نوشته:
« من دردامو با سیگار رو ریهم مینوسم»
احمق یکی نیست بهت بگه که
کاش فقط رو ریهت مینوشتی :/
یواش یواش علاوه بر ریهت که کلا سیاه میشه و دیگه موقع نفس کشیدن به خسخس میفتی،
قلبت هم از کار میفته و یه MI (سکته قلبی) در پیش داری
و احتمالا مجبور میشن قفسه سینهتو
با یچیزی مثل اره مویی باز کنن
و یکی از رگهای پاهاتو در بیارن
و به قلبت پیوند بزنن،
علاوه بر این تک تک سلولهای بدنت
سست و پوسیده میشن بصورتی که وقتی با دست بکشی میاد تو دستت و دچار انواع فتق (هرنی) میشی
و علاوه بر اون سلولهای جدار لوله گوارشیت دچار جهش میشن و به انواع سرطان مبتلا میشی که
برای درمانش باید تن بدی به جراحی های سخت و داروهای از پای درآورنده..
همچین هزینههای گزاف و دردناکی رو میدی
که بعدش چی بدست بیاری ؟
#سوال
هدایت شده از هجرت | مامان دکتر |موحد
#نذر_چهل_خانه
#روایت
شرح ماجرای دیروز و ایده نذر در فضای مجازی چرخیده.
در دل دعا میکنم خدا کند این چرخش، فراتر از «فوروارد» و آفرین و احسنت باشد؛
دعا میکنم برکت کند؛ کسی برخیزد، زنانی همراه شوند.
خداوند در خلقت زنان، #اثرگذاری قرار داده. زنان همراه شوند، جامعه را همراه میکنند. یادم میفتد به زنان قبیله بنی اسد و زنان نوغان طوس. مردانگی را مردانه نام گذاشتهاند اما تاریخ گواه است که در بسیاری از برهه ها زنان، مردانگی و آزادگی را به مردها یادآور شده اند.
بگذریم.
دعا میکنم نذری های بیشتری آماده شود، در خانههای بیشتری زده شود، لشکر بزرگ تری بشویم، زنان بیشتری به چشم اماممان بیاییم.
به واسطه همین چرخش روایت، آخر شب یک نفر پیام میدهد که یک همسر شهید شماره کارت خواسته که در هزینه نذری ساده ما شریک شود. شماره میدهم تا شریک شود. چه اشکالی دارد؟
عصر، خانم همسایه مان جایی کار دارد. من اما خانه بودم. گفتم تا می آید، بروم خرید کنم و چند خانه را تنهایی بروم. ترسم ریخته!
این بار سوز برف، با برف همراه شده. گرچه ریز است و انگار آسمان توی رودربایستی گفته حالا این منطقه را هم بی نصیب نگذارم!
خداراشکر.
دم در مغازه چیزی به ذهنم میرسد.
بچه همانجا گریهاش شروع میشود. چند دقیقه ای معطل ساکت کردنش میشوم.
آرام که میشود، میروم داخل و میپرسم شکلات دارید؟
از مشتری قبلی خداحافظی میکند و نشان میدهد و میپسندم و وزن میکند.
مغازه دار سن و سال دار همیشگی، پشت دخل نیست. این آقای جوان فکر میکنم پسرش باشد. اشکالی ندارد.
صدایم را صاف میکنم و بدون مقدمه میگویم : جمعه انشاءالله انتخابات شرکت میکنید؟
نه با قصد گفت و گو و اقناع.
میخواستم ببینم اگر همراه است چیزی ازش بخواهم.
محکم و قاطع گفت: بله، صدرصد.
بقالی خوبی هم داریم!
خوشحال میشوم که همیشه به همسر و بچههایم اصرار میکردهام به جای کوروش و جانبو و...، از بقالی سر چهارراه خرید کنند! حلالش!
میگویم : الحمدلله، خدا خیرتون بده. آقا من اگر کاغذ و متن آماده کنم بیارم، شما میذارید تو کیسه خرید مشتری ها؟
میگوید : بله، بیارین. ولی با پاکت بیارین من راحت ترم. يعنی کاغذ تو نایلون باشه من نخوام بذارم یکی یکی. وقت نمیکنم.
راستش من هم بعید است وقت کنم و بتوانم.
میگویم : کاری نداره ها، همینجا بذارید زیر دستتون، حساب که میکنید و جنس رو میذارید تو نایلون کاغذم بذارید.
تسلیم میشود.
میگوید باشه حالا بیارین. انشاءالله بتونم و مدیون نشم.
درحالی که فکرم رفته روی متنی که باید آماده و چاپ شود، تشکر میکنم و با کیسه شکلات بیرون میروم.
امشب سخت تر است. کاسب های محل به توجیهی و همراهیِ خانم های همسایه نیستند...
یا فاطمة الزهرا اغیثینی💚
@hejrat_kon
#انتخابات
#مشارکت #تواصی_به_حق #نذری_سیاسی #نذر_چهل_خانه #کنشگری_زنان #کنش_زنانه
.
رای دادن کافی نیست...
باید انتخابات رو اقامه کنیم..
اگه اقامهی انتخابات اتفاق بیفته
یعنی هرکدومون هرجایی که هستیم اهمیت شرکت در انتخابات رو تبلیغ و تایید کنیم،
دیگه مومنین جامعه فکر نمیکنن که تنهان یا همفکر و همراه ندارن و از انزوا در میان...
با اقامهی انتخابات، افرادی که دلشون با جریان حقّه
اما شک دارن که با این جریان همراه بشن
یا میترسن که حرفی بزنن،
با دیدن حضور افراد دیگه و شنیدن صداهای بیشتر،
قوت قلب میگیرن و همراه میشن..
.
+اقامه ی #انتخابات
#اقامهیدین
#برپا
مدام برای من گوشه و کنایهٔ جبهه هم می زد.
می گفت سر کلاس دانشگاه،
تخته را میدان جنگ می بینم
و گچ ها را رزمنده.
استاد درس می نویسد
ولی من در فضای جنگم..
❞#کتاب آرام جان
+ این کتابو دو روز پیش یه نفس خوندم..
تمام مدت زانوی ادب زدم جلوی مادر شهید
و جرعه جرعه از دقتش به جزییات سبک زندگی نوشیدمو یادگرفتم...
پیشنهادش میکنم :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قندِ امروز :)
+ با اینا
خستگیمو
در میکنم :)
#طرحنوشت
Ali Fani - Ziyarat Ashoura.mp3
20.31M
زیارت عاشورا میخوانیم
به نیابت از شهدای راه اسلام..
موسیقیمتن.mp3
10.1M
شب جمعه است
من از اینجا
#سلاممیدم به مادرِ قد خمیدهی کرب و بلا..
رزق هر روز ما را، مولا فراوان میدهد
از نجف ظرف رطب، هرشب به نوکر میرسد
از دل هر معصیت، زهرا مرا بیرون کشید
کار من هرگاه گیر افتاد، مادر میرسد...
کار مادر همینه...
بچهاشو از آتیش نجات میده...
مادرش فرمود
تا گریه کنای حسینم وارد بهشت نشن،
من وارد نمیشم....
مادر هوای بچهاشو داره...
رهاش نمیکنه...
به خود خدا تو گودالم دید بچهاش گیرافتاده اومد...
دیر رسید...
اصلا هرشب جمعه
ناله های مادری
با حال مضطر میرسد...
- چی میخوای هی حسین حسین میکنین؟
+ قصهی عمر من و یک عمر روضه عاقبت
در دلِ گودال، با گریه به آخر میرسد...
نمیدونم توجه کردید یانه...
پیرغلاما رو که میخواد ببره
میزاره زمان مناسبش...
میزاره تاسوعا عاشورایی...
شب جمعه ای...
نه تو دنیا
نه تو دم مرگ
نه حتی اونور نوکرشو ول نمیکنه :)
حسین جان از وقتی فهمیدیم برا ثواب کشتنت، دیگه برا ثواب گریه نمیکنیم...
ما فقط گریه میکنیم که زخمای تنت خوب بشه..
خودش فرمود
اشکای شیعیانم دوای زخمای منه...
عجیب کشتنش....
خیلی زخم برداشته تنش..
کم نزاریم....
ای حسین....
به قول حاجی
ما ملت امام حسینیم..
امام حسین، ملتشو تنها نمیذاره..
بحث چشم بود
ندیدمشون
اما میتونم تصور کنم چشمهای مضطرب و خوشحال مردم مشروطه رو
در ۲۵ شهریور ۱۲۸۵
که
بعد از اونهمه تلاش و جنگیدن و مقاومت،
برای اولین بار تونستن رای بدن
و خودشون واسه کشورشون قانون بذارن..
چه حس غرور آمیزی رو تجربه کردن :)
چیزی که ما خیلی مفت بدستش آوردیم
و خیلی راحت بهش بیتوجهی میکنیم..
خودمونیم ولی پای این حق رای داشتن،
چقدر خون ریخته شده تا به ما برسه !
#انتخابات