هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🔴خیانت ها و جنایت های محمدرضاشاه در ایران
♦️1. حضور 60 هزار مستشار نظامی و اداری امریکا در ایران که بر همه ارگان های کشورمان سلطه داشتند و کسی بدون اجازه آنها آب نمی خورد.
♦️ 2. اعطای حق مصونیت قضائی (کاپیتولاسیون) به مستشاران امریکایی در سال 1343 و تبعید امام (ره) به علت مخالفت با فروش استقلال کشور
♦️ 3. اعطای جزیره بحرین (استان چهاردهم ایران) و جزایر زیبای اطراف آن به اربابان انگلیسی و عرب های وهابی توسط شاه آریایی!، (1349) به عربهایی که هنوز که هنوز است خون شیعیان بحرین را در شیشه کرده اند.
♦️4. غرق بودن شاه، خواهرانش، همسرش فرح و بقیه اعضای خانواده اش در انواع فسادهای اخلاقی به نحوی که در خاطرات هر کدامشان، به روابط افسارگسیخته دیگری اذعان کرده اند. حتی نحوه آشنایی شاه با فرح، زمانی است که فرح بعلت رفع مشکل مالی به نزد اردشیر زاهدی (کارچاق کن شاه در این مسائل) می رود و سپس ملکه و شهبانوی! ایران می شود!
(ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، ص 211)
♦️ 5. هفتاد درصد جمعیت کشور بیسواد در سال 57 دستاورد فرهنگی شاهنشاه در ایران بود!
♦️ 6. تنها 157 هزار دانشجو از جمعیت 35 میلیونی ایران در سال 57 وضعیت سواد دانشگاهیان زمان شاهنشاه! 38% وزرا فراماسون، 24% عضو سیا و 21% عضو ساواک!
(پرهام، انقلاب ایران و مبانی رهبری امام خمینی، ص 26)
♦️ 7. تبدیل ایران به بازار کالاهای بنجل وارداتی غرب و فقدان کارخانه ها و زیرساخت های اقتصادی خودکفا در کشور
♦️ 8. تورم شدید با نرخ سالانه 40 تا 50 درصد به همراه فساد و ارتشای سراسری و دزدی بلندپایگان و نابرابری در توزیع درامدها
♦️9. سن امید به زندگی 50 سال در دوره شاهنشاه و بیش از 73 سال در ایران کنونی.
♦️10. 75درصدنخبگان سیاسی کشور تنها از 40 خانواده نیرومند و کوتاهی دست توده های مردم و نخبگان غیروابسته از مناصب سیاسی و اقتصادی کشور
♦️ 11.وجود ترسناک ترین و خطرناک ترین سازمان جاسوسی دنیا در دوره شاه (#ساواک) و شکنجه و کشتار هزاران بیگناه و یا با کوچکترین مخالفت و یکی از پلیسی ترین حکومت های جهان علیه حقوق بشر
♦️ 12 . حضور بیش از 200 بهائی در بین مقامات ارشد کشور (بطوریکه از کابینه 12 نفری هویدا 9 نفربهائی بودند: از جمله : خود هویدا،صنیعی وزیرجنگ، خسروانی وزیر کار، شاهقلی وزیر بهداری، روحانی وزیر کشاورزی، پارسای وزیر اموزش و پرورش،) عبدالکریم ایادی پزشک مخصوص شاه، ثابتی معاون ساواک...
♦️ 13. تبدیل 800 هزار کشاورز ایران به خرده مالکان بی زمین و وارد کننده کالاهای غربی به ایران با اصلاحات ارضی و سایر سیاست های اقتصادی غربی در کشور و تبدیل ایران از کشور #صادرکننده گندم به یکی از بزرگترین #واردکننده های گندم در جهان
♦️ 14. شکل گیری اولین #حلبی نشین های ایران در شهرهای بزرگ بخصوص تهران از دهه 1340 به بعد و ایجاد اولین #کارتن_خوابها در تاریخ ایران
♦️ 15. ایجاد 3000 #فاحشه خانه و کاباره در ایران و ده ها محله فاحشه نشین
♦️16. کشتار بیش از 3000 شهید از مردم بیگناه ایران در جریان انقلاب
♦️17. حمایت بی چون و چرا از رژیم غاصب #اسرائیل (و همچنین رژیم منفور آپارتاید افریقای جنوبی). تامین 65% نفت مورد نیاز اسرائیل و حمایت مالی، نظامی و تسلیحاتی از این رژیم در جنگهای مختلف علیه فلسطینیان
♦️18.با وجود فروش بالای نفت در عوض ساخت زیرساخت ها کشور و توجه به مناطق محرومی همچون مرز نشینان، این پولها را برای نوکری به صورت وام های بلاعوض به دیگر کشورها داده شد . همچون انگلیس برای تامین آب شرب لندن یا ونیز برای زیر آب نرفتن آن!
💢 بله. هیچ گاه دهن کجی شاه و فرحش به ارزش های اسلامی مردم ایران از جمله شرابخواری و رقص علنی آن دو با کارتر رئیس جمهور امریکا و همسرش در محرم سال 56 وجشن های 2500ساله را فراموش نخواهیم کرد
💢 بله هیچ گاه فراموش نخواهیم کرد که آنقدر عقب مانده بودیم که از هندوستان و بنگلادش برایمان پزشک می آوردند!
💢 بله. هیچ گاه فراموش نخواهیم کرد برخی مردم ما چقدر زود فراموش می کنند جنایت ها و خیانت ها را و چه ساده از جهل و فراموشکاری و کم حافظه بودن آنها سواستفاده می شود.
#ایران_ما
#خیانتهای_محمدرضاشاه
#خاندان_فراری
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت #سوریه میسوخت که همچنان میگفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، #تروریستها وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلیها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!»
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیریهای حلب وقتی جنازه تروریستها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر #ترکیهای و #سعودی هم قاطیشون بودن. حتی یکیشون پیشنماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!»
💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه #عربستان داره پول جمع میکنه که این حرومزادهها رو بیشتر تجهیز کنه!»
و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و #اسرائیل میخوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظهای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد میزنن!»
💠 سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره #عشقش چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، #حاج_قاسم و ما سربازای #سید_علی مثل کوه پشتتون وایسادیم! اینجا فرماندهی با #حضرت_زینب (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!»
و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر #داریا هم امن نبود که رو به مصطفی بیملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!»
💠 نگاه ما به دهانش مانده و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«انشاءالله تا چند روز دیگه وضعیت #زینبیه تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا.»
بهقدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر توضیح داد :«میدونم کار و زندگیتون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!»
💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به #زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی سادهای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم.
روی ایوان تا کفشش را میپوشید، با بیقراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد :«شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.»
💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت #احساسش پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پلههای ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟»
مصطفی لحظهای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید #زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!»
💠 انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!»
لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانیاش نمیشد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو #افطار بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد.
💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!»
کلماتش مبهم بود و خودش میدانست آتش #عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم #شرم روی پیشانیاش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.»
💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، #فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. #ارتش_آزاد هنوز وارد شهر نشده و #تکفیریهایی که از قبل در #داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...
#ادامه_دارد
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_وپنجم
#تولیدی_عس_زنجان