eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.1هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🖤زادمردِ بی نیاز شخصی به یکی از خلفا مراجعه و درخواست کرد تا در بارگاه او به کاری گمارده شود. خلیفه از او پرسید: قرآن می دانی؟ او گفت: نمی دانم و نیاموخته ام. خلیفه گفت: از به کار گماردن کسی که قرآن خواندن نیاموخته، معذوریم. مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقه خود، به آموختن قرآن پرداخت. مدتی گذشت تا این که از برکت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید که دیگر نه در دل آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه. پس از چندی، خلیفه او را دید و پرسید: چه شده که دیگر سراغی از ما نمی گیری؟ آن آزاد مرد پاسخ داد: چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم که از خلق و از عمل بی نیاز گشتم. خلیفه پرسید: کدام آیه تو را این گونه بی نیاز کرد؟ مرد پاسخ داد: (من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب). هر که از خدا بترسد ، برای او راهی برای بيرون شدن قرار خواهد داد ، و از جايی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد 📚به نقل از: مجله موعود جوان، سال چهارم، شماره26 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #گندم صورت پونه روبوسیدوقربون صدقه ش رفت تودلم خیلی ذوق کردم وخداروشکرگفتم حسین نگ
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ظهرناهارخوردیم وسفره روکمک گلروجمع کردم وظرفهاروهم شستم تاگلروبتونه استراحت کنه وبه درس و مشقش برسه هنوزیک ساعتی وقت استراحت داشتم ترجیح دادم یکساعتی درازبکشم سرم به بالش رسیدخوابم برد باصدای دایی ازخواب بیدارشدم بیدارشدم دایی گفتم خواب نیفتی چون گفتی بایدبرم دکتر کش وقوسی به کمرم دادم وپونه کنارم درازکشیده بود بوسه ای به صورتش زدم نگاهی به مادربزرگ انداختم انگاری ازتوچشمام متوجه شد برومن حواسم بهش هست باخیال راحت به خانه ی خودم رفتم لباسم عوض کنم مانتوهای قبلی ازرنگ ورورفته بود ومانتوخفاشی حاملگیم خیلی گشادبود گوشه ی اتاق نشستم ودلم می خواست به حال خودم گریه کنم چنددقیقه ای زانوی غم بغل گرفتم ونگاهی به ساعت انداختم بایدبرم دیرم می شه مانتوشلوار قبلی قهوه ای رنگ که دکمه های بزرگی داشت راپوشیدم روسری مشکی سرکردم وجلوی ایینه چادرم مرتب کردم وراه افتادم مامان مامان من رفتم بروبه سلامت همسایه هاتوکوچه نشسته بودند سلام احوال پرسی کردم فکراینکه چندماه دیگه اینهامن رادوباره باشکم بزرگ می بیننداذیتم می کرد خوبی خیابون مااین بودبه چهارراه نزدیک بودوبافاصله ی خیلی کم پیاده روی تاکسی می ایستاد سوارشدم ونزدیک مطب دکترپیاده شدم داخل مطب چشمی گردوندم طبق معمول سنوگرافی خیلی شلوغ بود نوبت گرفتم وروی صندلی خالی نشستم یکساعتی گذشت حسابی کلافه شده بودم ومثا... ازشدت ادر... درحال ترکیدن بود به کلی فراموش کرده بودم که بایدپرباشد یاخالی توهمین افکاربودم که منشی صدام زدسریع بلندشدم به طرف میزمنشی رفتم جانم اسم من روخوندید اره عزیزم پشت درباش خانم امدبیرون شماداخل برید ... 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت اول 🔆گزارشى از قبر و برزخ   اصبغ بن نباته يكى از ياران برجسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد: سلمان از طرف على عليه السلام استاندار مدائن بود و من پيوسته با او بودم . سلمان مريض شد و در بستر افتاده بود، من به عيادتش رفتم . آخرين روزهاى عمرش بود، به من فرمود: اى اصبغ ! رسول خدا صلى الله عليه و آله به من خبر داده هرگاه مرگم فرا رسيد مردگان با من سخن خواهند گفت . تو با چند نفر ديگر مرا در تابوت نهاده و به قبرستان ببريد تا ببينم وقت مرگم رسيده يا نه ؟! به دستور سلمان عمل كرديم . او را به قبرستان برديم و بر زمين رو به قبله نهاديم . با صداى بلند خطاب به مردگان گفت : سلام بر شما اى كسانى كه در خانه خاك ساكنيد و از دنيا چشم پوشيده ايد، جواب نيامد. دوباره فرياد زد: سلام بر شما اى كسانى كه لباس خاك به تن كرده ايد و سلام بر شما اى كسانى كه با اعمال دنياى خود ملاقات نموده ايد و سلام بر شما اى منتظران روز قيامت . شما را به خدا و پيغمبر سوگند مى دهم يكى از شما با من حرف بزند، من سلمان غلام رسول الله هستم . پيامبر صلى الله عليه و آله به من وعده داده كه هرگاه مرگم نزديك شد، مرده اى با من سخن خواهد گفت : سلمان پس از آن كمى ساكت شد. ناگاه از داخل قبرى صدايى آمد و گفت : سلام بر شما اى صاحب خانه هاى فانى و سرگرم شدگان به امور دنيا. ما مردگان ، سخن تو را شنيديم و هم اكنون به جواب دادن به شما آماده ايم ، هر چه مى خواهى سؤ ال كن ! خدا تو را رحمت كند! سلمان : اى صاحب صدا! آيا تو اهل بهشتى يا اهل جهنم ؟ مرده : من از كسانى هستم كه مورد رحمت و كرم خدا قرار گرفته ام و اكنون در بهشت (برزخى ) هستم . سلمان : اى بنده خدا! مرگ را برايم تعريف كن ! و بگو مرحله مرگ را چگونه گذراندى و چه ديدى و با تو چه كردند؟ مرده : اى سلمان ! به خدا سوگند اگر مرا با قيچى ريز ريز مى كردند از مشكلات مرگ برايم آسان تر بود، بدان كه من در دنيا از لطف خدا اهل خير و نيكى بودم ، دستورات الهى را انجام مى دادم ، قرآن مى خواندم ، در خدمت پدر و مادر بودم ، در راه خدا سعى و كوشش داشتم ، از گناه دورى مى كردم ، به كسى ظلم نمى كردم و شب و روز در كسب روزى حلال كوشا بودم تا به كسى محتاج نباشم ، در بهترين زندگى غرق نعمتها بودم كه ناگهان به بستر بيمارى افتادم . چند روزى از بيماريم گذشت لحظات آخر عمر رسيد، شخص تنومند و بد قيافه اى در برابرم حاضر شد. او اشاره اى به چشمم كرد نابينا شدم و اشاره اى به گوشم كرد كر شدم و به زبانم اشاره نمود لال شدم . خلاصه تمام اعضاء بدنم از كار افتاد. در اين حال صداى بستگانم بلند شد و خبر مرگم منتشر گرديد. وحشت در دروازه برزخ در همين موقع دو شخص زيبا آمدند، يكى 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت اول #داستان_آموزنده 🔆گزارشى از قبر و برزخ   اصبغ بن نباته يكى از ياران برجسته اميرا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت دوم در طرف راست و ديگرى در طرف چپ من نشستند و بر من سلام كردند و گفتند: ما نامه اعمالت را آورده ايم ، بگير و بخوان ! ما دو فرشته اى هستيم كه در همه جا همراه تو بوديم و اعمال تو را مى نوشتيم . وقتى نامه كارهاى نيكم را گرفتم و خواندم خوشحال شدم اما با خواندن نامه گناهان اشكم جارى شد. ولى آن دو فرشته به من گفتند: تو را مژده باد! نگران نباش ! آينده ات خوب است . سپس عزرائيل روحم را به طور كلى گرفت . صداى گريه اهل و عيالم بلند شد و عزرائيل به آنها نصيحت مى كرد و دلدارى مى داد. آنگاه روح مرا همراه خودش برد و در پيشگاه خداوند قرار گرفتم و از روح من راجع به اعمال كوچك و بزرگ سؤال شد. از نماز، روزه ، حج ، خواندن قرآن ، زكات و صدقه ، چگونه گذراندن عمر، اطاعت از پدر و مادر، آدم كشى ، خوردن مال يتيم ، شب زنده دارى و امثال اين امور پرسيدند. سپس فرشته اى روحم را به سوى زمين بازگرداند. مرا غسل دادند، در آن وقت روحم از غسل دهندگان تقاضاى رحم و مدارا مى كرد و فرياد مى زد با اين بدن ضعيف مدارا كنيد به خدا همه اعضايم خرد است . ولى غسل دهنده ابدا گوش نمى داد. پس از غسل و كفن به سوى قبرستان حركت دادند در حالى كه روحم همراه جنازه ام بود...تا اينكه مرا به داخل قبر گذاشتند. در قبر وحشت و ترس زيادى مرا فرا گرفت ، گويى مرا از آسمان به زمين پرت كردند...پس از آن به طرف خانه برگشتند، با خود گفتم : اى كاش من هم با اينها به خانه بر مى گشتم . از طرف قبر ندايى آمد: افسوس ‍ كه اين آرزويى باطل است ، ديگر برگشتن ممكن نيست . از آن جواب دهنده پرسيدم : تو كيستى ؟ گفت : فرشته منبه (بيدارگر) هستم من از جانب خداوند ماءمورم اعمال همه انسانها را پس از مرگ به آنها خبر دهم . سپس مرا نشانيد و گفت : اعمالت را بنويس ! گفتم : كاغذ ندارم . گوشه كفنم را گرفت و گفت : اين كاغذت ، بنويس ! 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #تورا_با_دیگری_دیدم #قسمت_نهم نمیدونستم چه کار کنم! درو وا کنم یا نه؟! به اینه نگاه کرد
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 گفتم که از دیروز تا حالا بدجور تیز شده بودم! ذهنم مثل ساعت کار میکرد حالا تموم روزهایی که به من خیانت کردی رو به یاد میارم شبهایی که میگفتی مادرت مریضه بردیش دکتر! مهربون میشدی و میگفتی تو نیا خسته ای! من احمق فردا سوپ میپختم میبردم واسه مادرت!!!!! اونم واسم نقش بازی میکرد!!! چقدر نفرت انگیزید! پارسال بود، دوستت اومد و گفت، قدر خانمتو بدون!به خدا! خوب زنی داری شانس اوردی! نگاه معنی داری به تو انداخت و نگاه دلسوزانه ای به من! حالا میفهمم! چندین ساله!چندین سال!!!! لاله زنگ زد!از دستش ناراحتم! من که بهم خیانت شده از دیروز تا حالا به کسی نگفتم، این به همه گفته!!!!! قطع کردم! زنگ زد قطع کردم زنگ زد برداشتم،چیزی نگفتم، گفت ناهید خوبی؟ گفتم چرا گفتی؟ گریه کرد به خدا به سهراب فقط گفتم!!! گفتم چرا گفتی؟چرا؟!!!! تو هم خاینی! قطع کردم!من با این جماعت کاری نداشتم! به اشپزخونه نگاه کردم! اینجا خونه من نیست که نگرانش باشم! چی کار کنم؟ چی کار کنم؟ دارم دیونه میشم! میرم اتاق بچه ها من چم شده؟چرا اینجا غریبه ام؟ چرا حسی به بچه ها ندارم! چند برگ کاغذ برمیدارم! 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 💎امیرالمؤمنین عليه السلام: خوشبختى انسان، در قناعت و خشنودى است سَعادَةُ المَرءِ القَناعَةُ و الرِّضا غررالحكم حدیث 5561 معمولا در زندگی سختی هایی وجود دارد و گاهی ما سخت ترش میکنیم گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم و گاهی... گاهی... گاهی... تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم بدونیم؟! کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی های زندگیمون باشیم... کاش یادمون نره که فقط یکبار زنده ایم و زندگی میکنیم فقط یکبار! 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 تو را با دیگری دیدم...😔قسمت نهم پیشنهاد مدیر👌حتما بخوانید 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #تورا_با_دیگری_دیدم #قسمت_دهم گفتم که از دیروز تا حالا بدجور تیز شده بودم! ذهنم مثل ساعت
(پایانی) الان 25ساعت از اگاهی من میگذره! مینویسم اگاهی! چون تازه 25ساعته چشمهام باز شده ومیتونم ببینم توی این 25ساعت وقت داشتم واقعا فکر کنم چرا دارم اینا رو برای تو مینویسم؟! چون حقته بدونی! من مثل تو مرموز نیستم من نمیتونم با دروغ زندگی کنم! نمیتونم مثل مادرت خودم رو بزنم به مریضی! من دختر ساده ای بودم که اومدم خونه تو و حالا من هم مثل مادرم میخوام توی دنیای قشنگ خودم زندگی کنم! تو و خانوادت منو به شصت ساله بودن دعوت کردین!من حتی لایق یک عذر خواهی نبودم؟!!!!!!! من میرم تا با جادوی مادرم دوباره بیست ساله بشم! میرم تا با مادرم با رویای پدرم زندگی کنم! به جای اینکه تو رو ببینم و مثل زن بیوه زندگی کنم، میرم تا با خیال داشتن پدرم، با وجود اینکه هرگز او را نخواهم دید زندگی کنم! به دنبال من نیا من تو رو از یاد بردم،این نامه مثل بالا اوردن تمام این پانزده ساله! تا مغزم سبک شه،خالی شه! کسی رو دنبالم نفرست میخوام الزایمر بگیرم، اون قدر مادرم رو بقل میکنم که یکم فراموشی ازش بگیرم!هیچ کدوم از شماها رو به یاد نمیارم پسرها برای خودت،اگه دختر داشتم با خودم میبردم تابا شما قبیله گرگها بزرگ نشه! ولی پسرهات شبیه خودتن،نمیدونم مهر مادری من کجا رفته؟ولی باور کن هیچی ازش باقی نمونده! تازه من هیچ وقت انها را نخواهم برد که تو و اون زن ازادتر باشید! میخوام بدونم اون زن میتونه با ناخن هاش،اشپز خونه رو تمیز کنه!!؟ پسرها بمونن واسه تو و اون زن! حالا که همو میخواین،بچه ها هم برای شما،تا تو خونه پر عشق بزرگ شن!!!!!! چیزی نمیبرم! من ازین خونه کثیف چیزی نمیبرم! نامه ای بسیار طولانی شد! حرفهام خیلی زیاد بود! دیروز سیلی بود که روزگار توی گوشم زد تا منو از خواب پانزده ساله بیدار کنه! با هر کلمه سبک تر میشم!مصمم تر میشم!حالا مثل یک دختر بیست ساله هیجان شروع زندگی جدیدم رو دارم! من خوشحالم! دیروز صبح که دیدمت، هیچ وقت فکرشو نمیکردم یه روز بتونم خوشحال باشم! ولی حالا فقط 25ساعت گذشته ومن خوشحالم! اون قدر که هیچ وقت تو زندگی باتو اون قدر خوشحال نبودم! باید تمومش کنم!دلم برای مادرم پر میکشه! احساس گنجشکی رو دارم که از قفس فرار کرده و نشسته لب پنجره!و میخواد جوری بپره که ازادی رو با تمام وجود حس کنه! پايان!!! ❌ همراهان گرامی این داستان به صورت نامه ای از طرف زن برای شوهرش نوشته شده بود. از فردا پاسخ مرد به این نامه همسرش که آن هم به صورت داستان می باشد در کانال قرار خواهد گرفت. پس منتظر باشید تا را بشنوید. سپاس از حضور پر مهر شما 🙏🌺 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🌸🍃 🍃 زوج خوشبخت، زوجی است که در لحظه نیاز همسرش کنار او باشد... 👈 زمان‌هایی پیش می‌آید که ما برای اتمام و به انجام رسیدن کارهایمان به شخصی نیاز داریم که کمکمان کند. 👈 گاهی ترجیح می‌دهیم این شخص همسرمان باشد، چرا که از لحاظ عاطفی به او نزدیکتریم؛ بنابراین کمک گرفتن از او برایمان خوشایندتر است. ✅ زوج خوشبخت، زوجی است که لحظه نیاز همسرش کنار او باشد و در صورت امکان از مسئولیت‌های دیگر هم به نفع همسرش دست بکشد تا اینگونه توجه و انعطاف عاطفی خود را نسبت به همسرش نشان دهد. 👈 به طور مثال؛ خانمی به همسرش می‌گوید: "من فردا وقت دکتر دارم. می‌توانی با من بیایی؟" و در مقابل پاسخ می‌شنود: "من فردا هزار کار بر سرم ریخته، خودت یک ماشین بگیر و برو...!" 👈 اگر دقت کنید این خانم دنبال حمایت عاطفی همسرش است. در صورتی که همسرش با سردی، او را به یک ماشین حواله می‌دهد. 👈 حتی اگر بپذیریم که همسر این خانم در آن موقعیت گرفتاری کاری داشته باشد، اما می‌تواند با جملاتی گرم و عاطفی، حس همراهی را در ذهن همسرش بیدار کند. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 تو را با دیگری دیدم...😔قسمت نهم پیشنهاد مدیر👌حتما بخوانید 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#تورا_با_دیگری_دیدم #قسمت_یازدهم (پایانی) الان 25ساعت از اگاهی من میگذره! مینویسم اگاهی! چون تازه
*🍃🍃🍃🍃🌸🍃 عزیزانی که داستان قبل رو نخوندن میتونن برن درجستجوکانال سرچ کنن قسمتهای 1تا11رابخونن این دنباله داستان می باشد همیشه یک تنه به قاضی رفتن خیلی راحت بوده مدتها بود که دلم میخواست باهات رو در رو حرف بزنم با تویی که پای حرفش که میشد خودت رو خیلی فداکار و همسر دوست میدونستی و من یک مرد بی رحم کم توجه در حالیکه من همون مرد همیشگی بودم! همون مردی که سالهای اول زندگیت بامن احساس خوشبختی میکردی! دنبال توجیه نمیگردم.برای مقصر وانمود کردن اینُ اون هم شاید کمی دیر باشه!ولی حالا که لب به گلایه وا کردی و همینطوری پشت سرهم بریدیُ دوختی و تن منُ خانوادم کردی حیفم اومد دفاع نکنم اره!من یک خاینم یک مرد عوضی!! ولی بی انصافیه که همه ی خوبیهامو فراموش کنی! بزار باهم به عقب برگردیم خیلی عقب تر درست به سیزده سال پیش که پسر اولمون به دنیا اومد وتو تمام دنیات شد مهر مادری. هرشب خسته از تموم دنیا میومدم خونه تا مثل قبل با نگاه مهربونت نوازشم کنی و برام دلبری کنی ولی تو تا کنارم مینشستی میپرسیدی شام و بیارم؟ میگفتم حالا زوده تا تو یکم بیشتر کنارم بنشینی اما در عوض تو میرفتی وپسرتو در اغوش میکشیدی و خودتو مشغول اون میکردی هر وقت هم که تو رختخواب میومدم سروقتت با التماس میگفتی وای نمیشه فردا الان خیلی خسته ام! در حالیکه من بوی تنتم برام اکتفا میکرد. اوایل حاملگیت سر شکم دومت بود که یه روز تو همون زمونا یکی اومد شرکتمون واسه مصاحبه!با اینکه خیلی ساله گذشته همه چیزش خوب یادمه چون اینقدر شیک و زیبا و وبه روز بود که نمیتونستم نگاش نکنم با اینکه عین هرلحظه نگاهی که بهش مینداختم صدتافحش میدادم به خودم وبه چشمام که ای لعنت به تو رامین تو زن داری.. ولی بخود خدا قسم محو زیبا ییش نبودم محو صحبتهاش شدم که میگفت دوتا بچه داره و با وجود اونها دنبال کار میگرده چون مطلقست و من در تمام این مدت با حیرت از خودم میپرسیدم که چطور این زن باوجود دوتا بچه اینقدر شکمش تخته؟ یا چرا اینقدر ناخنهاش قشنگه؟ مگه لباس بچه نمیشوره؟ناخنهاش تن بچشو زخم نمیکنه؟پس چرا اینقدر خوشبوست؟کی وقت کرده موهاشو به این قشنگی ارایش کنه؟برای یک لحظه ازش متنفر شدم! گفتم ناهید من با هزار تا بدبختی ازصبح تا شب زحمت میکشه.خونه رو مثل دسته گل نگه میداره.نمیزاره اب تو دل بچم تکون بخوره و امثال این زن میان و با ترگل ورگل کرد خودشون عقل وهوش و از سر مردایی مثل من میبرن! از لجم بهش گفتم شرایطتون رو نمیتونیم قبول کنیم وکاری هم به التماسش نداشتم! ولی از یه طرف دیگه ازش خوشم اومد که خودشو با دوتا بچه فراموش نکرده و آنروز به خودم گفتم شاید من برات کم گذاشتم وباید بهت وقت بیشتری بدم تا به خودت برسی.اره من خودمو مقصر میدونستم چون فکر نیکردم سکوت تو نشونه ی رضایتته! شاید بهتر بود کمکت میکردم تا برای خودت هم وقت بگذاری.بخاطر همین وقتی برگشتم واست یه پیراهن خشگل خریدم و از لوازم ارایشی فروشی که اخرین خریدمون ازش،همون واسه خرید ازدواجمون بود واست کرم پودر و چندتا رژ لب ویه سری خرت وپرت دیگه که همشم برندهای معروف بود خریدم و به خانومه گفتم کادوش کن خانوم فروشنده با لحن معنی داری ازم پرسید تولدشونه یا سالگرد ازدواجتون؟ گفتم هیچ کدومشون!برای تشکر از خوبیهاشه!واون یک دفعه با چشمانی پراز حسرت بهم زل زد وگفت خوش بحال همسرتون!چه مرد قدرشناسی دارن و من خوشحال از تعریف اون خانوم با شوق وشعف راهی خونه شدم. کلیدم رو در اوردم ولی سریع پشیمون شدم گفتم نه تمام قشنگیش به اینه که خود ناهید بیاد در و باز کنه غافلگیر شه ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️🌺 سلام خواهش میکنم بازم خواهش میکنم اینبار پیام منو همراه این فیلم بزارید تا حالا چند بار پیام دادم شما اصلا توجهی نکردید برا مادرای که گفتن بچه هاشون اوتیسم داره شاید یکشون به این دستورات عمل کنه ان شاالله که بچه ش خوب بشه مادران عزیزی که گفتید بچه هاتون اوتیسم داره خواهش میکنم این فیلم رو تا آخر ببینید اگه زندگی بچه هاتون براتون مهمه چند دقیقه وقت بزارید 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df