راشِدون
مردانِ قبیله یِ بنی اسد اومدن. بزرگِ قبیله گفت: کسی که این اجساد رو نمیشناسه! از بس که این پیکرها زخ
امام سجاد در ادامه به بنی اسد فرمود:
پیکرِ دیگه ای هم باقی مونده؟
گفتن بله! کنارِ علقمه هم پیکری افتاده که دو پیکر هم کنارشه و از بس زخم خورده که هر طرفِ پیکر رو حرکت میدیم، طرفِ دیگه یِ بدن به زمین می افته...
آقاجان خودش به اونجا تشریف برد.
وقتی رسید به علقمه، خودش رو بر پیکری انداخت و گریان بر پیکر بوسه میزد. خطاب به پیکر فرمود:
عمو کاش حالِ اهل حرم و دختران رو که فریاد میزدن واعَطَشاه واغُربَتا رو میدیدی...
در ادامه فرمود:
بعد از تو خاک بر سرِ دنیا ای قمرِ بنی هاشم!
4_6014619386105564594.mp3
9.66M
مولا #علی
عاقِبَت روزی ذَبیحِ ذوالفَقارَت میشَوَم!
یا شِکارَم میکُنی یا خود شِکارَت میشَوَم
جهتِ خُنَکایِ دل..
Mahmood Karimi - Chehel Rooze Ke Daram Mimiram 128 (MusicTarin).mp3
7.77M
ببین برام نایی نمونده..
#اربعین
راشِدون
#خدایا واژه های هادی رزقمون کن
یاد اربعین سال ۹۸ بخیر...
چه خوش یادآوری ای کردی..
چه دیداری بود..
چقدر زود گذشت این ۴ سال..
راشِدون
#خدایا واژه های هادی رزقمون کن
گاهی وقتی میخوام متنی رو برای جایی بنویسم، خیلی مضطر میشم..
گاها اینقدر زیاد که نذر میکنم براش..
گاهی اینقدر قفل میشن واژه ها که نمیتونم به جمع بندی ای برسم برای واژه های پراکندهی روی کاغذ.
اون وقت هاست که عمیقا متوسل میشم.
عمیقا.
شاید بگی خب چه اهمیتی داره؟ یه متن ساده ست دیگه! چرا اینقدر سخت میگیری؟
اما من اینجوری فکر میکنم که این متن ساده میتونه سفیر باشه. سفیر هدایت برای کسی که گمشده و دنبال چیزی میگرده.
شاید با این واژه ها بتونه نشونه ای از گمشدهاش پیدا کنه حتی در حد یک تلنگر کوچیک. در حد یک کورسوی نور خیلی ضعیف که توی بیابون تاریک از دور دیده میشه و جوونه ی امید رو در قلب و عقلش زنده نگهمیداره..
واژه ها خیلی مقدسند.
دعا کنید واژه های هادی رزقمون بشه.
شاید شما امروز توی مراسمات و تجمعات و موکب ها و پیاده روی های اربعین بودین و صفا کردین و خدا از همتون قبول کنه و ماجور باشید انشاءالله.
اما ما امروز یه شیفت لانگ بسیار سخت جسمی و روحی رو پشت سر گذاشتیم..
دلم نمیخواد دربارش بگم فقط در همین حد که وقتی رسیدم خونه حقیقتا حال خوبی نداشتم و متوسل شدم به یک عدد قرص ایبوپروفن تا فقط درد و سوزش پا و کمرم کمی آروم بگیره و بتونم به باقی کارها برسم.
درد روح با چی آروم میگرفت؟
با فکر کردن به اینکه إن مع العسر یسرا..
با فکر کردن به اینکه شاید این خدمت به خلق یه جایی یه نوری بشه برای همه ی خرابکاری های گذشته مون...
با فکر کردن به اینکه روزهای سخت قبلی گذشت، اینم میگذره..
یه روزایی فقط باید تموم بشن.
همین.
+ روزهایی که خیلی سخت میگذرن، بعد از تایمکس زدن میام توی ماشین توی حیاط بیمارستان یه نیم ساعتی توی سکوت میشینم و فکر میکنم .. یه وقتایی یه کم قرآن میخونم.. یه وقتایی روضه پخش میکنم و میشنوم.. یه وقتایی چشمامو میبندم و سعی میکنم چند دقیقه به هیچی فکر نکنم... یه کم که به آرامش رسیدم، ماشینو روشن میکنم و میرم سمت خونه :)
#طرحنوشت
۵۳۱ روز مونده..
من از اینجا
#سلاممیدم به شب های جمعه
مقابل ایوون طلات قربونت برم..
سلام حسرت به جا موندهی روی قلبم..
وقتی در سوق النجف قدم برمیداشتم، سرم را انداخته بودم پایین و آرام آرام اشک میریختم..
اشک شوق بود و دلتنگی؟
اشک شرمندگی؟ غم فراق؟
اشک برای شما؟
نمیدانم!
اصلا یکی یکی تمام آنچه تا به الان دربارهات خوانده و شنیده بودم از جلوی چشمانم عبور میکردند و روضه ای در ذهنم برپا شده بود بیا و ببین.
اما آنقدر چشمانمان چیزهای ممنوعه را دیده بودند که گویا لیاقت دیدارتان را نداشتند..
حتی به قدر کمی از ایوان طلایت هم نصیبشان نشد چه برسد به انگور روی ضریحت.
چشم های بی لیاقت!
یا مولانا..
ما را حلال کن اگر آنچنان که میخواهی، نیستیم..
چقدر زود گذشت لحظات نفس کشیدن مان در کنارتان.
گویی که اصلا آن لحظات را در این دنیا نبوده ایم..
سرم را روی سرامیک های خنک حرمتان گذاشتم و نفهمیدم چه شد اما وقتی چشم باز کردم شیرین ترین و آرام ترین خواب کوتاه عمرم را تجربه کرده بودم.
نه خبری از اضطراب های درونی بود و
نه خبری از دغدغه های فکری.
انگار به ساحل قرار رسیده بودیم و دستی پدرانه کشیده بودی بر سر و قلبمان..
مولا علی
ما به امیدی آمده ایم..
إذن میدان بده...
+ گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکت شود
بدیدم و مشتاق تر شدم، مشتاق تر شدم...
#اربعین