eitaa logo
راشِدون
172 دنبال‌کننده
989 عکس
176 ویدیو
13 فایل
اگردنیاراغاری‌تصورکنیم‌وماهمان‌انسانهای‌اولیه‌باشیم که‌کمی‌رشدکرده وصاحب‌تکنولوژی‌شده‌ایم، هنوزهم‌برای‌بقاواثرگذاری،به‌«نوشتن‌»نیازداریم. مهمان اتاق عملی ومعمارنویسنده‌‌ای هستیدکه جهان معمولی وفهم ناکاملش رابه کلمه تبدیل می‌کند. شیعه‌ی‌مولاعلی|همسر|مادر
مشاهده در ایتا
دانلود
اونجا که علیرضا قربانی میخونه: ما وارثانِ دردهای بی‌شماریم ما گریه‌های چشم‌های انتظاریم ما خسته‌ از این روزهای بی‌قراریم.. چیزی بگو، آرام کن آشفتگی ها را در سینه‌ها این بغض سر سنگین نخواهد ماند... :)
راشِدون
. یادم باشه درباره‌ی نوع تاثیر شمس روی مولانا بنویسم که حتم دارم براتون جذاب خواهد بود :) .
. بالاخره فرصت شد یه کم از شهید شمس بگم... دل بدین به داستان که اونچه توی قصه‌‌هایی مثل ملت عشق و مست عشق براتون روایت کردن، با واقعیت شمس و تومنی دوزار فرق میکنه :) .
مخاطبِ اهل تحقیق گیج میشه که چجور میشه که شیخ جلال الدین از شیعیان بود؛ اما ما در مثنوی در مدحِ شیخین شعر می‌بینیم، اونم درحالیکه در اون اشعار اومده حضرت ابوطالب مومن از دنیا نرفته؟ (درحالی که طبقِ اسنادِ قطعیِ تاریخ، هر کسی پدرِ مولاعلی رو مومن ندونه دچارِ کفر شده و حتی اِبنِ اَبَی الحَدیدِ سُنّی میگه اسلام اگه زنده موند از ابوطالب بود!)
این موضوع علتی داره :) شیخ جلال الدین از ابتدا شیعه نبود! او سُنی مذهب بود. قاضیُ القُضات و رئیسُ القُضاتِ دولتِ عثمانی بود و استادُ الاَساتیدِ جامعه یِ اهل تَسَنُن و ده ها شاگردِ سُنی تربیت کرده بود.. برایِ همین شما اون اشعار رو هم می‌بینید که او چنین عقایدی داشته.. بعدا لطفِ مولا شاملِ حالش شد و راه رو پیدا کرد اما به جهتِ تقیه نشد که از اون اشعار اعلامِ برائت کنه..
شاعر میفرماد: یِک شَب دِلی به مَسلَخِ خونَم کِشید و رَفت دیوانه ای به دارِ جُنونَم کِشید و رَفت... :) زندگیِ جلال الدین رو، شمس زیر و رو کرد :) .
یه روز که جلال الدین از کلاسِ درس برمیگشت، درحالیکه سواره بود و شاگردانش پیاده اطرافش در حرکت بودن، یه پیرمردی به جلو اومد و پرسید: «شیخ "حقیقت" چیه؟» جلال الدین بهش گفت: «پیرمرد تو رو چه به حقیقت؟ اینا برایِ عُلَما و مُتِکَلِمان هست تو رو به چه این علوم؟» پیرمرد جوابی نداد. کنار ایستاد اما همراه با جمعیت، پشتِ جلال الدین حرکت کرد. جلال الدین به خونه‌ش رسید جمعیت متفرق شد اما پیرمرد نرفت. کمی صبر کرد و مدتی بعد، دربِ خونه یِ جلال الدین رو زد... اجازه گرفت و وارد شد. جلال الدین کنارِ حوض مشغولِ مطالعه بود. شمس وارد شد و اومد نزدیکِ جلال الدین. کتاب هایِ جلال رو نظری انداخت... همشونو به آغوش گرفت و همشونو انداخت درونِ حوض و آب! جلال عصبانی شد و گفت: «این چه کاری بود کردی! تلاشِ صدها استاد رو نقشِ بر آب کردی!» شمس با ملایمت گفت: «الان همش رو سالم تحویلت میدم...» دست انداخت و همه یِ کتاب ها رو خشک و سالم از وسطِ آب کشید بیرون. جلال الدین پرسید: «پیرمرد! چطور این کارو کردی؟» شمس گفت: «اینا کارای اهلِ حال و معرفته! تو به معرفت چیکار داری؟ ؛)» جلال فهمید که نه! در این پیرمرد یه خبرایی هست! گفت: «پیرمرد! با اینکه من عالِمِ شهر هستم اهلِ عبادت و طاعت هم هستم اما اینطور به کمال نرسیدم! علتش چیه؟» شمس براش آیه یِ قرآن خوند: «انسان خودش به وضعش بیناست! هر چند (برایِ توجیهِ گناهانش) بهانه بتراشه.» جلال گفت: «من از وضعِ خودم آگاهم! پیامبر فرمود هر کسی چهل روز خودش رو خالص کنه، درهای حکمت به روش باز میشه. من این کارو هم کردم اما نتیجه ای ندیدم! نقصِ من چیه؟ چرا نمیشه؟» شمس گفت: «مگه پیامبر نفرمود هر کسی امام زمانش رو نشناسه و بمیره، به مرگِ جاهلیت مُرده؟ عیبِ تو اینه که با ولایتِ بن ابی طالب دَمخور نیستی!» شمس همونجا جلال الدین رو به ولایت وارد میکنه اما از دربِ تقیه. شمس گفت: «خانوادت هم باید با این حقیقت آشنا بشن.» شمس، همسرِ جلال الدین رو هم شیعه میکنه. جلال دو پسر داشت، پسرِ اول زیرِ بار نمیره اما پسرِ دوم شیعه میشه. پسرِ بزرگ، هم با پدر عناد می ورزه و هم با شمس! کینه یِ او سبب میشه که همین پسر، شمس رو به قتل برسونه و شمس، به جرمِ محبتِ امامُ العارفین مولا علی شهید شد.. همین قتلِ شمس توسطِ پسر مولانا و پیدا نشدنِ پیکرِ شمس، باعث شد جلال الدین قاطی کنه، سر به بیابون گذاشت و ناپدید شد تا پیکرِ شمس رو پیدا کنه که عاقبت پیکرِ شمس رو درونِ چاهی پیدا کرد...
جلال الدین خودش رو قبل از شمس در گمراهی می‌دیده و گفت: «از تو به حق رسیده ام، ای حقِ حق‌گزارِ من!»
از اونجا به بعد اشعارِ او درباره یِ مولاعلی استارت میخوره و نظیرش در هیچ جایی نیست واقعا. کولاکه! اشعارش زیاده ولی من مستِ این چند بیتم.. اِی شاهِ شاهانِ جَهان، الله مَولانا عَلی اِی نورِ چَشمِ عاشِقان، الله مَولانا عَلی حَمد اَست گُفتن نامِ تو، اِی نورِ فَرخ نامِ تو خورشید و مَه هِندویِ تو، الله مَولانا عَلی گَر مُقتَدایِ جاهِلی (شیخین)، کَرده ست دَر دین جاهِلی تو مُقتَدایِ کامِلی! الله مَولانا عَلی (او شیعه اَثنی عَشَری ست که در ادامه فرمود:) شاهَم عَلیِ مُرتَضی، بَعدَش حَسَن نَجمِ سَماء خوانَم حُسینِ کَربلا، الله مَولانا عَلی (میاد تا امام زمان و از ائمه نام می بره: ) مَهدی سَوارِ آخِرین، بَر خَصم بُگشایَد کَمین خارِج (دشمن دین) رَوَد زیرِ زَمین، الله مَولانا عَلی اِقرار کُن! اِظهار کُن، مولایِ رومی این سُخَن هَر لَحظه سِرِّ مَن لُدَن، الله مَولانا عَلی اِی شَمسِ تَبریزی بیا! بَر ما مَکُن جور و جَفا رُخ را به مَولانا (علی) نَما، الله مَولانا عَلی موسایِ کاظِم هَفتُمین، باشَد اِمام و رَهنَما گویَد عَلی موسَی الرِّضا، الله مَولانا علی (این یعنی او نه چهار امامی ست، نه هفت امامی، بلکه او شیعه یِ دوازده امامی ست..) اِی رَهنَمایِ مومِنان، الله مَولانا عَلی اِی سَرپوشِ غِیب دان، الله مَولانا ❞شیخ جلال الدین بلخی
کاش توی سیستم وزارت بهداشت یه تعریفی هم بود برای اضطراب و آشفتگی درونی کادر درمان و جزو آسیب‌ها و صدمات شغلی به حساب میومد و براش یه برنامه‌‌ی کمکی تعریف میکردن... متاسفانه هیچ اهمیتی بهش داده نمیشه و بخشی از کادر درمان توی این فضا حقیقتا جانباز اعصاب و روان میشن :)💔 + تویی که در عین خستگی و ترکیدگی جسمیم، میتونم درحالیکه کل مسیرو تا خونه باهاش زیر بارون اردی‌بهشت قدم میزنم و خیس میشم، بخندم و برگه قیصی بخورم :) +امروز یکی از همکارامون برگشت خیلی یهویی بهمون گفت: «خیلی خوشم میاد از رفاقت شما دوتا و وقتی میبینمتون دلم تنگ میشه واسه این فضا. آدم باید توی هر مرحله از زندگیش یه رفیق اینجوری داشته باشه. براتون از خدا می‌خوام که پایدار باشید و بمونید برای هم..» و درحالیکه اون نمیدونه که چه تلاش‌هایی پشت این تصویر قشنگ از رفاقت هست... اصلن پشت هر ارتباطی که تصویر خوبی از خودش داره منتشر میکنه، مجموعه‌ای از تلاش دو طرف در ابعاد مختلف وجود داره که باعث شده اون تصویر زیبا خلق بشه.. + کاش من این وقت رو بذارم و درباره لایه‌های مختلف رفاقت ...
راشِدون
#پروژه‌درمانی (۱) #خیریه این پستی که ریپلای کردمو یادتون هست؟ یا علی گفتیم و پروژه‌‌اش رو با توسل ب
. آنکه می‌خواهد غمش از بین برود، گره از کار گرفتاری باز کند.. :) رسول الله میفرمان .
1_11404640532.mp3
8.23M
برایِ شبِ بارانیِ بهار..
راشِدون
. بالاخره فرصت شد یه کم از شهید شمس بگم... دل بدین به داستان که اونچه توی قصه‌‌هایی مثل ملت عشق و م
. پرسیدین داستانی که از شمس و گفته شد، از کجاست؟ از علامه طهرانی نقل شده.. .