🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
☑️حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
◾️حضرت سیدالشهدا علیهالسلام فرمود:
«چرا ریختن خون مرا حلال میدانید؟ آیا حلالی را حرام کردهام یا حرامی را حلال کردهام؟».
❗️یک ملعونی جواب داد: «بهخاطر بغضی که از پدرت در دل داریم، با تو میجنگیم».
🏴 اینجاست که میگویند حضرت سیدالشهدا علیهالسلام گریه کرد؛
[چراکه] آن کسی را که باید به او تحبب (ابراز دوستی) بکنند، تبغض (ابراز دشمنی) میکنند.
📚 رحمت واسعه، ویراست سوم، ص١١٨ (مجموعه فرمایشات حضرت آیتاللّٰه بهجت پیرامون حضرت سیدالشهدا علیه السلام و اصحاب و یاران آن حضرت)
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
دلانه ای دختری رنج کشیده به نام
#گندم
بخشی از #زندگی_اعضا ...
🍃🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 دلانه ای دختری رنج کشیده به نام #گندم بخشی از #زندگی_اعضا ... 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#گندم
زنش نیست پس کواون عشق لیلی
ومجنون دلم برای دایی کبابه
بس گریه کردم صدای هق هقم بلندشد
اصلاباورم نمی شه زن دایی بادایی اینکاربکنه
امروزهیچ کس حال واحوالی نداره
همه غرق افکارخودشونن وشوکه ازکاری
که زن دایی کرد
بابابزرگ برای مادربزرگ خط ونشون کشید
حق نداری این زن روتوخونه ی من راه بدی
بره گم شه ازروزاول چشمش دنبال زندگی مابودالانم که بچه ی من اینجورشده
ارث ومیراث می خوادوشرط وشروط میزاره
زنگش بزنیدبگین بیادحق وحقوقش
میدم بره دنبال زندگیش دیگه کاری
به کاربچه ی من نداشته باشه
اشکهاش توچشماش حلقه میزداما
جلوی خودش می گیره
تاجلوی مااشکهاش نریزه
پدربزرگ ومادربزرگ من چقدربایدجوش
بزنن چقدرعذاب بکشن
گوشه ای درازکشیدم وپتوروم انداختم
خوابیدم
چشمام به زورروی هم گذاشتم بس که گریه کردم می سوزن
امتحانات تموم شدن دلم می خوادیک مسافرتی برم حال وهوام عوض بشه
انگارمادربزرگ ذهنمو خونده
گندم مادربیابریم شهرحسین اقااینها
سربزنیم
دایی روچکارکنیم بابابابزرگت حرف زدم
گفت خودم نگهش میدارم
دوسه روزه میریم میاییم گلرومسلم
گناه دارن همش توخونه
چی بگم مادرهرجور خودت صلاح می دونی
اگررفتنی باشیم صبح میریم اماده باشن مادر
باشه امازنگی بزن ببین امادگی دارن خودمون بریم
الان چندروزه همش تماس می گیرن
بیایین خوشحال می شن بریم
بازم باشه مادربی خبرنمیریم
فرداصبح زودکارهات انجام بده کمک بده منم کارهام انحام بدم دایی ت ببرم حموم
باشه ای گفتم نمی دونم خوشحال باشم
یاناراحت
صبح زودلباسهای خودم وگلرومسلم اماده کردم حمومی رفتم...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🌸🍃
گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز....
🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_واقعی ❤️
به قلم#یاس
به در خونهی مهری خانم که رسیدم
یک لحظه فکر کردم که شاید الان خواب باشه
دوباره به واحد خودمون برگشتم
زیر سماور روشن کردم و صبحانه خوردم
سوهان هایی که مهری خانم داده بودن را با چای میخوردم و از خوردنش لذت می بردم
سعی می کردم صبحانه رو لفت بدم ولی نهایت یک ربع طول کشید
واقعا حس بدی نسبت به ابراهیم پیدا کرده بودم
توی خونه قدم میزدم و فکر می کردم که چیکار کنم
به زور تونستم یک ساعت دووم بیارم
ساعت ۹ که شد دوباره به واحد مهری خانوم رفتم
زنگ زدم و منتظر بودم
مهری خانوم از چشمی در نگاهم کرد
این را از سایه ای که روی چشمی افتاد فهمیدم
مثل همیشه با لبخند در رو باز کرد
_بیا تو دخترم
_تورو خدا ببخشید سر صبی مزاحمتون شدم
_ مزاحم چیه چرا نرفتی سرکار
مگه قرار نبود هشت صبح بری سرکار
_ بله رویا خانوم گفته بود که کمی زودتر برم تا با آرایشگاه آشنا بشم
و یه سری از کارها رو بکنم
ولی راستش ابراهیم دیشب خونه نیومده
یعنی از دیروز صبح که رفته هنوز برنگشته
خیلی نگرانشم
ولی برای این موضوع نیومدم اینجا
چون هنوز به ابراهیم نگفتم که کار پیدا کردم
امروز نمیتونم برم آرایشگاه
اومدم ازتون خواهش کنم به شماره رویا خانم زنگ بزنید و بهش بگید که من امروز نمیتونم برم
گفتم بهش اطلاع بدم
به هر حال زشته منتظرم بمونه
_دخترم کار خوبی کردی بذار اول کاری بفهمه که حس مسئولیت داری
الان بهش زنگ میزنم
بیا تو
_باشه خیلی ممنون من مزاحمتون نمیشم
باید برگردم خونه خودمون
میترسم ابراهیم بیاد ببینه خونه نیستم
_باشه دخترم برو
موقعی که از در خارج میشدم مهری خانم دوباره گفت
_به همسرت هم زنگ میزنی؟؟؟
گفتم دلت شور میزنه میخای یه زنگ بزن
نگرانی برای بچه خوب نیست
بیا باگوشی من بهش زنگ بزن اشکالی نداره که
بگو اومدم خونه همسایه
_نه شما نمیشناسینش خیلی ناراحت و عصبی میشه اگه بفهمه بی اجازه اومدم
بازم منتظرش می مونم
اگه تا ظهر برنگشت میام از تلفن شما بهش زنگ میزنم
خداحافظی کردم و با دلشوره و نگرانی به خونه خودمون برگشتم
خونه تر و تمیز و مرتب بود و هیچ کاری برای انجام دادن نداشتم
میخواستم برم آرایشگاه و پول ویزیت دکتردر بیارم ولی حیف
آروم آروم پا شدم و ناهارو درست کردم
خیلی وقت بود که ابراهیم برا خونه خرید نکرده بود
اینقدر مواد غذایی کم داشتم که نمیتونستم هیچ غذایی را بی عیب و ایراد داشته
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
#حدیث✨
✍امام صادق علیه السلام فرمودند:
«آنگاه که اصحاب امام حسین علیه السلام شهید شدند و ایشان تنها ماند، فرشتگان بسوی خدا ضجّه زدند و گریه کردند و گفتند: پروردگارا! با حسین علیه السلام پسر پیغمبرت، چنین رفتار کنند؟ پس خداوند نور حضرت قائم (عجل الله تعالي فرجه) را به آن ها عرضه کرد و فرمود: «با مهدی انتقام او را میگیرم»
📚 اصول کافی ج ١
🍃🍃🍃🍃🍃🌺🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
مداومت در خواندن زیارت عاشورا ...
در دوران کودکی یکی از همسایگان ما دارای پسری بود که من با او دوست بودم. با هم بزرگ شدیم و هرکدام راه زندگی را پیش گرفتیم. او شغل خوب و مورد تأییدی نداشت و در مجموع، انسان خوب و درستی نشد. تا این که از دنیا رفت. مدتی پس از فوتش، شبی او را به خواب دیدم که دارای جایگاه خاصی بود و ظاهر بسیار خوب و آراستهای داشت
از او پرسیدم: من تو را در دنیا میشناختم؛ تو کار خیری انجام نداده بودی که حال چنین جایگاهی به تو دادهاند. او گفت درست است؛ من در دنیا انسان خوبی نبودم و از همان شب فوتم تا شب قبل، گرفتار عذاب بودم و سختی زیادی کشیدم، اما از شب قبل چنین مقامی به من بخشیدهاند.
در کمال تعجب از او پرسیدم: چه اتفاقی سبب این تغییر در وضعیت تو شد؟ او گفت: دیشب خانمی را به این قبرستان آورده، دفن کردند. او همسر استاد اشرف حداد (آهنگر) بود. هنگامی که او را به قبرستان آوردند، امام حسین علیهالسلام به دیدارش آمدند
پس از خاکسپاری، بار دیگر #امام_حسین_علیهالسلام به دیدار او آمدند. مرتبه سوم که امام علیهالسلام تشریففرما شدند، دستور دادند تا #عذاب از همه مردگان #قبرستان برداشته شود. سپس از خواب بیدار شدم. فردا صبح زود به بازار آهنگران رفته، #استاد_اشرف_حداد را یافتم
از او پرسیدم: آیا #همسر شما به رحمت خدا رفته؟
با تعجب گفت: این چه سؤالی است؟!
از او پرسیدم: آیا همسرت به #کربلا مشرف شده بود یا روضهخوان حضرت بود یا در منزل خود مجلس عزا برپا میکرد؟ استاد اشرف دلیل سؤالاتم را پرسید و من به او گفتم که چه خوابی دیدهام؛
سپس استاد برایم توضیح داد که همسر من هیچیک از اعمالی را که شما برشمردید، انجام نداده بود؛ تنها در خواندن زیارت عاشورا مداومت میکرد. و من دانستم که به برکت #زیارت_عاشورا، نه تنها امام حسین علیهالسلام به دیدار او آمده و قطعاً مقام و مرتبهای رفیع در #بهشت به او بخشیده، که به برکت وجود او، گناهکاران را نیز مورد رحمت حق قرار داده است
#داستان_کوتاه_مذهبی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تجربه_اعضا
#نوره
سلام فاطمه جانم
برای اون خانمی که گفتن بند بند بدنشون درد میکنه صبح بعد از خواب و ۳۵ سالشونه
منم حدود ۹ بود که درد داشتم کمر و پهلوها و شکمم به شدت وقتی میخوابیدم درد میگرفت دکتر رفتم گفت بخاطر مهره کمرت هست دارو داد خوب نشدم باز مراجعه کردم گفت شاید سُر خورده باشه مهره کمرت
منم ول کردم و یه روز اتفاقی رفت طب اسلامی
اونجا از دردم گفتم بهم گفت نوره سنتی بخر(واجبی)
۴ قاشق پلوخوری رو بریز داخل یه ظرف و یه ۱ لیوان دسته دار آبجوش بریز توش هم بزن
آب باید جوش باشه و قُل بزنه، صرفا آب داغ کفایت نمیکنه
وقتی داخلش اب بریزی میشه مثل دوغاب، خیلی شل و روان
میذاری یه ربع بمونه بعد میری داخل حمام و از زیر گردن تا نوک پات رو نوره میکشی ۵ دقیقه بمونه هفته ای یکبار یا هر ده روز یکبار انجام بده
منم اومد و انجام دادم باورم نمیشه که دو روز بعد از نوره کشیدن اون دردای وحشتناک خوب شد
باورم نمیشد که بعد از دوسال میتونم طاق باز یا دمر بخوابم😳 قبل از شروع این درد حامله بودم و فقط به پهلو باید میخوابیدم دیگه بعدشم که زایمان کردم درد از کمر به پهلو ها و شکمم سرایت کرده بود🥺
فقط تمام پشتم جوش زد بعد استفاده از نوره(حساس هستین با حنا قاطی کنین)
حتی کمر دردم که موقع حاملگیم دکتر میگفت بخاطر دیسک هست و تو دیسک داری که درد از کمر میکشه توی پات عمل هم فایده نداره، خوب شد...
خلاصه رفتم طب اسلامی بهش گفتم من خوب شدم با نوره درمانی گفت تو کمرت مشکل نداشته فقط گرفتگی داشتی ، جوش هم که زده داره سم های بدنت رو دفع میکنه چهار بار که بزنی دیگه تمام سموم بدنت دفع میشه و جوش هم تموم میشه
و همینطور هم شد😀
بهم گفت ادامه بده هم پوستت نرم و تمیز میشه هم بدنت شیمی درمانی طبیعی میشه حس نشاط میده
✅این نکته هم بگم وقتی نوره رو با این روش میزنید تمام موهای بدنتون رو هم میبره ،،منم میگفتم محاله اینقد شل باشه و موهای بدنم رو ببره، من همیشه با نوره درست کردن مشکل داشتم یا پوستم رو زخم میکرد یا نصفه و نیمه مو ها رو از بین میبرد😬 اما با این روش همه موها رفتن زیر سه دقیقه😍
چون به نوره داخل آب جوش استراحت دادیم یه ربع و به اصطلاح، نوره رسیده
امیدوارم امتحان کنید و بدون درد روزگار خوشی رو سپری کنید🌺
التماس دعای خیر💚
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
♥متنی فوق العاده و پر انرژی برای افراد فوق العاده و پر انرژی♥
هيچكس را در زندگی مقصر نمی دانم...
از خوبان "خاطره"
و از بدان "تجربه"
میگیرم...!
بدترین ها "عبرت" میشوند...!
وبهترین ها"دوست"
حرف اشتباهیست كه ميگويند...
با هر كس بايد مثل خودش رفتار كرد.
اگر چنين بود!!!
از منيت و شخصیت هر كس چيزى باقى نميماند.
هركس هر چه به سرم آورد فقط خودم میباشم
اگر جواب هر جفايى بدى بود،
داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود.
اگر همان اندك مهربانيم را از بر نشدند.
اگر خوبى كردم و بدى ديدم
كنار میکشم!!!
اما بد نمیشوم...
زيرا اين تنها كاريست كه از دستم بر ميايد.
مهم نيست با من چه كردند.
من قهرمان زندگی خودم می مانم
من آدم خوبه ى زندگی خودم میباشم
با وجدانم آسوده میخوابم
سرم را پيش خدايم بالا میگیرم
و بخاطر همه چیز شاکر میباشم..
. .
🍂 زندگی تولد دارد . . .
🍂زندگی مرگ دارد . . .
🍂 زندگی عهد دارد . . .
🍂 زندگی پیمان دارد . . .
🍂زندگی حساب دارد . . .
🍂 زندگی کتاب دارد . . .
🍂زندگی خوب دارد . . .
🍂 زندگی بد دارد . . .
🍂زندگی اصول دارد . . .
🍂زندگی قانون دارد . . .
🍂 زندگی تاوان دارد . . .
🍂 زندگی امتحان دارد❤
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
🍃🍃🍃🌸🍃
گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز....
🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸
نزدیکی های ظهر بود که ابراهیم برگشت
وقتی هیچ کسی تو این دنیا نداری داشتن کسی که همیشه باعث آزارت میشه هم برات غنیمت میشه
ابراهیم تنها کس من توی این شهر غریب بود
و پدر بچه ای که توی شکمم بود
از دیدنش خوشحال شدم و گفتم
_ابراهیم دیشب کجا بودی چرا نیومدی
دلم هزار راه رفت
ابراهیم نگاهی به من انداخت و گفت
_یه جوری میگی انگار که اولین بارمه خونه نمیام
_خوب آره درسته ولی این دفعه فرق میکرد
_ چه فرقی مثلا
_ خوب همیشه یا پیش دوستان می رفتی یا برا آوردن مواد به منم میگفتی
یا خونه شاهرخ بودی
خلاصه جایی بودی که من میدونستم کجایی
دیروز گذاشتی رفتی صبح پا شدم دیدم هنوز نیومدی
کلی نگران شدم
ابراهیم خنده معناداری کرد و گفت
_تو نگران من نباش نگران خودت باش
فکر کردم این طور صحبت کردنش منظورش به باردار بودن من هست
و می خواد بگه که بچه دردسر های زیادی داره
نگاهی به شکمم که کمی برجسته شده بود انداختم و گفتم
_ نگرانیم که کمی کمتر شده
دیروز که رفتیم آرایشگاه رویا خانم قبول کرد که برم پیشش کار کنم
_ ابراهیم ابروهاشو گره کرد و با حالت کنجکاوی گفت
_ رفتیم ؟؟؟
با کی رفتی؟؟؟؟
هول شدم سوتی بدی داده بودم و نمی دونستم چه جوری جمعش کنم
طوری که انگار هیچ اهمیتی نداره با لودگی و خنده گفتم
_ انقدر از قبول کردن رویا خانم خوشحالم که واژه ها رو قاطی کردم
منظورم همون رفتم بود
رفتم آرایشگرهای محل را دیدم و این آرایشگر که اسمش رو یاهست قبول کرد
از امروزم میرم سر کار
_ از امروز؟!!!
_ آره به خدا قرار بود امروز صبح هشت برم
ولی چون تو نیومدی نتونستم برم
ناهار آماده است بیا ناهار بخوریم من باید ساعت دو برم
ابراهیم که به نظر خیلی خسته میومد جوراباشو یک طرف خونه پرت کرد و گفت
_آره آره برو برو
خوشحال از اینکه ابراهیم نفهمیده بود با مهری خانم به آرایشگاه رویا خانم رفتیم
سفره رو انداختم تا نهار ابراهیم بدم
ولی به محض اینکه سفره رو دید گفت که تازه صبحانه خورده و میل و اشتهایی به ناهار نداره
ولی من چون صبح از دلشوره و نگرانی صبحانه خوبی نخورده بودم خیلی گشنم بود
نشستم تنهایی ناهارم خوردم
و بعد از ناهار آماده شدم و حاضر و آماده به ابراهیم گفتم که باید برم آرایشگاه
هیچ حرفی نزد و من راهی آرایشگاه شدم