eitaa logo
راشِدون
165 دنبال‌کننده
987 عکس
176 ویدیو
13 فایل
اگردنیاراغاری‌تصورکنیم‌وماهمان‌انسانهای‌اولیه‌باشیم که‌کمی‌رشدکرده وصاحب‌تکنولوژی‌شده‌ایم، هنوزهم‌برای‌بقاواثرگذاری،به‌«نوشتن‌»نیازداریم. مهمان اتاق عملی ومعمارنویسنده‌‌ای هستیدکه جهان معمولی وفهم ناکاملش رابه کلمه تبدیل می‌کند. شیعه‌ی‌مولاعلی|همسر|مادر
مشاهده در ایتا
دانلود
راشِدون
مردانِ قبیله یِ بنی اسد اومدن. بزرگِ قبیله گفت: کسی که این اجساد رو نمیشناسه! از بس که این پیکرها زخ
امام سجاد در ادامه به بنی اسد فرمود: پیکرِ دیگه ای هم باقی مونده؟ گفتن بله! کنارِ علقمه هم پیکری افتاده که دو پیکر هم کنارشه و از بس زخم خورده که هر طرفِ پیکر رو حرکت میدیم، طرفِ دیگه یِ بدن به زمین می افته... آقاجان خودش به اونجا تشریف برد. وقتی رسید به علقمه، خودش رو بر پیکری انداخت و گریان بر پیکر بوسه میزد. خطاب به پیکر فرمود: عمو کاش حالِ اهل حرم و دختران رو که فریاد میزدن واعَطَشاه واغُربَتا رو میدیدی... در ادامه فرمود: بعد از تو خاک بر سرِ دنیا ای قمرِ بنی هاشم!
1_6452403849.mp3
1.94M
آه حسین جان....
4_6014619386105564594.mp3
9.66M
مولا عاقِبَت روزی ذَبیحِ ذوالفَقارَت میشَوَم! یا شِکارَم میکُنی یا خود شِکارَت میشَوَم جهتِ خُنَکایِ دل..
واژه های هادی رزقمون کن
راشِدون
#خدایا واژه های هادی رزقمون کن
یاد اربعین سال ۹۸ بخیر... چه خوش یادآوری ای کردی.. چه دیداری بود.. چقدر زود گذشت این ۴ سال..
راشِدون
#خدایا واژه های هادی رزقمون کن
گاهی وقتی می‌خوام متنی رو برای جایی بنویسم، خیلی مضطر میشم.. گاها اینقدر زیاد که نذر میکنم براش.. گاهی اینقدر قفل میشن واژه ها که نمیتونم به جمع بندی ای برسم برای واژه های پراکنده‌ی روی کاغذ. اون وقت هاست که عمیقا متوسل میشم. عمیقا‌. شاید بگی خب چه اهمیتی داره؟ یه متن ساده ست دیگه! چرا اینقدر سخت میگیری؟ اما من اینجوری فکر میکنم که این متن ساده می‌تونه سفیر باشه. سفیر هدایت برای کسی که گمشده و دنبال چیزی میگرده. شاید با این واژه ها بتونه نشونه ای از گمشده‌اش پیدا کنه حتی در حد یک تلنگر کوچیک. در حد یک کورسوی نور خیلی ضعیف که توی بیابون تاریک از دور دیده میشه و جوونه ی امید رو در قلب و عقلش زنده نگهمیداره.. واژه ها خیلی مقدسند. دعا کنید واژه های هادی رزقمون بشه.
شاید شما امروز توی مراسمات و تجمعات و موکب ها و پیاده روی های اربعین بودین و صفا کردین و خدا از همتون قبول کنه و ماجور باشید ان‌شاءالله. اما ما امروز یه شیفت لانگ بسیار سخت جسمی و روحی رو پشت سر گذاشتیم.. دلم نمیخواد دربارش بگم فقط در همین حد که وقتی رسیدم خونه حقیقتا حال خوبی نداشتم و متوسل شدم به یک عدد قرص ایبوپروفن تا فقط درد و سوزش پا و کمرم کمی آروم بگیره و بتونم به باقی کارها برسم. درد روح با چی آروم میگرفت؟ با فکر کردن به اینکه إن مع العسر یسرا.. با فکر کردن به اینکه شاید این خدمت به خلق یه جایی یه نوری بشه برای همه ی خرابکاری های گذشته مون... با فکر کردن به اینکه روزهای سخت قبلی گذشت، اینم میگذره.. یه روزایی فقط باید تموم بشن. همین. + روزهایی که خیلی سخت میگذرن، بعد از تایمکس زدن میام توی ماشین توی حیاط بیمارستان یه نیم ساعتی توی سکوت میشینم و فکر میکنم .. یه وقتایی یه کم قرآن میخونم.. یه وقتایی روضه پخش میکنم و می‌شنوم.. یه وقتایی چشمامو می‌بندم و سعی میکنم چند دقیقه به هیچی فکر نکنم... یه کم که به آرامش رسیدم، ماشینو روشن میکنم و میرم سمت خونه :) ۵۳۱ روز مونده..