eitaa logo
راشِدون
165 دنبال‌کننده
989 عکس
176 ویدیو
13 فایل
اگردنیاراغاری‌تصورکنیم‌وماهمان‌انسانهای‌اولیه‌باشیم که‌کمی‌رشدکرده وصاحب‌تکنولوژی‌شده‌ایم، هنوزهم‌برای‌بقاواثرگذاری،به‌«نوشتن‌»نیازداریم. مهمان اتاق عملی ومعمارنویسنده‌‌ای هستیدکه جهان معمولی وفهم ناکاملش رابه کلمه تبدیل می‌کند. شیعه‌ی‌مولاعلی|همسر|مادر
مشاهده در ایتا
دانلود
راشِدون
#خدایا واژه های هادی رزقمون کن
گاهی وقتی می‌خوام متنی رو برای جایی بنویسم، خیلی مضطر میشم.. گاها اینقدر زیاد که نذر میکنم براش.. گاهی اینقدر قفل میشن واژه ها که نمیتونم به جمع بندی ای برسم برای واژه های پراکنده‌ی روی کاغذ. اون وقت هاست که عمیقا متوسل میشم. عمیقا‌. شاید بگی خب چه اهمیتی داره؟ یه متن ساده ست دیگه! چرا اینقدر سخت میگیری؟ اما من اینجوری فکر میکنم که این متن ساده می‌تونه سفیر باشه. سفیر هدایت برای کسی که گمشده و دنبال چیزی میگرده. شاید با این واژه ها بتونه نشونه ای از گمشده‌اش پیدا کنه حتی در حد یک تلنگر کوچیک. در حد یک کورسوی نور خیلی ضعیف که توی بیابون تاریک از دور دیده میشه و جوونه ی امید رو در قلب و عقلش زنده نگهمیداره.. واژه ها خیلی مقدسند. دعا کنید واژه های هادی رزقمون بشه.
شاید شما امروز توی مراسمات و تجمعات و موکب ها و پیاده روی های اربعین بودین و صفا کردین و خدا از همتون قبول کنه و ماجور باشید ان‌شاءالله. اما ما امروز یه شیفت لانگ بسیار سخت جسمی و روحی رو پشت سر گذاشتیم.. دلم نمیخواد دربارش بگم فقط در همین حد که وقتی رسیدم خونه حقیقتا حال خوبی نداشتم و متوسل شدم به یک عدد قرص ایبوپروفن تا فقط درد و سوزش پا و کمرم کمی آروم بگیره و بتونم به باقی کارها برسم. درد روح با چی آروم میگرفت؟ با فکر کردن به اینکه إن مع العسر یسرا.. با فکر کردن به اینکه شاید این خدمت به خلق یه جایی یه نوری بشه برای همه ی خرابکاری های گذشته مون... با فکر کردن به اینکه روزهای سخت قبلی گذشت، اینم میگذره.. یه روزایی فقط باید تموم بشن. همین. + روزهایی که خیلی سخت میگذرن، بعد از تایمکس زدن میام توی ماشین توی حیاط بیمارستان یه نیم ساعتی توی سکوت میشینم و فکر میکنم .. یه وقتایی یه کم قرآن میخونم.. یه وقتایی روضه پخش میکنم و می‌شنوم.. یه وقتایی چشمامو می‌بندم و سعی میکنم چند دقیقه به هیچی فکر نکنم... یه کم که به آرامش رسیدم، ماشینو روشن میکنم و میرم سمت خونه :) ۵۳۱ روز مونده..
من از اینجا به شب های جمعه مقابل ایوون طلات قربونت برم.. سلام حسرت به جا مونده‌ی روی قلبم.. وقتی در سوق النجف قدم برمیداشتم، سرم را انداخته بودم پایین و آرام آرام اشک میریختم.. اشک شوق بود و دلتنگی؟ اشک شرمندگی؟ غم فراق؟ اشک برای شما؟ نمیدانم! اصلا یکی یکی تمام آنچه تا به الان درباره‌ات خوانده و شنیده بودم از جلوی چشمانم عبور می‌کردند و روضه ای در ذهنم برپا شده بود بیا و ببین. اما آنقدر چشمانمان چیزهای ممنوعه را دیده بودند که گویا لیاقت دیدارتان را نداشتند.. حتی به قدر کمی از ایوان طلایت هم نصیبشان نشد چه برسد به انگور روی ضریحت. چشم های بی لیاقت! یا مولانا.. ما را حلال کن اگر آنچنان که میخواهی، نیستیم.. چقدر زود گذشت لحظات نفس کشیدن مان در کنارتان. گویی که اصلا آن لحظات را در این دنیا نبوده ایم.. سرم را روی سرامیک های خنک حرمتان گذاشتم و نفهمیدم چه شد اما وقتی چشم باز کردم شیرین ترین و آرام ترین خواب کوتاه عمرم را تجربه کرده بودم. نه خبری از اضطراب های درونی بود و نه خبری از دغدغه های فکری. انگار به ساحل قرار رسیده بودیم و دستی پدرانه کشیده بودی بر سر و قلبمان.. مولا علی ما به امیدی آمده ایم.. إذن میدان بده... + گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکت شود بدیدم و مشتاق تر شدم، مشتاق تر شدم...
1_6252743499.mp3
3.2M
تویی دوای دردم..
در بین الحرمینِ هیئتمان نشسته ام.. دخترهای جوان و نوجوانی را میبینم که با حجابی ناکامل، شب جمعه ای آمده‌اند اینجا نشسته اند تا برای حسینِ فاطمه اشک بریزند.. شاید هم آمده‌اند برای وداع.. برای آنکه بگویند حسین جان دوستت داریم و تا محرم سال بعد، دلتنگت خواهیم ماند.. دلتنگ اشک های وقت و بی وقت.. خیلی دلم میخواهد بروم کنارشان بنشینم و ببینم واقعا چه چیز است که آن ها را به این نقطه از شهر آورده است؟ می‌توانستند هرجای دیگری باشند و مشغول به هرکار دیگری.. البته که قطعا به دعوت شخصیِ آقایمان آمده‌اند.. آقا آغوشش برای همه باز است.. کناری ام دارد استوری های دوستانش را که الان در کربلا هستند با حسرت میبیند.. اینجا هوا، هوای دلتنگیست.. شاید اکسیژن فراوان باشد اما هوا برای عاشقان دلخسته‌‌ی فراق کشیده ات، کم است.. آقای صاحب الزمان کاش بیایید کاش ما آدم شویم کاش این بغض ها بشکنند و این دوری ها و خفگی ها تمام شوند... + کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ...
حسین جان ما دلمان برای هوای خالص روضه هایت تنگ میشود.. دست مرا تا برای همیشه رها نکن میترسم از زمانه ی پر اشتباه حسین.... منو تنها نذاری! توی شهر غربت آقاجون نوکرتو جا نذاری!
ما اینجا زیر بارون دم می‌زنیم: علمدار شما کجا تنها بزم عزا گرفتی آقا جان ؟...