eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.3هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🌸🍃 👌✅ 😌😉 من که می گویم ؛ "گیر دادنِ زن ها اصلاً چیز بدی نیست..." زنی که گیر می دهد، یعنی تو را دوست دارد ، زیاد هم دوست دارد..❤️ زنی که مقصدِ نگاهِ تو برایش مهم است، می ترسد که از چشمانت افتاده باشد.. زنی که برایش مهم باشد که تو محبت و توجهت را کجا و چه اندازه خرج می کنی ، کاملاً معصومانه ، ترسِ از دست دادنِ تو را دارد.. زنی که با بی توجهی ات بغضش می گیرد ، بی پناه است و جز تو.. کسی را ندارد...💔 غر زدن و گیر دادن ، شیرِ اطمینانِ دوست داشتنِ زن هاست...💋 زنی که دوستت ندارد، گیرهایش را جای دیگری می دهد ، محال است زنی بی عشق ، سرش را روی بالش بگذارد...💗 این به تو بستگی دارد ..که زنی که کنارت نفس می کشد ، عاشقت باشد یانه!🌹 نباید به گیر دادنِ زن ها گیر داد... زن های عاشق، گیر می دهند، زن های وفادار، بیشتر...🌷 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام فاطمه جون عزیز ممنون از کانال خوبتون . در جواب اون عزیزی که گفتن روی پاشون چیزی در اومده با دست کشیدن متوجه میشن.عزیزم پاتون پیچ نخورده زمین نخوردید؟احتمالااز استخوان های ریز پاتون در رفته.من خودم ۴-۵ بعد از زمین خوردن دچار این مشکل شدم تا ۶ ماه باهاش سازگاری کردم بعد پیش ی شکسته بند محلی رفتم استخونخای ریز پامو جا انداختن. • 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❓ سلام وخسته نباشید خدمت تمامی اعضا کسی راهکاری برای از بین بردن شپش ورشک،داره دخترم،۵ساله درگیره،هرچی شامپو بوده استفاده کردم ممنون میشم راهنمایی کنید😔 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
می‌نویسم‌برکران‌کهکشان‌که حسین‌ سلطان‌قلب‌هاسـت‌درهفت‌آسمان")) 🍃🌸🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 خودمم ⁸⁴پادرد و کمر درد گرفتم ولی دوس داشتم خودمو مشغول کنم تا از فکر بهار و اون تیپ و آر
🍃🍃🌸🍃 خونه بدون بردیا خیلی سوت و کور شده بود روزی یه بار میومد بهمون سر میزد ولی مامان همش بهش میگفت یا با خانومت بیا یا اون دختره طفلی رو تنها نذار...اول زندگیتونه الان منتظره تا شوهرش از راه بیاد باهاش حرف بزنه نذار این چیزا کدورت بندازه بینتون...بردیا جان به خاطر هیچ کس حتی پدر مادرت دل خانومتو نرنجون پسرم اینجا همیشه خونه خودته ولی همیشه سعی کن با خانومت بیای و برگردی و بردیا مثل همیشه دست می‌ذاشت رو جفت چشماش و می‌گفت چشم مادر شوهر مهربون... تقریبا یک ماهی از عروسی گذشت و رابطه منو فرهاد خیلی کم شده بود.من که واقعا سرم شلوغ بود و وقتی می‌رسیدم خونه عین جنازه می‌افتادم...میدونستم که فرهاد هم با دو شیفت کار کردن دیگه زمانی نداره که به من اختصاص بده یا مثل قبل پیامک بازی کنه ...همش به خودم امید میدادم که امروز فردا مامان میاد و میگه که مادر فرنوش وقت خواسته برای خواستگاری..ولی خبری نبود..نگرانش شده بودم....آخه الان که دیگه هم ماشین خریده بود هم سرویس طلا هم عروسی تموم شده بود پس چرا پا پیش نمیذاشت؟؟ فرنوش هم هروقت به خونمون می اومد کلامی از خانوادش صحبت نمی‌کرد و منم روم نمیشد چیزی بپرسم و چیزی دستگیرم نمیشد... تا اینکه یه روز که خسته و کوفته از آرایشگاه برگشتم خونه......... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸**
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام عزیزم خوبین ممنون از کانال عالیتون در مورد ویروسی که گفتن بچه گرفته پسر منم پارسال گرفت دونه های خیلی ریز داخل دهان دست و پا می‌ریزه خیلی زیاد میشن فقط سر دست و پاها به شدت ورم می‌کنه انگاری زنبور نیش زده تبم می‌کنه پسر من حدود بیست روز شد تا خوب شد بعد یه پوست کامل از دستو پاش افتاد ولی ناخناش نیفتاد دکتر فقط یه آمپول بهش زد و داروی تب بر داد اصلا نگران نباشید 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 این چنین خانه ای را با این چنین فرش قرمز دلبری را ، با در و پنجره و طاقچه هایش و‌ با تمام دکوراسیونش ، اصلا همه اش را دلم را آرزوست ... سلام و نور مهربانی خدا بر شما خوبان🌹 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🌸🍃 رسوایی بگویم چه کردم . رفت و آمدش چند دقیقه طول کشید، صدای کوبیدن در حیاط نشانگر عصبانیتش
🍃🍃🍃🌸🍃 تخت تکانی خورد، تنش را بالا کشید و با یک حرکت بازوان پر و پیمانش را دور تنم پیچید . -توچرا انقد فضولی اخه دختر حاجی؟ نفسم را آسوده رها کردم. دختر حاجی گفتن هایش قلبم را قلقلک می داد. لحنش گرم و صدایش خشدار بود... این مرد برایم جذاب بود و این انکار نشدنی بود، مردی که کم کم دلم به بودنش گرم شده بود. گردنم را به طرفش چرخاندم . -آخه تا دیروز آنجا نبود ! -چون امروز گذاشتمش اونجا وقتی خواب بودی... هنوز می خندید و سر تکان می داد. کار احمقانه ای بود باید همان ابتدا می گفتم که چه خراب کاریی کرده بودم نه این که می گذاشتم کار از کار بگذرد او و برای آن مرد خط و نشان بکشد . سرم را روی بالشت گذاشت. -داروهات و خوردی؟ سرم را بالا و پایین کردم. -تکون دادن کله ت راحت تر از زبون دو مثقالیته؟ -عمران ! تک خنده ای کرد - اسممو دوست داریا آب دهانم را قورت دادم. انگشتانش با خشونت ریزی موهایم را از روی صورتم کنار میزد و دیگر خبری از آن لبخند نبود، مردمک های سیاهش مدام در چهره ام می چرخیدند . -خنده هات قشنگ تره ! قلب بی جنبه ام باز هم قصد رسوا کردنم را داشت. صدای تپش قلبم بلند بود . به جای روسری آبی رنگ جدیدم، روسری مشکی ام را دور گردنم پیچاندم و مقابل آینه ایستادم . مداد مشکی را در چشمانم کشیدم . دیروز در خرید کمی افراط کرده بودم . رژ لب مات را روی لب هایم کشیدم تا آن رنگ پریدگی صورتم کم تر به چشم بیاید . عمران مشغول تمیز کردن کفش هایش بود، چادر را روی سرم انداختم و بیرون رفتم . سرش پایین بود . -چقدر لفتش دادی ساعت هشت شد . در خانه را بستم و کفش های عروسکی مشکی رنگم را به پا زدم. همه ی لباس هایم نو بودند و اعتماد بنفس از دست داده ام باز هم به میزان سابق بازگشته بود و ذوق و شوق نو پایی در وجودم جریان داشت ادامه دارد.... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸**
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام،ظهراخرین ادینه دی ماه همگی بخیر خوشی دوست عزیزی که پرسیدن نوره چه شکلیه نوره یه پودر زرد کم رنگ هست،مثل پودرهای موبر که برای نظافت استفاده میکنیم از عطاری ها و بهداشتی فروشی ها میتونید تهیه کنید،بسته بندیش هم اکثرا داخل پاکت پلاستیکی هست برای استفاده،با آب ولرم خمیر درست میکنند البته وقتی بهش آب میخوره خاکستری رنگ میشه وکمی هم بو داره،روی سطح بدن بمالید و بعد از چند دقیقه آبکشی کنید،زباد بمونه جاهایی از بدن که پوستش لطیف تره میسوزه،درماه هم۱,۲بار بیشتر استفاده نکنید چون درکنار خوبی هایی که داره عوارض هم داره البته اگه با فاصله،۲,۳هفته استفاده بشه مشکلی نیست 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی تخت تکانی خورد، تنش را بالا کشید و با یک حرکت بازوان پر و پیمانش را دور تنم پیچی
🍃🍃🍃🌸🍃 از روی پله به پا خاست و پایین رفت. شیر آب را باز کرد و دستانش را شست . در همان حال نیز به سویم چرخید . -گوشی و کلید و برداشتی؟ شانه ای بالا انداختم . -نه کجا بود؟ قامتش را راست کرد و دست به کمر نگاهم کرد . -بهار ! دستم را روی دستگیره گذاشتم و به داخل فشار دادم . دیگر شده بود نور علی نور... از پله ها بالا آمد و در را به داخل هل داد . درب ضد سرقی که باز کردنش آدمی کاربلد می طلبید. سر تکان داد و پوفی کرد . -چی بگم بهت آخه ! لبم را زیر دندانم فشردم. چیزی برای گفتن نداشتم . -راه بیوفت . پشت سرش روانه شدم. سرزنش کردن خودم تمامی نداشت باز هم دست و پایم در هم گره خورده بود . تا به حال به خانه ی عمویش نرفته بودم و برای بار اول استرس نیز در حرکاتم پیدا بود خوب بود که گوشی در خانه مانده بود، از صبح مریم بارها پیام داده بود و الفاظ سخیفش اخم های عمران را در هم کشانده بود و حالا در آن جمع نباید مریم و کارهایش دچار آزارم می شد . گمان می کردم باز هم به همان روستا می رویم اما عمران با همان تن صدایی که خشم درونش بود، گفت که امسال در مسجد روستا یه عده دیگر نذری می دهند و آقا بهروز نیز تصمیم گرفته بعد از سال ها در خانه ی خودش نذرش را ادا کند . ورودم به خانه با بدترین استقبال مادرشوهر گرام شروع شد . صدایش را روی سرش انداخت که چرا مرا دعوت کرده بودند . به صراحت گرمی گونه هایم از شرم و عصبانیت را احساس می کردم. با حالی خراب توسط کبری خانم که با روی گشاده به استقبالم آمد و جاری اش را به سکوت دعوت کرد، به طرف مبل دو نفره رفتم و کنار زنی سن و سال دار که تسبیح در دست داشت، نشستم. معذب و با خجالت سر در گریبان بردم و بغض جوانه زده در بیخ گلویم را کنترل کردم . هر چه آب دهانم را قورت می دادم، گلویم تر نمی شد، لب و دهانم خشک شده بود و تمام وجودم فریاد طلب می کرد . عمران در حیاط شلوغ خانه ی عمویش مانده بود و من در میان مهمان هایی که هیچ کدامشان را نمی شناختم، تک و تنها نشسته بودم. با صدای آشنایی سر بلند کردم . فهیمه خانم بود با شوق به سویم آمد . -بهار جان آمدی بالاخره! منتظر دیدارت بودم . خندان و پر شور در آغوشم گرفت. زنان جمع از پچ پچ هایشان دست کشیدند و نگاهمان کردند . دست روی کمرم گذاشت و به جلو روانه کرد . -تنها نشین اینجا عزیزم، بیا ببرمت پیش عروسم . به نظرم آمد عروسم را غلیظ و با خط و نشان گفت. وارد اولین اتاق خانه شدیم . خانه ی آقا بهروز بر خلاف تصورم تجملاتی نبود. خانه ی دویست متری که تنها یک طبقه بود و راهروی اتاق ها مقابل در ورودی، در انتهای سالن قرار داشت و آ شپزخانه ی بزرگی نیز در سمت راست در ورودی بود . به در اتاق زد و وارد شد . مهسا روی تخت نشسته بود که با دیدنم، لپ تاپ را کنار گذاشت و به پا خواست . -سلام عزیزم خوش اومدی . در کنار او بودن بهتر از ماندن میان نگاه های سنگین زنانی بود که رفتار تلخ و زننده ی توران خانم را در جمع به عینه دیده بودند . چند تقه ای به در خورد و کبری خانم با سینی چای وارد شد . -بهار جان اونور چاییت موند رو میز دخترم، برات یه تازه دمشو آوردم . از جا بلند شدم و سینی را از دستش گرفتم ادامه دارد... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 👌✅ 👌👌 سلام فاطمه بانوی نازنین عید میلاد مولا علی (ع)را به شما وخانواده محترمتون تبریک میگم امروز یکی از خانمها پیام گذاشته بود، که چالش بعد از خیا😡نت، بعدش چی میشه یا باید بمونی، بسوزی وبسازی یا باید ازاون زندگی بری که اونم مشکلات خودشو داره، میخوام بگم این چه چالش بدیه، اول اینکه قبح عمل از بین میره، وانگار یه روال عادیه، که هرکسی بیاد بگه چکار کرده😳 وگذشته از این، همه اساتید وروانشناسا وعلما دارن میگن حرف منفی، فکر منفی نکنید،توی این کانال نزدیک چهل هزار نفر هرروز دارن این مطالب رو میخونن، به اندازه کافی حرف بیماری ومشکلات هست،که البته برای راهنمایی وهمفکری هستش، از شما خواهش میکنم اینجور چالشها رو نذارید به جاش چالش اینو بزارید که قشنگترین خاطره زندگیتون چی بود، کی از ته دل خندیدید، از موفقیتهاتون بگید،از تجربه کتابهایی که خوندید ودرسهایی که ازش گرفتید، همه برای هم آرامش، خیر وشادی وسلامتی طلب کنیم ودر این راه تلاش کنیم🙏❤️🌺 از فاطمه بانوی عزیز هم که میدونم، بسیار بانوی باسواد وآگاهی هست، خواهش میکنم اگه پیامهایی در رابطه با چالش خواهر عزیزمون فرستادن توی گروه نزارن🙏❤️❤️❤️ بسیار ممنونم فاطمه جان که پیام منو خوندید وتوی گروه گذاشتید😘 : دوستان ی چالش بزاریم به عنوان ارسال کنید با دوستان به اشتراک بزاریم. ممنون از محبت همه اعضای مهربون ❤️ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸