9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
قدیما دیگه رفت دیگه نیست….
چرا همهچی قدیما بهتر بود؟!
شعرها، آهنگها، فیلمها، آدمها،
خونهها و کلا زندگی ...
#نوستالژی☺️
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🌸🍃 ۶۷یکی دو ساعتی گذشت یه صدایی از پایین شنیدم وای خدا این دیگه کیه؟ اگه دزدهم بیاد کل خونه
🍃🍃🍃🌸🍃
یاد حرفای لیلا افتادم.فرهادو با کت شلوار تصور کردم و حسرت خوردم که چرا نیستم ببینمش...کاشکی توی عکساشون افتاده باشه...
با هربدبختی بود اون چند ساعت هم گذشت و خانواده برگشتند...
مامان از سیر تا پیاز محضر تا مهمونی شب رو برام تعریف کرد...آقاجون برا اینکه حالم بهتر بشه آهنگ رعنا رو برام خوند...همیشه با شنیدن این آهنگ حالم بهتر میشد مخصوصا با صدای آقاجون...ولی امشب....
خودمو سرحال نشون دادم که دلشون نشکنه که شادیشون به خاطر من خراب نشه...سعی کردم بی خیال فرهاد بشم وقتی اون عین خیالش هم نیس که چرا من نرفتم محضر و یه حال ساده ازم نپرسید من چرا حالمو براش خراب کنم..؟
بردیا با فرنوش رفته بودن دوری بزنن و ساعت ۲ نصفه شب برگشت...بهش تبریک گفتم و کلی قربون صدقش رفتم توی لباس رسمی حسابی آقا شده بود...
بعد از چند دقیقه که بردیا به اتاق خودش رفته بود صدای گوشیم بلند شد:
یه پیام از طرف فرهاد:سلام بانو حالت خوبه؟
یه ربعی جوابشو ندادم و دلخور بودم چرا امروز اصلا یادم نیافتاده دوباره پیام داد:
میدونم خواب نیستی جواب بده دلم برات خیلی تنگ شده
من:سلام،از احوال پُرسیات مشخصه!
فرهاد:عزیزم خودت که بهتر میدونی امروز خیلی سرمون شلوغ بود تمام کارها با من بود راستی چرا نیومدی؟
من:با این پای شکسته نمیتونستم بیام
فرهاد:مگه میخواستی پیاده بیای؟یعنی دلت برای من تنگ نشده بود نمیخواستی منو ببینی؟
من:در حقیقت دلم میخواست توی مراسم عقد داداشم باشم ولی خب شرایط جور نبود...
فرهاد:امان از غرور تو...
من:کاری نداری؟
فرهاد:چرا خواستم بهت بگم امروز کلی تیپ زدم برات ولی حیف شد نیومدی ببینی
من:به خاطر من؟؟؟؟یا خواهرت؟؟
فرهاد: نه همشم به خاطر فرنوش نبوده. امروز آرایشگاه رفتم کت شلوار خریدم کلی هم با عروس و داماد عکس گرفتم.مگه عکسا رو ندیدی؟
من:نه هنوز
فرهاد:پس برو ببین.فقط بدون امروز خیلی خیلی جات خالی بود زودتر خوب شو بتونی راه بری...ببینمت
من:باشه...پس فعلا من برم عکسا رو ببینم
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
**🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام گلبانو صبحت بخیر جان دلم
متن قشنگی خوندم. شاید برای عزیزان کانال هم قشنگ باشه
🧸🪐
در هیاهوی زندگی دریافتم چه بسیار دویدنها که فقط پاهایم را از من گرفت درحالیکه گویی ایستاده بودم. چه بسیار غصهها که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که قصهای کودکانه بیش نبود.
دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نخواهد نمیشود؛ به همین سادگی. کاش نه میدویدم و نه غصه میخوردم.💐💐💐💐💐💐
🪴💕✨
-خداوند عزّوجلّ فرمود:
ماه رجب، ماه من، بنده، بنده من،
و رحمت، رحمت من است؛
هر كه در اين ماه مرا بخواند، اجابتش كنم
و هر كه حاجت آورَد، عطايش كنم..🌱
التماس دعا از همه شما خوبان و عزیزان 🤲
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام خدمت همگروهیهای عزیز الهی به حق مولود این ماه عزیز همه گرفتاریها حل بشه وگرنه از کار همه ی عزیزان باز بشه برا مادر عزیزی مینویسم که پسرشون تو کار نصب دوربین بود وحالا میخواهد مغازه بگیره من هم یه مادرم کامل شمارادرک میکنم چه حالی داری انشالله خدا در خیر رابروی پسرت باز کنه اگر پسر تجربهای داره مغازه بگیرید اما اگر تجربه نداره یه مدت بره در مغازه ای که میخواهید بزنید حالا هر چی دوست داره چند ماه بره کارکنه فوت و فن کاسبی را یاد بگیره بعد برا خودش مغازه بگیره کار کنه چون براهر کاری تجربه لازم هست امیدوارم راهکار من به دردت بخوره خودم هم مثل شما چند سال برا کار پسرم حرص خوردم خیلی نماز ام البنین خواندم و متوسل شدم شما هم درکنار اینکه پسرتون بره تجربه کسب کنه براانجام هرکاری خودتون هم ازتوسل به اهل آلبیت مخصوصا خانم ام البنین غافل نشید دعای مادر هم خیلی اثر داره انشالله به زودی خبر موفقیت پسرت را در گروه بزاری
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی بی تفاوت از سر صحنه هایش می گذشت. دو مورد آفسایدی که به اشتباه اعلام شد و یک پ
🍃🍃🌸🍃
#رسوایی
نگاه کردم. چند دقیقه به یک مانده بود و او هنوز در خواب به سر می برد .
صدای اذان از بیرون می آمد، مسجدی با فاصله ی یک کوچه بود که گه گاه گلبانگ
اذانش منه دل مرده را به یاد خدا می انداخت .
خدایی که هوایم را داشت و من فراموشش کرده بودم... به راستی چه تکیه گاهی بهتر
از خدا می توانست باشد و من غافل بودم؟ !
ایراد از من بود، به دنبال بنده هایش رفته بودم و همان بنده ها چوب خط بدی
هایشان را به سر حد رسانده بودند .
هنوز آن سردرد کذایی رهایم نکرده بود با معده ی خالی دومین مسکن را ثانیه ای
پیش خورده بودم .
پف چشمانم آثار ترک هایی بود که پشت کردن بهنام در قلب تکه پاره ام به جای
گذاشته بود .
در ورودی اتاق ایستاده بودم و مرد غرق در خواب روبریم را دید می زدم، حتی در
خواب نیز اخم ریزی بر پیشانی اش داشت، همان چند خط ریز که تاثیر بسزایی در
جذابیتش داشت .
صورتش به بالشت من چسبیده بود و وزن شانه هایش روی گردنش افتاده بود. لب
هایش نیز کمی نیمه باز بودند و دانه های عرق روی شقیقه هایش می رقصیدند .
کنار پایش نشستم و دست روی کمرش گذاشتم، طبق معمول دمر خوابیده بود .
-عمران پاشوپریدن پلک هایش نشان از هوشیاری اندکش بودند. این بار دستم را روی کمرش تکان
دادم .
-پاشو دیگه ...
بدنش را کش داد و سرش را بالا آورد .
-چه خبره؟
گیسوان رهایم را به پشت شانه ام روانه کردم .
-هیچی پاشو گشنمه .
کمرش را به روتختی گلوله شده در کنار دیوار تکیه داد و از بین پلکان نیمه باز نگاهم
کرد .
-غذات مگه تو جیب منه؟
" در دلم نثارش کردم. او آدم
پرویی بود
"
مردمک هایم را در کاسه ی چشمانم چرخاندم و
خوب نبودم اصلاً همان بهتر گرسنه می خوابید...
برس را از جعبه ی لوازم آرایشی برداشتم و وارد حمام شدم . به عقب بازنگشتم که
ببینم بی پاسخ گذاشتن طعنه اش حالش را بد کرده است یا نه؟ !
موهای گره خورده ام را بی رحمانه در چنگال بُرس پیچیدم. خودآزاری بود دیگر وگرنه
خوب به خاطر داشتم زمانی که خان جون شانه ی دندانه دار چوبی اش را بر دست می
گرفت و با مهربانی شانه به موهایم می کشید چقدر برایش ناز می کردم، به راستی
نازدانه بارم آورده بودند اما دست زمانه سیلی اش را در اوج بر صورتم کوبیده بود.چهره ام شباهت بسیاری به مادرم داشت و فقط چشمانم میراث پدرم بود. پدرم را
کمی می شناختم اما زنی که سیمایش را در رخ من به یادگار گذاشته بود را نه ... او را
نمی شناختم و نمی دانستم هنگامی که به اجبار عروس شده بود، چه حالی داشت و یا
وقتی دخترانگی هایش را در آغوش غریبه ای جز معبود قلبش از دست داده بود کدام
شانه را برای دلداری برگزیده بود؟ یعنی او نیز مانند من تنها بود؟
همیشه سوال هایم بی جواب بودند و این افکار گاهی قلبم را به درد می آورد، از زنی
که نام مادرم را داشت هیچ نمی دانستم هیچ...
اما همان دیشب اطرافیانم را حسابی تفحص کرده بودم .
عباس... سرلیست کسانی بود که باور داشتم مرا دوست دارند اما تصور آن که او
دختری دیگر را پسندیده باشد برایم دشوار بود، مگر به همین سادگی بود اویی که
عشق به واسطه اش در قلبم ریشه دوانده بود حالا در جبهه ی دشمن ایستاده بود و بر
تن زخمی ام شلاق می کوبید .
بهزاد... برادر ناملایم و تندخویم را هیچگونه نمی توانستم تفسیر کنم، هجوم صبحش،
زمانی که قصد آزردن گونه ام را داشت در خاطرم زنده شد .
نامهربان بود همیشه سر ناسازگاری داشت و تصمیم، تصمیم خودش بود اما باز هم او
را دوست داشتم گوشت و استخوان که از یک دیگر جدا نمی شدند .
خان جون و عمو احمد، آن دو جزو آدم های متعادل زندگی ام بودند، هیچ گاه جبهه
ی مشخصی نداشتند و هر بار با صلاح و مشورت خویش تصمیم می گرفتند
ادامه دارد....
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
🍃🍃🍃🍃🌸
#تقاضای_همفکری ❓
سلام فاطمه بانو جان🌺 ضمن تشکر از زحمات شما خواهش میکنم مشکل من و خانوادهام را توی کانال تون بزارید
شاید دوستان بتوانند به من کمک کنند عزیزان پسر من ۲۷سالش هست و خیلی مقید به نماز
پسر خوبیه خدا میدونه چقدر من ازش راضیم ولی مشکلش کارش هست
سلام مادر عزیز و نگران عزیزم شما مدرک تحصیلی فرزندتان رو ننوشتید اگر چنانچه مدرک تحصیلی شون لیسانس هست سایت بانکها میتونند مراجعه کنند و شرایط استخدام رو ببینند و شرکت کنند ان شاءالله که فرجی شود و موفق باشند
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🌸🍃 #رسوایی نگاه کردم. چند دقیقه به یک مانده بود و او هنوز در خواب به سر می برد . صدای اذان ا
🍃🍃🌸🌸🍃
#رسوایی
نگاه کردم. چند دقیقه به یک مانده بود و او هنوز در خواب به سر می برد .
صدای اذان از بیرون می آمد، مسجدی با فاصله ی یک کوچه بود که گه گاه گلبانگ
اذانش منه دل مرده را به یاد خدا می انداخت .
خدایی که هوایم را داشت و من فراموشش کرده بودم... به راستی چه تکیه گاهی بهتر
از خدا می توانست باشد و من غافل بودم؟ !
ایراد از من بود، به دنبال بنده هایش رفته بودم و همان بنده ها چوب خط بدی
هایشان را به سر حد رسانده بودند .
هنوز آن سردرد کذایی رهایم نکرده بود با معده ی خالی دومین مسکن را ثانیه ای
پیش خورده بودم .
پف چشمانم آثار ترک هایی بود که پشت کردن بهنام در قلب تکه پاره ام به جای
گذاشته بود .
در ورودی اتاق ایستاده بودم و مرد غرق در خواب روبریم را دید می زدم، حتی در
خواب نیز اخم ریزی بر پیشانی اش داشت، همان چند خط ریز که تاثیر بسزایی در
جذابیتش داشت .
صورتش به بالشت من چسبیده بود و وزن شانه هایش روی گردنش افتاده بود. لب
هایش نیز کمی نیمه باز بودند و دانه های عرق روی شقیقه هایش می رقصیدند .
کنار پایش نشستم و دست روی کمرش گذاشتم، طبق معمول دمر خوابیده بود .
-عمران پاشوپریدن پلک هایش نشان از هوشیاری اندکش بودند. این بار دستم را روی کمرش تکان
دادم .
-پاشو دیگه ...
بدنش را کش داد و سرش را بالا آورد .
-چه خبره؟
گیسوان رهایم را به پشت شانه ام روانه کردم .
-هیچی پاشو گشنمه .
کمرش را به روتختی گلوله شده در کنار دیوار تکیه داد و از بین پلکان نیمه باز نگاهم
کرد .
-غذات مگه تو جیب منه؟
" در دلم نثارش کردم. او آدم
پرویی بود
"
مردمک هایم را در کاسه ی چشمانم چرخاندم و
خوب نبودم اصلاً همان بهتر گرسنه می خوابید...
برس را از جعبه ی لوازم آرایشی برداشتم و وارد حمام شدم . به عقب بازنگشتم که
ببینم بی پاسخ گذاشتن طعنه اش حالش را بد کرده است یا نه؟ !
موهای گره خورده ام را بی رحمانه در چنگال بُرس پیچیدم. خودآزاری بود دیگر وگرنه
خوب به خاطر داشتم زمانی که خان جون شانه ی دندانه دار چوبی اش را بر دست می
گرفت و با مهربانی شانه به موهایم می کشید چقدر برایش ناز می کردم، به راستی
نازدانه بارم آورده بودند اما دست زمانه سیلی اش را در اوج بر صورتم کوبیده بود.چهره ام شباهت بسیاری به مادرم داشت و فقط چشمانم میراث پدرم بود. پدرم را
کمی می شناختم اما زنی که سیمایش را در رخ من به یادگار گذاشته بود را نه ... او را
نمی شناختم و نمی دانستم هنگامی که به اجبار عروس شده بود، چه حالی داشت و یا
وقتی دخترانگی هایش را در آغوش غریبه ای جز معبود قلبش از دست داده بود کدام
شانه را برای دلداری برگزیده بود؟ یعنی او نیز مانند من تنها بود؟
همیشه سوال هایم بی جواب بودند و این افکار گاهی قلبم را به درد می آورد، از زنی
که نام مادرم را داشت هیچ نمی دانستم هیچ...
اما همان دیشب اطرافیانم را حسابی تفحص کرده بودم .
عباس... سرلیست کسانی بود که باور داشتم مرا دوست دارند اما تصور آن که او
دختری دیگر را پسندیده باشد برایم دشوار بود، مگر به همین سادگی بود اویی که
عشق به واسطه اش در قلبم ریشه دوانده بود حالا در جبهه ی دشمن ایستاده بود و بر
تن زخمی ام شلاق می کوبید .
بهزاد... برادر ناملایم و تندخویم را هیچگونه نمی توانستم تفسیر کنم، هجوم صبحش،
زمانی که قصد آزردن گونه ام را داشت در خاطرم زنده شد .
نامهربان بود همیشه سر ناسازگاری داشت و تصمیم، تصمیم خودش بود اما باز هم او
را دوست داشتم گوشت و استخوان که از یک دیگر جدا نمی شدند .
خان جون و عمو احمد، آن دو جزو آدم های متعادل زندگی ام بودند، هیچ گاه جبهه
ی مشخصی نداشتند و هر بار با صلاح و مشورت خویش تصمیم می گرفتند
ادامه دارد....
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🌸🍃
#محبت_اعضا ❤️
سلام ب همه اعضای گروه رنج کشیده هاوهمچنین فاطمه خانم گل گلاب ممنونم ازاین کانال خوبتون ک مرحم زخم رنج کشیده هاس حتی اگ نتونن ب نزدیک ترین کسانشون دردشونوبگن ب شمامیگن خداخیرتون بده براخانمی ک کف دستشون دونه زده تجربه من اینه ک عسل درمانی بزنن عفونت روبیرون میکشه وب مرورخشک میشه حتمااین کارومرتب انجام بدین انشاءالله ک هرچه زودترخوب بشین التماس دعا🌺🌸
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺
❤️❤️