از سر کنجکاوی که ببینم چه خانم هایی عضو این سایت ها میشن منم عضو شدم یکی دو روزی همینجوری چرخ میزدم تو سایت تا پروفایل یک دختر نظرمو جلب کرد. عکس نداشت ولی مشخصاتش خوب بود یکم زیادی خوب بود یعنی گفتم حتما ظاهرا مشکل داره
از طریق سایت درخواست آشنایی دادم قبول کرد چند روزی با هم چت کردیم به نظر میومد خیلی باشخصیت باشه
آخرش باهاش قرار گذاشتم ببینمش. شلوغ ترین جای ممکن قرار گذاشت باهام معلوم بود میترسه
من رفتم فقط میخواستم ببینم چه شکلیه چون قبول نکرده بود عکس بده
با ترس و لرز که الان یک اصغر سگ سبیل جلوم سبز میشه رفتم سر قرار ولی اونی که چشمام میدید و باور نمیکردم
خیلی هم ناز بود اینجوری که میگفت از خانواده خوب و تحصیل کرده ای بود ازش پرسیدم چرا عضو سایت شده خیلی صادقانه توضیح داد دوست دارم ازدواج کنم ولی خواستگاری جز پسرعمم برام نمیاد چون خیلی منو میخواد هر کی میاد تو کوچه تحقیق یا خواستگاری عمم پرش میده خانوادمم چون باهاش موافقن چیزی نمیگن
خودشم چون محیطش محدود بود کسی رو برای اشنایی پیدا نکرده بود به توصیه دوستش عضو سایت همسریابی شده بود
یکم که با هم بیشتر آشنا شدیم تصمیم گرفتم برم خواستگاری
ولی شرطش این بود که خانوادش نفهمن عضو این سایت بوده
باهم توافق کردیم هیچکس جز خودمون دوتا کسی چیزی نفهمه
آشنایی رو از طریق یک اشنای مشترک خیالی عنوان کردیم که اصلا کسی دقیق نمیدونست کیه
جوری که عمه اش نفهمه من خواستگارم در موردشون تحقیق کردم وقتی خواستیم بریم خواستگاری پسر عمش خیلی اذیت کرد. تو یک ساختمان بودن ولی باباش وقتی دید من موقعیتم خیلی خوبه رضایت داد و ما ازدواج کردیم
خانواده ها هنوز گاهی میپرسن دقیقا کی شما رو بهم معرفی کرد ما هم هردفعه یک جوری میپیچونیم
هیچ وقت فکر نمیکردم منم یار و شریک زندگیمو از سایت همسریابی پیدا کنم و باهاش خوشبخت بشم.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#پرسش_اعضا 🌻🍃 سلام خسته نباشید ببخشید اگه میشه پیام منو فوری تو گروه بزارید حالم خوب نیست ..من یه
#حرف_اعضا 🌸🍃
سلام ستاره جان.
روزتون بخیر
خدمت اون خواهر بزرگواری که دوتا بچه دارن و بچه سوم رو خدا خواسته چون تنبلی داشتن باردار شدن
خواهر گلم
منم باردارم بچه دومم و ان شاالله اگر خدا کمکم کنه
و توفیق بهم بده
فقط دوتا بچه نمیخوام
حتی 4 تا بچه هم دوست دارم
سنی هم ندارم فقط 25 سالم هس.
خواهش میکنم
به سقط جنین فکرم نکن.
من مادرم
تو سن 42 سالگی.
متوجه شد که بچه چهارم باردار هس
برادرم 20 سالش بود و من 17 سالم بود.
خیلی تلاش کرد که سقط کنه اما پدرم اجازه نداد
گفت این بچه روزیش به این دنیا هس من و تو چکاره هستیم که بخواییم
اجازه ندیم به این دنیا بیاد و زندگی کنه.
الان برادرم 9 سالش هس
الیته مامانم بخاطر ناشکری ها و افسردگی که گرفت. خدا حسابی تنبیهش کرد و داداشم تو 8 ماهگی به دنیا آمد
و امید به زنده بودنش 10 درصد بود که مامانم وقتی چشمش به چشم طفل معصوم تو دستگاه میفته دیگه مهر مادری کار خودشو میکنه
گریه میکرد التماس خدا میکرد که من غلط کردم ناشکری کردم
و خدای بزرگی که خودش میده و خودشم هم میگیره.
خیلی معجزه وار
برادرم رو برامون نگه داشت.
الان داداشم 9 سالش هس
و عزیز کرده هممون
و هم بازی پسرم که 5 سالش هس.
ناشکری نکن.
اگر خدا نخواد
هر دارویی هم که شما بخورید
بچه تکون نمیخوره و سقط نمیشه
اما به این فکر کنید
که خدای نکرده
با سقط جنینتون
خدا بچه ی دیگتون رو هم ممکنه بگیره
پس مواظب عواقب بعد از سقط جنین باشید عزیزم
روزی دهنده خداست
و خدا با هر بچه ای که پا میگیره و به دنیا میاد
ی برکت و روزی رو به زندگی آدم سرازیر میکنه تجربه خودم هس
من پسرمو که باردار بودم
به طور خیلی معجزه آسا و محالی تونستیم خونه بخریم که از برکت و پاقدم پسرم بود الحمدالله.
خواهش میکنم توکل بر خدا کنید و این هدیه خدا دادی رو از بین نبرید
که به شدت پشیمون میشید اگر سقطش کنید عزیزم.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
سلام به همگی عزیزی که دوتا بچه داره سومی حامله هست اصلا فکر سقط نکن که دور و بر من چندتا بچه اشونو انداختن دیگه روی خوش زندگی ندیدن من خودم بچه چهارم که حامله شدم خیلی گریه کردم و شوهرم میگفت فکر چهارتا بچه داشتن وحشتناک هست باید بندازیم من سه تا دختر داشتم وفامیلا بهم میگفتن بنده خدا به امید پسر هی حامله میشه ولی خدا میدونه سومی هم نا خواسته بود که الان تیز هوشان درس میخونه حافظ قران هم هست خلاصه چهارمی که حامله شدم قدمش خونه دار شدم وبه خدا گفتم حالا که دادی اگر صلاح هست پسر کن و خدا هم حرفمو گوش داد والان ۱۲ سالش هست مدرسه میگن حیفه تو این مدارس درس بخونه خیلی میفهمه ولی من نمیدونم کجا بذارمش وخدا رو شکر میکنم سفره پهن میکنیم انگار مهمون داریم پارک میریم دوتا دوتا میفرستم برن چشم نخورن بچهها 😁😁😁😁😁 نگهش بدار وخدا رو شکر کن
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#پرسش_اعضا 🌸🍃
سلام خسته نباشید ببخشید میشه توگروه ازدوستان سوال کنید
من یک زن خانه دارم تو منزل تسبیح درست میکنم.تسبیحهای فانتزی،کجا میتونم محصولم رابه فروش برسونم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام بر ادمین فعال و دلسوز و دوستان گروه من میخاستم از دوستان بپرسین که برای اینکه بخاییم برای دفتر رهبری نامه بنویسیم ادرس دقیق نامه رو باید برای کجا پست کنم
دوستان یاری کنید خیلی واجب واضطرای ایست ممنونم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام ستاره بانو بابت کانال خوبتون از شما سپاسگزارم خیلی عالیه
من نزدیک یک سال عضو کانال شما هستم خیلی از مطالب عزیزان گروه رو خوندم هم براشون گریه کردم هم از ته قلب براشون دعا کردم
من پدرم نزدیک ۸ سال فوت شدن تو این ۸ سال ما خودمون از مادرم نگهداری کردیم الان یه مادر پیر و دست و پا شکسته پناه آورده به ما ۹۰ سال سن دارند چشم مادرم خیلی ضعیف بازم خدا رو شکر کارای خودشو انجام میده ما ۵ تا خواهر برادر هستیم برادر بزرگم از زنش اجازه نداره نگه داره
من و خواهرم و با دو تا برادرم با هم هر ۱۵ روز نوبتی نگهداری میکنیم
اما یه زنداداشم تو این ۸ سالی که پدرم فوت شدن خیلی سر مادرم بلا اوردن خیلی بهش بی احترامی کردن مادرم خیلی گریه میکنه به خاطر زنداداشم که این بلا رو سرش میاره الانم گفته دیگه خونه من نیا من دیگه تو رو نگه نمی دارم
چند باری به داداشم گفتیم اما جلو زن شو نگرفته
میخواستم برم خونه داداشم تا جلو زن شو بگیره اما جلو خودمو گرفتم گفتم می رم بین ما بی احترامی میشه الان موندم چکار کنم مادرم خیلی مهربون و دلسوزه تا الان به عروساش بی احترامی نکرده
از خواهر ای بزرگوارم کمک میخوام که راهنمایی کنند چطوری این مسله رو با برادرم صحبت کنم بخدا خیلی مادرم و دوست دارم الانم دارم می نویسم با گریه دارم می نویسم لطفا اعضای کانال راهنمایی کنند
برای امام زمان عج یک صلوات بفرستید
برای مادر منم دعا کنید
ستاره بانو بیزحمت زودتر تو کانال بزارید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام عزیزم.وقتتون به خیر
خانم گل یه آقا پسری هستن که خیلی مومن ومتدین و ولایی..۴۳سالشونه و هنوز ازدواج نکردن.معلم رسمی هستن و دنبال دختری چادری و باحجاب واهل زندگی ولی متاسفانه هنوز قسمتشون نشده.ساکن تهران هستن ومادرشون به من گفتن کسی رو میشناسم معرفی کنم منم یاد کانال شما افتادم و اگه میشه لطف کنید بزارید تو کانال که اگه دوستان کسی رو میشناسن معرفی کنن یا جایی رو که معرف برای ازدواج میدونن بگن.ممنونم از شما وتمامی دوستان
ایدی ادمین❤️👇
@nabat1389
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
🌹 امام صادق علیه السلام
الْمُؤْمِنُ بَيْنَ مَخَافَتَيْنِ ذَنْبٍ قَدْ مَضَى لَا يَدْرِي مَا صَنَعَ اللَّهُ فِيهِ وَ عُمُرٍ قَدْ بَقِيَ لَا يَدْرِي مَا يَكْتَسِبُ فِيهِ مِنَ الْمَهَالِكِ فَهُوَ لَا يُصْبِحُ إِلَّا خَائِفاً وَ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْخَوْفُ.
مؤمن میان دو ترس قرار دارد: ترس از گناهی که انجام داده و نمیداند خدا در باره او چه میکند، و ترس از اینکه عمری باقی مانده و نمیداند چه گناهانی که مایه هلاک او است مرتکب خواهد شد، پس هر صبح (و هر دم) ترسان است، و اصلاح نمیکند او را مگر همین ترس.
📓 الکافی، ج ۲، ص: ۷۱
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#درد_دل_اعضا ❤️🍃
#پرسش
من ۳۱ سالمه،سال ۸۸ وقتی ۱۸ سالم بود با تمام مخالفت های خانوادم،مخصوصا برادر بزرگم با شوهرم که اون موقع ۲۱ سالش بود و یه دانشجو بود ازدواج کردم.دختر ته تغاری خونه بودم و بازیگر بودم تو شهرمون..بابام برام آرزوها داشت.میگفت دیپلمتو بگیری میبرمت تهران.دوست دارم بهترین بازیگر بشی..اما من با دوست شدن یا یه پسر و بعد ازدواج با اون کل ارزوهاشو به باد دادم.چون دیگه خانواده همسرم اجازه ندادن ادامه بدم.اوایل زندگیم خیلی سخت میگذشت.همسرم تو یه شهر دیگه دانشجو بود و هی در رفت و امد تو جاده ها...خانوادش هم هیچ کمکی به ما نمیکردن..
بعد از دو سال درسش تموم شد و من بعد کلی سختی و بی پولی داشتم روزای خوش میدیدم..شوهرم سر کار میرفت و من ۴ ماهه واسه پسرم باردار بودم.ولی مادر شوهرم خیلی تو زندگیم دخالت میکرد...بدتر از دخالت هاش اخلاق بدش بود..اینکه هر جا دختر یا زنی رو میدید میومدو به همسرم توصیفش میکرد...
واای فلانی چه خوشکل شده..وای فلانی چه اندامی داره....فلانی اینجوری میرقصید و ....کلا زندگیم شده بود این...
حرفی هم میزدم بهش برمیخورد و بعد پسرسو پر میکرد و چن روز با هم دعوا داشتیم...اخه همسرم تک پسر هست و متاسفانه خیلی وابسته مامان بود..حتی وقت زایمانم مادرش نزاشت بیمارستان بمونه و بردش خونه.گفته بود فردا میای.اینجا نمون مریض میشی....
پسرم ۵ ماهه شده بود..یه روز که گوشی همسرم و برداشتم یه زنگ به مامانم بزنم..بی اختیار رفتمتو گالری تا عکسای پسرمو ببینم که تازه گرفته بودیم...یهو عکس یه زن رو دیدم.دقت کردم دیدم خونه خودمه.روی مبل من نشسته بود.سرم گیج رفت.حالم بد شد.
ازش توضیح خاستم ولی خیلی آروم گفت..ببخشید یه روز دوستم میخاست با نامزدش تنها باشه جایی رو نداشت منم چون اونروزتو خونه نبودی آوردمشون خونه...این عکسم اونروز اون گرفته مونده تو گوشی...جوری حرف میزد که ادم باورش میشد...یکم ناراحت شدم و چن روز هم باهاش سرد حرف زدم ولی دیگه کش ندادم.ولی ته دلم ناراحت و نگران بودم..
روزها گذشت..رو گوشیش رمز گذاشته بود و دست من نمیداد میگفت شخصیه..من با دوستام شاید بخوام حرف بد بزنم خدب نیست تو ببینی..
پسرم ۳ سالش شده بود
یه روز که رفته بود حموم چشمم به گوشیش افتاد دیدم قفل نشده..خوشحال شدم..برداشتم تا رفتم تو پیام دیدم با یه زنه دل دادن و قلوه گرفتن...زنه یه دختر داشت و عاشق شوهرم شده بود.از حرفاش تو اس ام اس ها فهمیدم...چقدر حرفای بی ربط بهم زده بودن.وقتی میخوندم خونه دور سرم میچرخید..حالم بد شد.از حموم که درومد گوشی رو دستم دید و یه لحظه جا خورد ولی خیلی خونسرد گفت بهت توضیح میدم ....
#ادامه_دارد
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
روز بخیر 🌻🌞
#حدیث_عشق🌱
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾@ranjkeshideha ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
#دعا_درمانی 🌱
#ازدواج_و_بخت_گشایی
برای جلب #خواستگار زیاد و تسهیل امر ازدواج ، با حضور و توجه قلبی
سوره های مبارکه ذیل را بر آبی پاک قرائت کند و در روز جمعه قبل از اذان مغرب با آن آب غسل کند و بعد از آن
( سوره مبارکه طه )را سه مرتبه قرائت کند ، به اذن خداوند متعال خواستگاران زیادی پیدا خواهند شد.
سوره های مبارکه ذیل را قرائت کند :
☑️1-سورة الفلق ( ۷ مرتبه ).
☑️2-سورة الناس ( ۷ مرتبه ).
☑️3-سورة الإخلاص ( ۷۱ مرتبه ).
☑️4-سورة طه ( ۲ مرتبه)
☑️5-سورة الكافرون ( یک مرتبه ) .
📓 قرآن درمانی
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#ارسالی_اعضا 🌻🍃
من متولد ۵۸ و همسرم متولد ۵۷ دخترعمو و پسر عمو هستیم. هر دو اهل کار فرهنگی و ولایی، سال۷۶ نامزد شدیم و چون سنمون کم بود تا سال ۷۹ صبر کردیم و در سن ۲۰سالگی ازدواج کردیم.
جفتمون دوست نداشتیم بچه دار بشیم و کسی هم تشویق مون نمی کرد. فکر میکردیم که هنوز خیلی بچه هستیم و باید تفریح کنیم
وضع مالی مون خیلی بد بود به قولی همیشه هشتمون گرو نه بود، بالاخره بخاطر مشکلات هورمونی که برای من پیش اومد دکتر گفت باید بچه دار بشید و کلی دعوامون کرد و ما بعد از ۵ سال تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم.
اولین فرزندم حسین، در سال ۸۴ به دنیا اومد و با به دنیا اومدن حسین دقیقا حقوق همسرم دوبرابر شد و وضع اقتصادی ما کمی بهتر شد ولی دوباره ما اشتباه اول رو تکرار کردیم و تا سن ۸ سالگی حسین برای فرزند دوم اقدام نکردیم تا اینکه دوستان همسر گفته بودن شما که ولایی هستید چرا فقط یک فرزند دارید و این شد که ما برای فرزند دوم اقدام کردیم و خدا محمدرضا رو به ما هدیه داد. و من هر دو زایمانم سزارین شد چون خودم میخواستم و از زایمان طبیعی میترسیدم.
با اومدن محمدرضا وضع مالی ما بازم بهتر شد ولی بخاطر چسبندگی که تو ناحیه بخیه هام داشتم و عمل من یک ساعت ونیم طول کشید دکتر گفت دیگه نباید بچه دار بشید ولی از وقتی محمدرضا دنیا اومد، همسرم پاشو کرد تویه کفش که باید سومی رو هم بیاری و منو راضی کرد برای بارداری سوم...
اینم بگم که بارداریهای من خیلی بد بود، حالم خیلی بد میشد و اصلا نمیتونستم از جام بلند بشم به هر ترتیب من دوباره باردار شدم و وقتی رفتم سونوگرافی گفت دوقلو باردارم وقتی پیش دکتر رفتم گفت من گفته بودم نباید باردار بشی و تو میگی دوقلو بارداری😊
حالم خیلی بد بود تو هفته ۲۹ بارداری سونوگرافی رفتم و گفت وضعیت هردو جنین خیلی خوبه ولی دو روز بعد حال من خیلی بد شد و من با مسمومیت بارداری زایمان کردم.
محمدعلی قل پسر ۱ کیلو ۴۰۰ گرم و فاطمه حلما قل دختر ۱کیلو ۷۰۰ گرم بودن، هر دو تو دستگاه بودن تا چهل روزگی مرخص شدن و دیگه از سختیهاش نگم که دست تنها با چهارتا بچه چه کردم.
در دوران بارداری دوقلوها، همش به مخارج اون فکر میکردم ولی به قدری اینها روزی دارن که من همش میگم منو همسرم از روزی بچه ها میخوریم یعنی هرچی که میخوام از جایی که حسابشو نمیکنم، میرسه مثلا برای لباسهاشون یه دفعه یه حراج خوب میبینم یا شیرخشکهاشون ازیه جاهایی به قیمت خیلی مناسب برام میرسید (من حیث لایحتسب)
الان دوقلو هام پنج ساله هستن ولی هم من و هم همسرم همش میگیم بزرگترین خطای زندگی ما اینه که دیر بچه دار شدیم کاش زودتر اقدام میکردیم والان بچه هامون بزرگ بودن آخه هرچقدر زودتر بیاری، انرژی وحوصله بیشتری داری.
باز با اینکه دیر بچه دار شدیم از اینکه بچه هام خواهر و برادر دارن خداروشکر میکنم و اگر شرایط جسم خوبی داشتم حتما برای دخترم خواهر می آوردم، آخه دخترم خیلی شاکیه که خواهر نداره.
من به همه زوجهای جوون توصیه میکنم هرچه زودتر بچه دار بشن و مثل ما وقت تلف نکنن ما از وقتی بچه دار شدیم، بیشتر تفریح میکنیم و به مسافرت میریم. دوقلوهای من سه بار پیاده روی اربعین رو تجربه کردن☺️
خداروشکر به برکت وجود این بچه ها آقاجونم ما رو هم می طلبه.
کانال«دوتا کافی نیست»
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#فال_روزانه 💜❤️
🎉فروردين
هدفی که دارید را میسر خواهد کرد و به زودی تلاش و کوششتان نتیجه خواهد داد، توکلتان بر خداوند باشد و ناامید نباشید انشالله که بهزودی به موفقیت می رسید.
🎉اردیبهشت
اخبار مسرت بخشی به دستتان میرسد که از شنیدن آنها خرسند و خوشحال خواهید شد زندگی روزهای خوشش را به شما نشان خواهد داد صبور باشید و از خداوند بخواهید تا مشکلتان را برطرف کند.
🎉خرداد
برای اینکه بتوانید به اهدافتان دست پیدا کنید باید تلاش تان را بیشتر نمایید و کمی به خودتان تکیه کنید تنها در این صورت است که موفقیت برایتان حاصل می شود.
🎉تیر
مشکلاتی برایتان پدید آمده که بسیار شما را پریشان ساخته در صورتی که جای هیچ نگرانی وجود ندارد چراکه دوستان با وفایی که دارید به شما کمک خواهند نمود.
🎉مرداد
حرفهای را به شما می زنند که نمی توانید پیش خودتان نگاه دارید و دلتان میخواد هر چه سریعتر آنها را فاش کنید در صورتی که انجام این کار در درجه اول به خودتان آسیب خواهد زد و موجب سلب اعتماد دیگران خواهد شد پس زبانتان را نگاه دارید.
🎉شهریور
مسیری که طی میکنید شما را دچار درد و اندوه خواهد کرد و هیچ چیزی جز مشکلات برایتان در پیش نخواهد داشت پس دست از لجبازی بردارید و سعی کنید تا راه بهتری را آغاز نمایید.
🎉مهر
اگر در راهي شک و دودلی برایتان به وجود آمد سعی کنید تا با افرادی مشورت کنید و بی گدار به آب نزنید در این صورت مطمئنا مشکلی شما را درگیر خودش نمی کند.
🎉آبان
وارد کاری جدید می شوید و یا ممکن است پیشنهاد وسوسه انگیزی به شما شود که نتوانید از آنها چشمپوشی کنید در هر صورت قبل از تغییرات کاملاً به آن فکر کنید.
🎉آذر
روابط عاشقانه خود را با رفتارهای بچه گانه و لجبازی خراب کرده اید و هم اکنون بسیار از این کار پشیمان هستید نباید منتظرش باشید چرا که بسیار از شما دلگیر است و باید خودتان در آشتی پیش قدم شوید.
🎉دی
سفر کوتاه و دوستانه ای در پیش دارید که به شما خوشی و لذت فراواني را هدیه خواهد کرد ممکن است افراد جدیدی وارد زندگیتان شوند اما مراقب باشید تا اعتماد بیهوده به آنها نکنید چراکه ممکن است دچار مشکل شوید.
🎉بهمن
شکستهای عاطفی که در گذشته خوردهاید شما را بسیار ترسانده و مدتی است که در هیچ رابطه عاشقانه ای قرار ندارید خودتان را آماده کنید چراکه فردی شدیداً به شما ابراز علاقه خواهد کرد.
🎉اسفند
شما برای رسیدن به آرزوهایتان بسیار در تلاش و کوشش هستید و به زودی هم به آنها دست خواهید یافت زندگی بر وفق مرادتان می شود و روزگار خوشی در انتظارتان است.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#حرف_اعضا 🌸🍃
سلام خانمی که ۲۰سال دارین ويه دختر ده ماهه و همسرت بهت بی احترامی ميکنه عزيزم این رفتارهای همسرت شاید بخاطر اینه که شمارو نمیخواد بشین باهاش حرف بزن و بگو اگه منو نمیخوای اذیتم نکن من زنم و تازمانی که طلاقم ندی نمیرم پس بیا توافقی جدا بشیم و بخشی از مهريمو بده تا برم با بچم یه گوشه زندگی کنم اما اگه منو میخوای روی اخلاق ورفتارت یکم کار کن درست نیست ما الان یه بچه داریم و مراقبت از اون وظیفه ی هر دوی ماست و اون بچه به هر دوی ما نیاز داره،اگه نميتوني منو دوست داشته باشی بیا همدیگه رو اذیت نکنیم و جدا بشیم،خواهرم اجازه نده همسرت خدای نکرده دست روی شما بلند کنه اعتماد بنفست رو ببربالا،به خودت برس و ناراحتی نکن به همسرت بگو اگه بدم خب جدا میشیم چرا همدیگه رو اذیت کنیم
و یه ایده ی معنوی به خدا توکل کن و سوره ی طلاق رو بخون وبه آب بدم بعد از همون آب هم خودت بخور هم به همسرت بده بخوره
ان شاءالله رفتارش درست میشه
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام خانمی که گفتن همسرم گفته حیف نونی که میدم به تو بخوری عزیز یکم از خودت تعریف کن نه از همسرت اینطوری که نمیشه نظری داد🤔
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام ستاره جان می خوام اگه میشه به اون خانومی که گفت سقط جنین کنه این رو بگی
عزیز من بچه روزیش رو خود خدا میده چه یکی چه صد تا من خالم مثل شما ناشکری کرد سه بچه داشت بچه چهارم رو نمی خواست هرنو جوشوندنی خورد سیر خورد از بالای ارتفاع پرید گاز بلند کرد بچه نی افتاد ولی خدا زد تو سرش بچه به دنیا اومد نرمی استخوان داشت راه نتونست بره دستاش مشکل دار شدن خودش از کرده خود پشیمان بود ولی پسرخالم شد ۹ساله راه نمی تونست بره مدرسه نتونست بره از بس التماس خدا کرد تا تو یزد بعد ۹سال حالا می تونه راه بره کفر نعمت نکنین تو رو خدا.....من خودم ۱۱ساله ازدواج کردم همه جا رفتم دکتر همه کار کردم ولی بچه دار نشدم 😭اگه یه روزی خدا بهم عنایت کرد و بهم بچه داد هرگز نمیزارم بچه دار نشم پشت سرهم میزارم بچه دار بشم تو رو خدا منو هم و کس هایی که مثل من چش انتظارند از دعاهاتون بی نصیب نزارین
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام دوست عزیزی که گفتن دوتابچه دارن وسومی ناخواسته باردارشدن عزیزم بهت تبریک میگم سقط نکن خیلی کاربدی انشالله خدابچه سالم بهت میده وکلی روزی داره چقدرتوهمین گروه میزارن دعاکنیدبچه دارنمیشن چراروت نشه باافتخاربهمه بگوخودمون میخاستیم جایه کوچلوتوزندگیمون کم بوداینقدرلذت داره بچه هاکمک حالت میشن
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#درد_دل_اعضا با شنیدن حرفش زدم زیر خنده و با ذوق بهش خیره شدم..! لبخندی بهم زد و ادامه داد: تازه
#درد_دل_اعضا
مامان لبخندی بهم زد و رژ کمرنگی به سمتم گرفت و گفت: دختر اینو بزن رو لبت... رو گونه هاتم یه کم بزن سرخ شن...!
با تعجب نگاهی بهش انداختم و گفتم: بابا دعوام نکنه...!
مامان بیخیال گفت: نه... بدو بدو... حاضر شو...!
با دو به سمت اتاقم رفتم و لباسمو پوشیدم... و بعد با ذوق لب و گونه هامو با رژی که مامان داده بود سرخ کردم...
با هیجان جلو آینه رفتم و به خودم خیره شدم... خیلی خوشگل شده بودم...! لباس قرمزی که مامان بهم داده بود با پوست سفیدم ترکیب جذابیو به وجود آورده بود...!
همینجوری که داشتم گردنبندو دستبندم و مینداختم مامان اومد تو اتاقم...!
با لبخند بهم خیره شدو گفت: ماشاالله مادر.. چشم نخوری...!
و سرشو انداخت پایین و چند ثانیه ای سکوت کرد...!
پرسشی نگاهش کردم گفتم: چیزی میخوای بگی مامان؟
سرشو آورد بالا و گفت: دخترم... تو دیگه بزرگ شدی... ماشاالله خانومی برا خودت... کمی مکث کرد و ادامه داد: مادر... دیگه باید بهت بگم امشب کی قراره بیاد...!
لب زدم: کی قراره بیاد...؟
مامان لبخند محوی زد و گفت: خواستگار... برات داره خواستگار میاد...!
اول با تعجب بهش نگاهی انداختم... ولی بعد یاد حرف سینا افتادم... از اون موقع که بهم گفته بود صبر کنم بیاد خواستگاری خیلی گذشته بود... پس... پس بالاخره ما دیگه قراره مال هم شیم...!
با فکر کردن به این موضوع ناخودآگاه اشک شوقی رو گونه هام ریخت و با لبخند به مامان خیره شدم....
مامان که از واکنش من تعجب کرده بود پرسید: مادر چرا اینجوری شدی؟ الان ناراحتی یا خوشحال...؟
با خجالت خندیدم و گفتم: چرا ناراحت باشم...
و زیر لب جوری که مامان نشنوه ادامه دادم: بالاخره قراره به عشقم برسم...!
مامان که از خوشحالی من حسابی ذوق کرده بود با سرعت از اتاق رفت بیرون و بعد از چند دقیقه همینجوری که میگفت ماشاالله با اسفند به اتاق برگشت...!
همه حاضر منتظر اومدن خواستگارا نشسته بودیم، برام عجیب بود، چرا نوید و بابا قیافه هاشون عصبی نیست...؟ مگه از سینا بدشون نمیومد...!؟
شونه ای بالا انداختم و همینجوری که برای بار هزارم با استرس تو اتاق جلو آینه میرفتم و خودمو چک میکردم تا خوب بنظر برسم با خودم گفتم: شاید هنوز نمیدونن سینا قراره بیاد....!
جلو آینه داشتم با موهام ور میرفتم که زنگ خونه به صدا دراومد...
مامان با سرعت تو اتاق اومدو گفت: تا وقتی صدات نکردیم از اتاق بیرون نیایا...!
و بدون اینکه منتظر جواب باشه رفت بیرون.
نوید رفته بود درو باز کنه....!
و مامان منتظر بود مهمونا وارد شن تا به استقبالشون بره..
بابا هم بی تفاوت گوشه ای ایستاده بود...!
گوشمو چسبونده بودم به در تا بفهمم چی میگن...
صدای احوال پرسی میومد و بعد حرف های روزمره...
خسته شدم... از پشت در کنار اومدم و گوشه ای نشستم...!
نمیدونم چقدر گذشته بود... غرق فکر بودم... فکر به آیندم با سینا... که یهو مامان اومد داخل اتاق و گفت: برو چای بریز دخترم...!
برای آخرین بار تو آینه به خودم نگاهی انداختم و بسمت آشپزخونه رفتم...!
تو آشپزخونه مشغول چای ریختن شدم...!!
از استرس دستم میلرزید و سینی پر چای شد..!
یهویی بغضم گرفت... یاد نرگس افتادم... کاش بود الان کمکم میکرد...
باهام حرف میزد... استرسم کم میشد...!
پوفی کشیدم و سینی دیگه ای برداشتم و این بار سعی کردم با دقت بیشتری چای بریزم..
سینی رو برداشتم و به سمت سالنی که مهمونا نشسته بودن راه افتادم... بی اختیار مشغول جوییدن لبم شدم...
چند تا نفس عمیق کشیدم و رفتم تو سالن...!
سرم و تا جایی که میتونستم پایین نگه داشته بودم...
با صدای ماشاالله ماشاالله گفتن خانومی سرمو کمی بالا گرفتم و همینجوری که چای پخش میکردم زیر چشمی دنبال سینا بودم...
هر چقدر چشم چرخوندم ندیدمش..!!
پسر جوون بیست، بیست و یک ساله ای تو کت شلوار شیکی رو اولین مبل نشسته بود... فکرم درگیر بود... مگه خواستگاری بدون داماد میشه..!؟
#ادامه_دارد
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"