💠💠چگونه با همسر بهانه جو رفتار کنی؟
#بهترین_کار به هنگام بهانه گیری همسرتان این است که او را به حال خودش رها کنید.
#یادتان باشد مقابله به مثل کردن، وضعیت را وخیمتر می کند و ماحصلی جز جنگ و دعوا نخواهد داشت.
🔹🔸بپذیرید به هر دلیلی "شغلی، شخصی، اجتماعی و…" ، همسرتان آشفته و مضطرب است و بهانه جویی در خانه را به عنوان راهی برای تخلیه هیجان منفی خود انتخاب کرده است.
#او با بهانه جویی می خواهد استرس و اضطراب درونی خود را کاهش دهد.
پس شما باید هوشیارانه عمل کنید و با توسل #به سکوت، غائله را بخوابانید.
مطمئن باشید همسرتان پس از آرامش به سراغ تان می آید و با صحبت كردن از شما دلجويي ميكنند
🍃🍃🍃🍃🌾🌾
لینک کانال💌👇
https://eitaa.com/joinchat/2072707419C9e3cc1bf07
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا 🌺❤️
سلام ببخشید دیر وقت پیام میگذارم در مورد اون خانمی که بچهاشون دوساله هست و فکر میکنم بچه اولش هست و فکر میکنه اوتیسم هست
یادم میاد سال اول کارم بود و یک همکاری داشتیم که مرتب می گفت بچه یک سالهاش که وای بچه من غذا نمیخوره وای لاغره وای دیر حرف میزنه و وای های بسیار دیگر من چون تازه کار بودم حرفی نمیزدم اما همکاران دیگر مرتب توصیه میکردند که کتر فلان و بهمان برو و و و تااینکه یک دکتر به او گفته بود بچه دوم رو بیار و فوری تا این بچه خوب شود و حالا من هم توصیه ام به این مادر عزیز همین است فوری و بدون فوت وقت بچه دوم را بیاورید تا بچه اولتون خیلی زود خوب شود میپرسید چگونه چون دیگر دنبال پسر نازنینت نیستی که او را مریض کنی اما برای اینکه خیالت راحت بشه حتما به دکتر مراجعه کنید و آزمایشات مربوطه را حتما انجام دهید نوه من تا سه سالگی وقتی چیزی میخواست فقط جیغ میزد و اشاره میکرد خواهرش هم همینطور کمکم یاد گرفتند چون با او حرف نمیزدند
عزیزم اولا با پسرت حرف بزن و اگر چیزی میخواهد مثلا آب اگر اشاره کرد بهش بگو آب و چند بار تکرار کن آب دوما بازی های کودکانه با او انجام بده و سوما برایش کتاب بخون
تمام چیزهایی که امشب ۸/۲۹ نوشتی برای یک کودک معمولی با هوش بالا است یادم میاد گفتی روی انگشتان پا راه میرود حتما از روروک استفاده کردی و مرتب بچهات سوار روروک بوده چون این جوری یاد گرفته راه برود
براتون آرزوی بهترینها رو دارم
ببخشید طولانی شد
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🌸🍃
#خانومها_بخوانند
🔵یکی از اصلی ترین دلایل ناراحتی خانم ها وقتی طرفشون چشم چرونی می کنه، احساس #عدم_امنیت است
🔺مطمئناً زمان هایی بوده که از این کار همسرتون خونتون به جوش اومده؛
ولی واقعیت بیولوژیک این وضعیت می گوید:
👈این کار او هیچ معنا و #مفهومی نداره👉
🔹این فقط یک میل گذرا ست که در #ذهن مرد اتفاق می افتد و اصلاً به این معنی نیست که او با آن غریبه وارد رابطه نزدیک شده...😐
🍃🍃🍃🌾💞💞
بهم پیام بدین😊
@Roza113
لینک کانال 👇
https://eitaa.com/joinchat/339280200Ce2c4533c9a
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #تورا_با_دیگری_دیدم #قسمت_هشتم خوابم برد! نمیدونم کی،ولی خوابیدم خواب پدرم رو دیدم قبل م
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#تورا_با_دیگری_دیدم
#قسمت_نهم
نمیدونستم چه کار کنم!
درو وا کنم یا نه؟!
به اینه نگاه کردم،موهام یه طرف ریخته بود چه خوش حالت شده بود!
گفتم حالا که اومده فضولی، بزار خوب فضولی کنه!
رژ قرمز زدم،درو وا کردم و نشستم رو مبل
لخ لخ کنان داشت چار تا پله رو میاومد بالا،مثلا پا درد داره،حتی نرفتم استقبالش،
پامو انداختم رو پام و سفت نشستم!دستامم گذاشته بودم رو پاهام
درو باز کرد!
احتمالا یه لحظه منو نشناخت!
یهو به خودش اومد و گفت وااااااای ناهید جون! چه خوشگل شدی؟!!!
خوب کاری کردی واااای
ای و وای هاش تموم شد، من سلامم بهش نکردم
نشست کنارم
گفت خوبی؟دیروز نگرانت شدم
گفتم:چرا نگران شدی؟
گفت اخه.....هممم اخه بچه هارو تنها فرستادی خونه ما....مادرت طوریش شده؟
گفتم نه،رفتم سر بزنم!
ساکت شد
دوباره گفت خوب کاری کردی به خودت برس!
چیزی نگفتم!دیگه داشت منو مقصر اعلام میکرد!
گفت میخوایم با حاج اقا بریم مکه!حاج اقا گفت اسم تو رو بنویسیم!یه ماهه رفتیم!عیدم همین جاییم!
تو دلم گفتم!بفرما ناهید خانم!سرنوشتت مشخص شد!بشی حاج خانم!با مادر شوهر سرگرم این روضه و اون روضه بشی!قاطی پیرزنها و بیوه های افسرده بزنی تو خط مذهب!
دیگه از دید اینا من با زن بیوه فرقی ندارم
باید قید شوهرم رو بزنم و بچسبم به بچه ها و مذهب!مذهب بشه ابزار کنترل من!بریدن از دنیا!
کور خوندی!
ولی طرز فکرتو دوست داشتم!خیلی زرنگین!خدایی به عقل جن هم نمیرسی
د این نقشه!
اره پسرت بره عشق و حال!
منم پیر بشم به اندازه تو!
بشم یه مثال زنده واسه نجابت و صبوری زنی که شوهرش سرش گرمه!
که تو روضه هات! پیرزنها چادرشون رو بکشن رو دهنشون و پچ پچ کنان داستان منو واسه هم تعریف کنن!سرکوفت بشه واسه عروساشون!
که زن اگه بساز و نجیب باشه،میچسبه به زندگیش،شوهرت بده،تو خوب باش! زن زندگی باش!
بشم یه زن بدبخت که زنهای جوان با نفرت نگام کنن!
نه! کور خوندی!
از دیروز تا حالا بدجور تیز شده بودم!حالا مفهوم هر کلمه رو میفهمیدم
حالا داشتم یاد میگرفتم وسط گرگها زندگی کردن یعنی چی!
گفت چی میگی!شناسنامه تو بده، واسه ثبت نام با کارت ملی!
زندگیم رو گرفتن حالا هویتم رو هم داشتن میبردن!
نگاش کردم!پر از نفرت،به چروکهای صورتش،قیافه سبزه و زشتش!
با خودم گفتم من، من به خاطر مراقبت از تو، واسه پدرم کم گذاشتم؟!
من به پای تو کرم میمالیدم!
من روز و شب غذا میپختم میاوردم دم خونت؟!
واسع تو؟به خاطر تیکه های تو دیر به دیر به مادرم سر میزدم!
حالا وایستادی و میخوای منو ببری مکه خونه رو واسه پسرت خالی کنی؟!!!!
وای ناهید ناهید!
تو با خودت چه کار کردی؟!!!!
گفت گلوم خشک شد!چایی نداری؟
سرد گفتم نه ندارم
الانم کار دارم میشه بری؟!
نگاش کردم،اماده بودم تیکه تیکش کنم!
فهمید
و تو ثانیه ای غیبش زد
انگار بسم الله گفتی و جن رو پروندی!
ادامه دارد...
همه روزه منتظر این داستان باشید.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
#خانومها_بخوانند
❤️مراقب معاشرت هات باش..
با فک فامیل و دوست و اشنات....
همه اونایی که حرفاشون،کنایه و تیکه و زخم زبون و دخالت هاشون،مشاوره هاشون،میتونه تو و روحیت و زیر و رو کنه...
❌محکم باش...
❌نه گفتن رو یاد بگیر...
ارامش خودت، همسرت و زندگیت در نظر بگیر...
اینا یه حرفی میزنن و میرن پی خوشی و زندگی خودشون ولی تو میمونی و زندگیت و یه مغز شسته شده و عواقب اهمیت دادن به حرفاشون و دهن بینی هات...
🔵یادت باشه که ساعات زندگیت رو به افق آدم های ارزون قیمت کوک نکنی؛
یا خواب میمونی یا از زندگی عقب...
🍃🍃🍃🍃🌾🌾
لینک کانال💌👇
https://eitaa.com/joinchat/2072707419C9e3cc1bf07
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
🖤زادمردِ بی نیاز
شخصی به یکی از خلفا مراجعه و درخواست کرد تا در بارگاه او به کاری گمارده شود.
خلیفه از او پرسید: قرآن می دانی؟
او گفت: نمی دانم و نیاموخته ام.
خلیفه گفت: از به کار گماردن کسی که قرآن خواندن نیاموخته، معذوریم.
مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقه خود، به آموختن قرآن پرداخت. مدتی گذشت تا این که از برکت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید که دیگر نه در دل آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه.
پس از چندی، خلیفه او را دید و پرسید: چه شده که دیگر سراغی از ما نمی گیری؟
آن آزاد مرد پاسخ داد: چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم که از خلق و از عمل بی نیاز گشتم. خلیفه پرسید: کدام آیه تو را این گونه بی نیاز کرد؟ مرد پاسخ داد: (من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب).
هر که از خدا بترسد ، برای او راهی برای بيرون شدن قرار خواهد داد ، و از جايی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد
📚به نقل از: مجله موعود جوان، سال چهارم، شماره26
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #گندم صورت پونه روبوسیدوقربون صدقه ش رفت تودلم خیلی ذوق کردم وخداروشکرگفتم حسین نگ
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#گندم
ظهرناهارخوردیم وسفره روکمک گلروجمع
کردم وظرفهاروهم شستم
تاگلروبتونه استراحت کنه وبه درس و
مشقش برسه
هنوزیک ساعتی وقت استراحت داشتم
ترجیح دادم یکساعتی درازبکشم
سرم به بالش رسیدخوابم برد
باصدای دایی ازخواب بیدارشدم
بیدارشدم دایی
گفتم خواب نیفتی چون گفتی بایدبرم
دکتر
کش وقوسی به کمرم دادم وپونه کنارم
درازکشیده بود
بوسه ای به صورتش زدم نگاهی به
مادربزرگ انداختم
انگاری ازتوچشمام متوجه شد
برومن حواسم بهش هست
باخیال راحت به خانه ی خودم رفتم
لباسم عوض کنم
مانتوهای قبلی ازرنگ ورورفته بود
ومانتوخفاشی حاملگیم خیلی گشادبود
گوشه ی اتاق نشستم
ودلم می خواست به حال خودم گریه کنم
چنددقیقه ای زانوی غم بغل گرفتم
ونگاهی به ساعت انداختم
بایدبرم دیرم می شه
مانتوشلوار قبلی قهوه ای رنگ که دکمه های
بزرگی داشت راپوشیدم روسری مشکی
سرکردم وجلوی ایینه چادرم مرتب کردم
وراه افتادم
مامان مامان من رفتم
بروبه سلامت
همسایه هاتوکوچه نشسته بودند
سلام احوال پرسی کردم
فکراینکه چندماه دیگه اینهامن رادوباره
باشکم بزرگ می بیننداذیتم می کرد
خوبی خیابون مااین بودبه چهارراه نزدیک
بودوبافاصله ی خیلی کم پیاده روی
تاکسی می ایستاد
سوارشدم ونزدیک مطب دکترپیاده شدم
داخل مطب چشمی گردوندم
طبق معمول سنوگرافی خیلی شلوغ بود
نوبت گرفتم وروی صندلی خالی نشستم
یکساعتی گذشت
حسابی کلافه شده بودم ومثا... ازشدت
ادر... درحال ترکیدن بود
به کلی فراموش کرده بودم که بایدپرباشد
یاخالی توهمین افکاربودم که
منشی صدام زدسریع بلندشدم
به طرف میزمنشی رفتم
جانم اسم من روخوندید
اره عزیزم پشت درباش خانم امدبیرون
شماداخل برید
...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
قسمت اول
#داستان_آموزنده
🔆گزارشى از قبر و برزخ
اصبغ بن نباته يكى از ياران برجسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد:
سلمان از طرف على عليه السلام استاندار مدائن بود و من پيوسته با او بودم . سلمان مريض شد و در بستر افتاده بود، من به عيادتش رفتم . آخرين روزهاى عمرش بود، به من فرمود:
اى اصبغ ! رسول خدا صلى الله عليه و آله به من خبر داده هرگاه مرگم فرا رسيد مردگان با من سخن خواهند گفت . تو با چند نفر ديگر مرا در تابوت نهاده و به قبرستان ببريد تا ببينم وقت مرگم رسيده يا نه ؟! به دستور سلمان عمل كرديم . او را به قبرستان برديم و بر زمين رو به قبله نهاديم . با صداى بلند خطاب به مردگان گفت :
سلام بر شما اى كسانى كه در خانه خاك ساكنيد و از دنيا چشم پوشيده ايد، جواب نيامد.
دوباره فرياد زد:
سلام بر شما اى كسانى كه لباس خاك به تن كرده ايد و سلام بر شما اى كسانى كه با اعمال دنياى خود ملاقات نموده ايد و سلام بر شما اى منتظران روز قيامت . شما را به خدا و پيغمبر سوگند مى دهم يكى از شما با من حرف بزند، من سلمان غلام رسول الله هستم .
پيامبر صلى الله عليه و آله به من وعده داده كه هرگاه مرگم نزديك شد، مرده اى با من سخن خواهد گفت :
سلمان پس از آن كمى ساكت شد. ناگاه از داخل قبرى صدايى آمد و گفت :
سلام بر شما اى صاحب خانه هاى فانى و سرگرم شدگان به امور دنيا. ما مردگان ، سخن تو را شنيديم و هم اكنون به جواب دادن به شما آماده ايم ، هر چه مى خواهى سؤ ال كن ! خدا تو را رحمت كند!
سلمان : اى صاحب صدا! آيا تو اهل بهشتى يا اهل جهنم ؟
مرده : من از كسانى هستم كه مورد رحمت و كرم خدا قرار گرفته ام و اكنون در بهشت (برزخى ) هستم .
سلمان : اى بنده خدا! مرگ را برايم تعريف كن ! و بگو مرحله مرگ را چگونه گذراندى و چه ديدى و با تو چه كردند؟
مرده : اى سلمان ! به خدا سوگند اگر مرا با قيچى ريز ريز مى كردند از مشكلات مرگ برايم آسان تر بود، بدان كه من در دنيا از لطف خدا اهل خير و نيكى بودم ، دستورات الهى را انجام مى دادم ، قرآن مى خواندم ، در خدمت پدر و مادر بودم ، در راه خدا سعى و كوشش داشتم ، از گناه دورى مى كردم ، به كسى ظلم نمى كردم و شب و روز در كسب روزى حلال كوشا بودم تا به كسى محتاج نباشم ، در بهترين زندگى غرق نعمتها بودم كه ناگهان به بستر بيمارى افتادم . چند روزى از بيماريم گذشت لحظات آخر عمر رسيد، شخص تنومند و بد قيافه اى در برابرم حاضر شد. او اشاره اى به چشمم كرد نابينا شدم و اشاره اى به گوشم كرد كر شدم و به زبانم اشاره نمود لال شدم . خلاصه تمام اعضاء بدنم از كار افتاد. در اين حال صداى بستگانم بلند شد و خبر مرگم منتشر گرديد.
وحشت در دروازه برزخ
در همين موقع دو شخص زيبا آمدند، يكى
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت اول #داستان_آموزنده 🔆گزارشى از قبر و برزخ اصبغ بن نباته يكى از ياران برجسته اميرا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
قسمت دوم
در طرف راست و ديگرى در طرف چپ من نشستند و بر من سلام كردند و گفتند:
ما نامه اعمالت را آورده ايم ، بگير و بخوان ! ما دو فرشته اى هستيم كه در همه جا همراه تو بوديم و اعمال تو را مى نوشتيم .
وقتى نامه كارهاى نيكم را گرفتم و خواندم خوشحال شدم اما با خواندن نامه گناهان اشكم جارى شد. ولى آن دو فرشته به من گفتند:
تو را مژده باد! نگران نباش ! آينده ات خوب است .
سپس عزرائيل روحم را به طور كلى گرفت . صداى گريه اهل و عيالم بلند شد و عزرائيل به آنها نصيحت مى كرد و دلدارى مى داد. آنگاه روح مرا همراه خودش برد و در پيشگاه خداوند قرار گرفتم و از روح من راجع به اعمال كوچك و بزرگ سؤال شد. از نماز، روزه ، حج ، خواندن قرآن ، زكات و صدقه ، چگونه گذراندن عمر، اطاعت از پدر و مادر، آدم كشى ، خوردن مال يتيم ، شب زنده دارى و امثال اين امور پرسيدند.
سپس فرشته اى روحم را به سوى زمين بازگرداند.
مرا غسل دادند، در آن وقت روحم از غسل دهندگان تقاضاى رحم و مدارا مى كرد و فرياد مى زد با اين بدن ضعيف مدارا كنيد به خدا همه اعضايم خرد است . ولى غسل دهنده ابدا گوش نمى داد. پس از غسل و كفن به سوى قبرستان حركت دادند در حالى كه روحم همراه جنازه ام بود...تا اينكه مرا به داخل قبر گذاشتند. در قبر وحشت و ترس زيادى مرا فرا گرفت ، گويى مرا از آسمان به زمين پرت كردند...پس از آن به طرف خانه برگشتند، با خود گفتم :
اى كاش من هم با اينها به خانه بر مى گشتم . از طرف قبر ندايى آمد: افسوس كه اين آرزويى باطل است ، ديگر برگشتن ممكن نيست .
از آن جواب دهنده پرسيدم : تو كيستى ؟
گفت : فرشته منبه (بيدارگر) هستم من از جانب خداوند ماءمورم اعمال همه انسانها را پس از مرگ به آنها خبر دهم .
سپس مرا نشانيد و گفت :
اعمالت را بنويس !
گفتم : كاغذ ندارم .
گوشه كفنم را گرفت و گفت : اين كاغذت ، بنويس !
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #تورا_با_دیگری_دیدم #قسمت_نهم نمیدونستم چه کار کنم! درو وا کنم یا نه؟! به اینه نگاه کرد
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#تورا_با_دیگری_دیدم
#قسمت_دهم
گفتم که از دیروز تا حالا بدجور تیز شده بودم!
ذهنم مثل ساعت کار میکرد
حالا تموم روزهایی که به من خیانت کردی رو به یاد میارم
شبهایی که میگفتی مادرت مریضه بردیش دکتر!
مهربون میشدی و میگفتی تو نیا خسته ای!
من احمق فردا سوپ میپختم میبردم واسه مادرت!!!!!
اونم واسم نقش بازی میکرد!!!
چقدر نفرت انگیزید!
پارسال بود، دوستت اومد و گفت، قدر خانمتو بدون!به خدا! خوب زنی داری شانس اوردی!
نگاه معنی داری به تو انداخت و نگاه دلسوزانه ای به من!
حالا میفهمم!
چندین ساله!چندین سال!!!!
لاله زنگ زد!از دستش ناراحتم!
من که بهم خیانت شده از دیروز تا حالا به کسی نگفتم، این به همه گفته!!!!!
قطع کردم!
زنگ زد
قطع کردم
زنگ زد
برداشتم،چیزی نگفتم،
گفت ناهید خوبی؟
گفتم چرا گفتی؟
گریه کرد به خدا به سهراب فقط گفتم!!!
گفتم چرا گفتی؟چرا؟!!!!
تو هم خاینی!
قطع کردم!من با این جماعت کاری نداشتم!
به اشپزخونه نگاه کردم!
اینجا خونه من نیست که نگرانش باشم!
چی کار کنم؟
چی کار کنم؟
دارم دیونه میشم!
میرم اتاق بچه ها
من چم شده؟چرا اینجا غریبه ام؟
چرا حسی به بچه ها ندارم!
چند برگ کاغذ برمیدارم!
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حدیث
💎امیرالمؤمنین عليه السلام:
خوشبختى انسان، در قناعت و خشنودى است
سَعادَةُ المَرءِ القَناعَةُ و الرِّضا
غررالحكم حدیث 5561
معمولا در زندگی سختی هایی وجود دارد و گاهی ما سخت ترش میکنیم
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم
گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم
گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم
و گاهی... گاهی... گاهی... تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم بدونیم؟!
کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی های زندگیمون باشیم...
کاش یادمون نره که فقط یکبار زنده ایم و زندگی میکنیم فقط یکبار!
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df