eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.1هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ در رحم مادر خداوند بچه را در آبی بسیار شور قرار داده تا جسمش تمیز بماند و مادر سنگینی بچه را کمتر احساس کند، و خداوند روزیِ جنین را از طریق بند ناف که به مادر وصل است به او می‌رساند. پس اگر مادر در غذا خوردن کوتاهی کند از غذای جنین چیزی کم نمیشود. بخاطر وجود غده هایی که با گرفتن مواد لازم از دندانها و استخوان مادر غذای جنین را تأمین میکند و به همین دلیل است که مادران با پیشروی در سن، دندان و پا و زانو درد میگیرند، و در آخر میگویند: زن زودتر از مرد پیر می‌شود. اگر آدمها بدانند که مادرشان بخاطر آنها استخوانش آب میشده در این میمانند که چگونه قدردانی بکنند! خداوندا از تو بهشتی میخواهم برای کسی که مرا به دنیا آورد❤️❤️❤️ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃💕💕 مادرم میگفت : به دیوار تکیه کن، ولی به مردها ؛ نه …! که دیوار اگر پشتت را خالی کرد، سنگ است و گچ، نهایت سرت میشکند..! ولی اگر مردی رهایت کرد، دلت میشکند، روح و تمام زندگیت میشکند و زنی که بشکند، سنگ میشود، سرد و سخت، که نه میخندد، و نه میگرید..! و این یعنی فاجعه…! فاجعه زنیست که از دلدادگی ترسیده... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام.چالش سوالی که ازش متنفریم ما خونه پدر همسرم زندگی میکنیم.مادرشون هر روز یه بهانه ای میارن و دائم در حال پرس و جو هستن.خودم و زندگیم که هیچ دائم در حال چک کردن خانواده ام هستن.خدا نکنه مادر یا پدرم زنگ بزنن.متاسفانه گوش وای میستن و بعد سوال میپرسن که خیلی ناراحت میشم.یا چیزی بشه با طعنه سوال میپرسن .مثلا چند روزی مریض شدم،بچه هم بی قراری میکرد.نرسیدم خونه رو جارو بزنم.خودشون شرایطم رو دیدن.دیروز با یه حالت بدی گفتن مگه جارو نداری؟؟؟ که خیلی ناراحت شدم‌. بچه داری که دیگه هیچی نگم... از طرفی نمیخوام بهشون بی احترامی بشه از طرفی هم خیلی اذیت میشم.اگر کسی راهکاری داره لطفا بهم بده.چون همسرم راضی نمیشه از خونه پدرش بریم و مستقل شیم.باید بسازم و یه راهی پیدا کنم. 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃💕💕 ما روزانه از چيز های زيادی خسته ميشويم، از تخت خواب تكراری مان، از قيافه ی خواب آلودمان در آيينه، از رنگ مسواكمان، از اتوبوس هاي تكراری، از مسير كار، يا حتی وقتی از سر كار به خانه برميگرديم، از كار خسته ايم، وقتی از دانشگاه بر ميگرديم از درس خسته ايم، وقتی در جنگل زندگی ميكنيم از درخت خسته ميشويم و وقتی دريا نورديم از آب و ماهی. اما همين كه مدتی از آن ها دور بمونيم، كم كم دلمان برای تخت خوابمان، محل كارمان، حتی خستگی های بعد از آن هم تنگ ميشود، آنقدر كه برای بازگشت به آن موقعيت سابق لحظه شماری ميكنيم و مطمئنيم كه همه چيز سر جايش است. در رابطه ها هم همينطور است، از زمانی به بعد خسته ميشويم، بهانه گير ميشويم و ميخواهيم همه چيز را كنار بگذاريم. ميگوييم ميخواهيم يك مدت تنها باشيم، اما همين كه جای خالی اش آزار ميدهد، همين كه ميفهميم كه تكه ی پازل وجودمان بدون آن ناقص است، برميگرديم، ما به همان رابطه باز ميگرديم اما، اما ممكن است اين بار هيچ چيز سر جای سابقش نباشد . 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی بازی سرنوشت 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #بازی_سرنوشت لرز بدی نشسته تو تنم با چشای اشکی به دور ور نگاه کردم ماشین محمد دیدم پار
🍃🍃🍃🌸🍃 از تو کیف دستیم شناسنامه امو درآوردم دادم دست محمد ...محمد که در حال رانندگی بود یه اخمی کرد و گفت این چیه چیزی نگفتم متعجب گفت خب ؟؟؟بازم چیزی نگفتم شناسنامه ورق زد یهو زد رو ترمز گفت چییییییی تو و بابا ازدواج کردین با تعجب داد زد کی ازدواج کردین چرا بابا چیزی نمی‌گفت گفتم اسما جون اصرار داشت ازدواج کنم گفت من حالم خیلی داره بد میشه شبها کنار ما میخوابی برا همین...... محمد گفت از اون شب میگم بابا چرا ایقدر آشفته شده چرا اینقدر نارحت شده دلم سوخت برا بابام .... منظور محمد میفهمیدم درک میکردم گفتم بجون بهارم بجون تو که عین پسرمی بجون هانی که چند سال بیخبرم ازش اینجای قسمم رسیدم بغض کردم گفتم من مهدی روز طلاقم دیدم ... محمد دوباره حرکت کرد گفت بهت اعتماد کردم که اومدم دنبالت نزاشتم تنها بمونی چند شب بمون خونه آرزو خانوم من خونه میگیرم برات نگران نباش .... سرمو انداختم سکوت کردم آرزو چیزی نمی‌گفت میدونستم ذهنش پر سواله رسیدم آپارتمان نقلی آرزو، آرزو درباز کرد گفت برین تو بزار آرین از همسایه بگیرم صبحی گذاشتمش پیشش محمد از دم در خداحافظی کرد رفت من رفتم توخونه آقا عسکر خونه نبود روی مبل نشستم آرین بدو اومد سمت بهار باهم رفتن آرزو ابرو بالای انداخت آستینش بالا زد گفت خوب بگو ببین چجوری حامله شدی بعد بیخیال خنده ای بلندی کرد گفت با جزئیات بگو لطفا چشم غره رفتم گفتم خجالت بکش... آرزو خندان گفت بگو دیگه گفتم بابا یه شب باهم بودیم من هنوزم تست ندادم یه حالم بهم خورد که اینجوری شد...افسرده گفتم محسن باید خوشحال میشد ازم طرفداری میکرد من نمیدونم مهدی اون شب چرا اومد کلید از کجا آورد... نگاه به صورت آرزو کردم دیدم داره میخنده چیه هیچچی گفتی محسن همیشه آقای تاجیک بود برامون چی بگم دیگه من عذاب وجدان دارم حامله باشم ولی گفتم کاری که شده اسما جون خودش راضی بود ولی رفتار محسن، آرزو قلبمو شکست اگه واقعا حامله باشم باید سقط کن با دوتا بچه .... آرزو بلند شد گفت ایشالله حامله ای از بقیش نترس درست میشه .... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🌷 🌷 ❌️❌️ بانوان گرامی بخوانید، که برای حفظ ناموس وطن، فرزندانمان چه‌ها کشیدند! !! 🌷در اردوگاه عنبر یکی از آسایشگاه‌ها را به عنوان بهداری در نظر گرفته بودند اما زمان عملیات والفجر مقدماتی به دلیل کثرت مجروحین چند آسایشگاه را برای درمانگاه اختصاص دادند؛ با این وجود مجروحین زیاد و جا کم بود. برای همین مجروحین را چند روزی در درمانگاه نگه می‌داشتند و بعد به آسایشگاه منتقل می‌کردند مگر افرادی که مجروحیت‌شان عمیق باشد. با توجه به مجروحیتی که داشتم مدت زیادتری در درمانگاه ماندم یک روز غروب مجروحی آوردند که پایش قطع شده بود. من وقتی او را دیدم فکر کردم قسمت قطع شده‌ی پایش کره مالیده‌اند! خوب توجه کردم دیدم کره نیست اما چیزی مانند کاموای بافتنی کرم رنگ است. جلوتر رفتم متوجه شدم این‌ها کِرم بودند. 🌷دکتر مجید جلال‌وند آمد و طبق معمول کمی با او خوش و بش کرد و دلگرمی به او داد. بعد پرسید: اسمت چیست؟ ایشان جواب داد:  حیدر بساوند، اهل مهران. دکتر فوراً به بچه‌هایی که در بهداری کار می‌کردند گفت: ظرف بیاورید. اونا رفتند یک غصعه (ظرف غذا) آوردند کرم‌ها راه افتاده بودند، دکتر کرم‌ها را با دست توی غصعه می‌ریخت و آن‌قدر این کار را کرد تا قسمت قطع شده پا کم‌کم پیدا شد؛ ظرف غصعه پر شده بود از کرم. با نوک قاشقی پایش را تراشیدند تا به خون رسیدند، یکی از آن بچه‌ها بعد از دقایقی حالش به‌هم خورد. حیدر از هوش می‌رفت و دوباره بهوش می‌آمد وقتی بهوش می‌آمد صداش از شدت درد  بلند می‌شد و داد می‌زد. بچه‌ها.... 🌷بچه‌ها یک حوله توی دهنش گذاشته بودند که فریادش بالاتر نرود که مبادا بعثی‌ها بشنوند. بالأخره وقتی خون‌ها رو پاک کردند استخوان‌های نوک پاش پیدا شد. دکتر گفت: بچه‌ها دعا کنید می‌خوام حیدر را عمل کنم.  بچه‌ها دست به دعا شدند چه دعایی بود آن شب چه عظم‌البلایی می‌خواندند همه از خلوص دل دعا می‌کردند. دکتر جلو آمد یک تیغ ژیلت و یک انبردست در دست داشت تنها ابزار عمل دکتر اینا بودند نه داروی بیهوشی نه مواد ضد عفونی. دکتر دوباره رو به بچه‌ها کرد و یواش گفت: بچه‌ها دعا کنید حیدر شهید نشه. ما تازه متوجه شدیم دکتر مجید انبردست داره گویا وقتی یک‌بار او را بیرون می‌برند از یک آیفا ۱، یک انبردست روغنی برمی‌دارد. 🌷با انبر دست تکه تکه از استخوان‌ها را می‌چید صدای شکستن استخوان‌ها می‌آمد حیدر از شدت درد بی‌هوش شده بود. آن‌قدر از استخوان‌ها چید تا استخوان‌های عفونت‌دار و سیاه شده به انتها رسیدند. بعد با تیغ، تیزی‌های سر استخوان‌ها را تراشید. وقتی تمام شد دو طرف  پوست پا را گرفت و کشید تا به هم رسیدند سپس با سوزن معمولی و نخ قرقره پوست را دوخت بعد دستش رو بلند کرد و گفت: خدایا ما این‌قدر تونستیم. واقعاً بچه‌ها اون شب عنایت خدا را به چشم دیدند حیدر بزودی خوب شد و حتی از ما زودتر به آسایشگاه رفت.  : آزاده سرافراز علی بخشی‌زاده 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَقُلْ لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ۚ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ ۚ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوًّا مُبِينًا ﴿۵۳﴾ 🔸 و بندگانم را بگو که همیشه سخن بهتر را بر زبان آرند، که شیطان (بسیار شود به یک کلمه زشت) میان آنان دشمنی و فساد برمی‌انگیزد، زیرا دشمنی شیطان با آدمیان واضح و آشکار است. 💭 سوره: اسراء 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ ۖ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ﴿۲۵۸﴾ 🔸 آیا ندیدی که پادشاه زمان ابراهیم (علیه السّلام) به دلیل حکومتی که خدا به او داده بود درباره (یکتایی) خدا با ابراهیم به جدل برخاست؟ چون ابراهیم گفت: خدای من آن است که زنده گرداند و بمیراند، او گفت: من نیز زنده می‌کنم و می‌میرانم. ابراهیم گفت که خداوند خورشید را از طرف مشرق برآورد، تو اگر توانی از مغرب بیرون آر؛ آن نادان کافر در جواب عاجز ماند؛ و خدا راهنمای ستمکاران نخواهد بود. 💭 سوره: بقره 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی #سرنوشت 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🌸🍃 🌱 زهرا به محض اینکه چشمش به کیمیا و حسین افتاد که به سمت اونا میان با آرنجش ضربه‌ای به پهلوی ایلیا زد و گفت وای وای کیمیا داره میاد چیزی به روش نیاریا حرفی نزنیا ناراحتش نکنیا ایلیا گفت آی دردم گرفت بچه مگه من بچه‌ام خودم می‌دونم چی بگم بهش زهرا کمی معذب شد و سرش رو پایین انداخت ایلیا ضربه‌ای دیگه‌ای به پهلوی زهرا زد و گفت حالا نمی‌خواد ناراحت بشی من نازک نارنجی‌ام منو اونجوری نزن مامانم لوسم کرده میدونی کخ دردم گرفت زهرا با خنده گفت تو مثلاً ورزشکاری بعد با ضربه دست من دردت گرفته واقعاً که مثل این پف پفیایی مرد باید مثل آبنبات سنگی باشه هر چقدر بزنیش هیچیش نشه ایلیامو بلند خندید به صورت زهرا نگاه کرد و گفت یعنی مثل آبنبات خوردنی‌ و زهرا معذب از حرف نابجایی که زده بود بلند شد و به کیمیا و حسین که تازه رسیدند سلام کرد ایلیا هم پا شد با خنده گفت سلام کیمیا سلام حسین هر دو با تعجب سلام دادند حالت چطوره کیمیا خوبی ممنون پسر دایی شما خوبی دایی خوبه زن دایی خوبه حسین گفت اینجا چه خبره ایلیا و زهرا هر دو خندیدند ایلیا با خنده گفت سلامتی همه خوبن خبری نیست یه جوری می‌پرسی اینجا چه خبره یاد ناظم مدرسمون افتادم کیمیا از یادآوری مدرسه و آتیش‌هایی که تو مدرسه می‌سوزونده خندش گرفت و در حالی که سعی می‌کرد به زور خنده‌اشو کنترل کنه گفت داشتین چی می‌خوردین حسین به پشت سر زهرا و ایلیا سرک کشید ولی ایلیا و زهرا همزمان چرخ چرخیدند و مانع دیدن حسین شدند و ایلیا با خنده گفت یه چیزی می‌خوردیم دیگه و حسین با خنده گفت خوب بدید ما هم بخوریم چرا تنها تنها ایلیا گفت والا ما دیدیم شما دوتا سخت مشغول مذاکرات تلفنی هستین خسته شدیم از بس خوراکی انتخاب کردیم گفتیم بشینیم کمی خستگی در کنیم حسین گفت تو اینجا چیکار می‌کردی ایلیا مثل اینکه این فروشگاه نزدیک خونه ماستا شما اینجا چیکار می‌کردین ؟؟ البته زهرا توضیح داد چیکار می‌کردین خوراکیاتونم انتخاب کردیم حسابم کردم میتونید ببرید حسین در حالی که یه تای ابروشو بالا برده بود و به زهرا نگاه می‌کرد گفت آفرین چه زرنگ ولی خودم حساب می‌کنم دستت درد نکنه چقدر شد بگو انتقال بدم حالا من یه بار خواستم ثواب کنم ببینم تو اجازه میدی حسین گوشیش رو گذاشت تو جیبش و گفت پس اگه اینطوره که چه بهترتو ثواب کن زهرا گفت نه داداش بهتر چیه زیاد شد زشته ایلیا نگاهی به زهرا کرد و گفت ای زهرا این حرفا چیه اون بسته هم که خریدم همون جداهه میدونی که کدومو میگم و بعد چشمکی به زهرا زد زهرا با خنده و ذوق زده گفت __بله بله می‌دونم کدومو میگی نگران نباش جاش امن امنه.... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
❇️ هیچ‌کس از رای من مطلع نخواهد شد. ✅ مقام معظم رهبری: «رهبری، یک رأی بیشتر ندارد. بنده‌ی حقیر مثل بقیه‌ی مردم، یک رأی دارم؛ این رأی هم تا وقتی که در صندوق انداخته نشود، هیچ کس از آن مطّلع نخواهد بود. حالا ممکن است آن کسانی که صندوق دست آنها است، بعد باز کنند، خط این حقیر را بشناسند، بفهمند بنده به چه کسی رأی دادم؛ اما تا قبل از رأی دادن، کسی مطّلع نخواهد شد. اینجور نیست که کسی بیاید نسبت بدهد که رهبری نظرش به فلان است، به بهمان نیست. اگر چنین نسبتی داده شد، این نسبت درست نیست.» 🗓 ۱۳۹۲/۰۱/۰۱ https://khl.ink/f/22680 🏷 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃 ⁉️ با چه امیدی پای صندوق بیاییم؟! 🔰 در برنامه همسنگرهای مسجدی: زمانی که مشکلات وجود دارد باید انگیزه برای تغییر بیشتر باشگد. هنگامی که ارزش پول ملی در روسیه از بین رفت و 80 درصد کارخانه‌های آن به دست بزرگ‌ترین مافیای اقتصادی افتاد، صف‌های طولانی رأی بود که آن شرایط را تغییر داد. 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸