فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خواب دیدم رفتم جنوب
میگم حالا که تا اینجا اومدیم،
از مرز رد شیم یه سر بریم نجف...
رفتیم نجف،
اولِ سوق الکبیر نجف وایسادم
اونجایی که اولین بار نگاهت میخوره به گنبد
گوشی رو برداشتم زنگ زدم به یکی از رفقا. گفتم اینجا به یادتم.
بعدش رفتیم داخل
خیلی خلوت بود
توی صحن نشستیم یه کم
دیدم در حرم بازه و دور ضریح هیچکس نیست
ولی چون دم غروبه ، دیگه دارن میبندنش.
بدو بدو خودمو رسوندم دم در.
به عربی با نگهبانش صحبت کردم و راضیش کردم که بذاره بریم تو.
تا راضی شد، بدو بدو رفتم سمت ضریح و خودمو پرت کردم سمتش، چشمامو بستم،
تو بگو انگار که رفته باشم تو بغل مولا.....
های های زدم زیر گریه...
و یادمه که اون لحظات به این فکر میکردم که من دو ساله که میام نجف،
درِ حرمتو میبندن و نمیتونم بیام زیر قبه..
یادمه اینقدر از شدت گریه ضعف کرده بودم که گفتم یا مولا همینجا اگه جونمو بگیری، من راضیام...
آه یا مولا..
دوش خود را سر به دامانِ تو میدیدم به خواب
کاش میمردم، چرا بیدار کردم خویش را ؟...
چو تو آمدی مرا بس، که حدیث خویش گفتم
چو تو ایستاده باشی، ادب آن که من بیفتم
تو اگر چنین لطیف از، درِ بوستان درآیی
گلِ سرخ شرم دارد، که چرا همیشکفتم؟
چو به منتها رسد گل، برود قرارِ بلبل
همه خلق را خبر شد، غمِ دل که مینَهُفتم
به امیدِ آن که جایی، قدمی نهاده باشی
همه خاکهای شیراز، به دیدگان برُفتم
دو سه بامداد دیگر، که نسیم گل برآید
بَتَر از هزاردستان، بکُشَد فراق جفتم
نشنیدهای که فرهاد چگونه سنگ سفتی
نه چو سنگ آستانت که به آب دیده سفتم
نه عجب شبِ درازم که دو دیده باز باشد
به خیالت ای ستمگر، عجب است اگر بخفتم
ز هزار خونِ سعدی بحلند بندگانت
تو بگوی تا بریزند و بگو که من نگفتم...
❞سعدی
#القدسلنا
+ عاشقی بر پایهی باور به تکلیف...
Shab15Ramazan1399[04].mp3
3.49M
شهادت میتواند خستگی های پرستاری
کنارِ بسترِ بیماریِ یک پیرِ زن باشد..
که میداند ؟
تو لبخندی بزن
شاید #شهادت سهمِ من باشد.....
کلا سه چهار روز دیگه مهمون ماه رمضونیم...
#خدایا
توی همین ساعتهای باقی مونده
ما رو ببخش....
#رمضانالکریم
یکی از تفریحات و لذتهای جدی زندگیم وقتیه که برای مدتی که بخاطر شلوغی و دلایل دیگه آشپزخونه میترکه و نمیرسم بهش رسیدگی کنم، وسط ترکیدگیهام، پاشم پیش بندمو ببندم و روایت انسان گوش کنم و بیفتم به جون آشپزخونه و بعد از یکی دو ساعت،
یه چایی بریزم و از حصول نتیجه کیف کنم :)))
یعنی اون حس رضایت و شاد روانی بعدش رو با هیچی عوض نمیکنم😅🤌🏻