eitaa logo
روابط عمومی لرستان
399 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
4.9هزار ویدیو
115 فایل
روابط عمومی لرستان
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ رمان 💠 قد بلند و قامت ظریفش تمام قاب نگاهم را پر کرد و به‌نظرم همه راه را دویده بود که نفس‌نفس می‌زد :«مادرش میگه همین آب معدنی‌هایی که اورده رو بهش می‌داده!» و نمی‌خواست مستقیم نگاهم کند که چشمش به کودک ماند و با همان لحن لطیفش پرسید :«عفونت کرده؟» نمی‌خواستم را ببیند که دستپاچه به صورتم دست می‌کشیدم و همین دست‌های لرزان بیشتر دلم را رسوا می‌کرد. 💠 در این لباس حتی از آن شب هم شده بود و نمی‌شد اینهمه تپش قلبم را پنهان کنم که صدایم در سینه فرو رفت و یک کلمه پاسخ دادم :«نمی‌دونم.» از نگاه سرگردانش پیدا بود از این پرستار بی‌دست و پا ناامید شده که به پشت سر چرخید و همزمان اطلاع داد :«من میرم و برمی‌گردم می‌برمش!» و دوباره مقابل چشمانم از چادر بیرون رفت. 💠 در تمام این سه سال، این لحظه برایم مثل بود و حالا که برابرم جان گرفته بود، حتی نشد اشک‌های آن شب را به خاطرش بیاورم و زبانم بنده آمده بود که نورالهدی وارد چادر شد. هنوز رطوبت به صورت مهربانش مانده و زیر لب ذکری می‌گفت که گیجی چشمانم، نگاهش را گرفت و میان ذکرش به حرف آمد :«چی شده آمال؟» 💠 دیگر طاقت گریه‌های مظلومانه این کودک را نداشتم که با دستم اشاره کردم به او برسد و با حالی که برایم نمانده بود از چادر بیرون رفتم. آوای ظهر از بلندگوی یکی از خودروهای سپاه بلند شده و من میان اینهمه آب و گِل دنبال او بودم که چشمم هر طرف می‌گشت و در این روز بهاری ، فقط شب‌های سیاه را می‌دیدم. 💠 سه سال پیش فلوجه آزاد شد و همان زمان سه سال از سقوط فلوجه به دست می‌گذشت. شهری که از زمان حمله ، بهشت و شده و حضور همین دشمنان تشنه به خون ، زندگی معدود خانواده‌های شیعه در این شهر را جهنم کرده بود. 💠 فلوجه زاویه سوم مثلث و بود و از همین نقطه، این دو شهر و حتی مسیر را با خمپاره می‌کوبیدند و هر روز شیعیان کربلا و ، قربانی عملیات‌های انتحاری حاضر در این منطقه می‌شدند. هنگام حمله هم با خیانت بعثی‌ها، فلوجه بی‌هیچ مقاومتی به استقبال داعش رفت و از همان ابتدا جوانان بسیاری از خانواده‌های سرباز داعش شدند. 💠 در اولین جشن بیعت سران عشایر بعثی در فلوجه با ، به جای گوسفند یکی از اسرای ارتش را مقابل پای شیوخ بعثی کشتند. البته این تنها برای جشن بیعت بود و همان روزهای اول، چهارصد نفر از سربازان ارتش را با شلیک مستقیم گلوله به سرشان کردند و جسد همه را در گودالی روی هم ریختند. 💠 دیگر از سرنوشت باقی اسرای ارتش بی‌خبر بودیم و هنوز نمی‌فهمیدیم چه بلایی سر این شهر آمده تا روزی که داعش و را با بستن مواد منفجره به بدن‌شان تکه‌تکه کرد. در فلوجه هم مثل و دیگر شهرهای تحت تصرف، داعش قوانین خودش را اجرا می‌کرد و جرم این زن و شوهر جوان تنها عدم ثبت ازدواج‌شان در دفتر شرعی داعش بود که به وحشیانه‌ترین شکل ممکن اعدام شدند. 💠 آن شب از بیمارستان به خانه برمی‌گشتم، ضجه‌های دختر بیچاره را می‌شنیدم که بی‌رحمانه او را برای محاکمه در خیابان می‌کشیدند، دامادش را از پشت سر با فشار اسلحه هل می‌دادند و باز گمان نمی‌کردم سرانجام آن محاکمه، پاره‌پاره شدن پیکرهایشان باشد. البته اولین بار برایمان باورکردنی نبود و دیگر عادت کرده بودیم که اگر داعشی‌ها دختر و پسر جوانی را در شهر با هم ببینند و صورت آن دختر برایشان دلپسند باشد، به هر بهانه‌ای پسر را دست بسته با شلیک گلوله به سرش اعدام می‌کنند و دختر را به می‌برند. 💠 گروهی از نیروهای داعشی تحت عنوان پلیس مذهبی در شهر و بازار می‌چرخیدند که روبنده برای زنان اجباری بود، قد شلوار مردان نباید از مچ کوتاه‌تر می‌شد و هر کس خلاف این قوانین رفتار می‌کرد، مقابل چشم مردم شلاق می‌خورد و شاید زندانی می‌شد. داعش قفس‌هایی به ارتفاع یک متر بود که مردم بی‌گناه را به مدت طولانی در آن حبس که نه، مثل زباله‌ای مچاله می‌کردند تا استخوان‌هایش همه در هم خرد شود. 💠 حتی ما در بیمارستان با همان روپوش سفید پرستاری، مجبور بودیم شال مشکی بپیچیم و تمام مدت با روبنده کار کنیم که نه فقط در شهر که در تمام بیمارستان‌ها مغز خشک و وحشی حکومت می‌کرد...
✍️ 💠 گنبد روشن در تاریکی چشمانم می‌درخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت می‌بارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاه‌مان می‌کردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد همراه‌مان آمده است. بسمه روبنده‌اش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بی‌اختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل داریا همین چند تا خونواده‌ایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!» 💠 باورم نمی‌شد برای آدم‌کشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این قند آب می‌شد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به‌هم بریزیم، دیگه بقیه‌اش با ایناس!» نگاهم در حدقه چشمانم از می‌لرزید و می‌دیدم وحشیانه به سمت حرم قُشون‌کشی کرده‌اند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقب‌تر آماده ایستاده و با نگاهش همه را می‌پایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز می‌خواند :«امشب انتقام فرحان رو می‌گیرم!» 💠 دلم در سینه دست و پا می‌زد و او می‌خواست شیرم کند که برایم اراجیف می‌بافت :«سه سال پیش شوهرم تو تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو می‌گیرم! تو هم امشب می‌تونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!» از حرف‌هایش می‌فهمیدم شوهرش در عملیات کشته شده و می‌ترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدم‌هایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟» 💠 دلی که سال‌ها کافر شده بود حالا برای حرم می‌تپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می‌لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا پاره بشه تا تحریک‌شون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه‌شون رو میفرستن به درک!» چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله می‌کشید و نافرمانی نگاهم را می‌دید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی‌رحمانه کرد :«می‌خوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه رو میده و عقدت می‌کنه!» 💠 نغمه از حرم به گوشم می‌رسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمی‌داشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمی‌شد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد باشد که مرتب لبانش می‌جنبید و می‌خواند. پس از سال‌ها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی‌ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت می‌خواستم وارد حرم دختر (علیه‌السلام) شوم که قدم‌هایم می‌لرزید. 💠 عده‌ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای از سمت مردان به گوشم می‌رسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانی‌ام را پاره کرد. پرچم عزای (علیه‌السلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بی‌شرمانه صدایش را بلند کرد:«جمع کنید این بساط و شرک رو!» صدای مداح کمی آهسته‌تر شد، زن‌ها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید:«شماها به جای قرآن مفاتیح می‌خونید! این کتابا همه شرکه!» 💠 می‌فهمیدم اسم رمز عملیات را می‌گوید که با آتش نگاهش دستور می‌داد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قدکشیده بودم که تمام تنم می‌لرزید و زن‌ها همه مبهوتم شده بودند. با قدم‌هایی که درزمین فرو می‌رفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید این معرکه می‌شدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید:«این نسخه‌های کفر و شرک رو بسوزونید!» 💠 دیگر صدای روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمت‌مان آمدند و بسمه فهمیده بود نمی‌تواند این جسد متحرک را طعمه تحریک کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوری‌که ناله‌ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم می‌پیچیدم و صدای بسمه را می‌شنیدم که با ضجه ظاهرسازی می‌کرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست...
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ثواب قدم های زائر 💌 آیت‌الله‌ناصری‌رحمت‌الله‌علیه 🏴 «» ✳️ به کانال روابط عمومی پلیس بپیوندید⇩⇩⇩ https://eitaa.com/PR_Police
4.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 سردار ذوالقدر، رئیس پلیس مهاجرت و گذرنامه ناجا: افرادی که هنوز گذرنامه‌هایشان به دستشان نرسیده، نگران نباشند!
14.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️توصیه های پلیس راهنمایی و رانندگی فراجا به زائرین اربعین حسینی
🔴 شاید بی ربط باشه ولی یکی از نکات جالب امسال برای من این بود که بازیگر نقش شمر و حرمله سریال مختار، اربعین اومدند و به زوار خدمت می کردند، اما هم زمان خود بازیگر نقش مختار، بود و علیه جمهوری اسلامی و دستگاه امام حسین فعالیت می کرد... https://eitaa.com/PR_Police
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
⭕️ وقتی حمله می‌کند، با صدای بلند حمله می‌کند و برای واکنش دارید. 🔻اما وقتی هجوم می‌آورد، از همان ابتدا و بی سرو صدا از ریشه به جان دارایی‌تان می‌افتد. 📌ایستادن در برابر گرگ، می‌خواهد. 📌ولی دفع خطر موریانه ! 🔹"بصیرت"، سواد نیست، "بینش" است. 🔸بصیرت، یعنی این که نگاهت به "شخصیت"ها نباشد، بلکه همواره به #"شاخص"ها باشد. 🔹بصیرت، یعنی این‌که بدانی حتی مسجد می‌تواند "" باشد و پیامبر آن را خراب کند. 🔸بصیرت، یعنی این که بدانی جانباز ، می‌تواند قاتل امام حسین علیه السلام در باشد! ملاک، حال فعلی افراد است. 🔹بصیرت، یعنی اینکه قرآن سر نیزه را نخوری، و قرآن ناطق را دریابی. 🔸بصیرت، یعنی اینکه به قرآن مهم است نه حفظ کردن قرآن و ترک دستورات آن. 🔹بصیرت یعنی اگر همه ملت به یک سمت رفتند، نگاهت به باشد. 🔸بصیرت، یعنی اینکه بدانی در جنگ با نمی‌توانی آغازگر باشی اما وقتی شروع کردید باید آن را از در بیاورید. 🔹بصیرت، یعنی این‌که" اشتر"ها را به و "ابوموسی "ها را به نشناسی! 🔸بصیرت، یعنی این‌که بدانی ، به سست عنصرهای سپاهِ امام علی (علیه السلام) دل بسته‌اند!... 🔹بصیرت یعنی این که بدانی: تکرار می‌شود، نه با جزئیاتش، بلکه با خطوط و شاخص‌هایش.
⭕️ وقتی حمله می‌کند، با صدای بلند حمله می‌کند و برای واکنش دارید. 🔻اما وقتی هجوم می‌آورد، از همان ابتدا و بی سرو صدا از ریشه به جان دارایی‌تان می‌افتد. 📌ایستادن در برابر گرگ، می‌خواهد. 📌ولی دفع خطر موریانه ! 🔹"بصیرت"، سواد نیست، "بینش" است. 🔸بصیرت، یعنی این که نگاهت به "شخصیت"ها نباشد، بلکه همواره به #"شاخص"ها باشد. 🔹بصیرت، یعنی این‌که بدانی حتی مسجد می‌تواند "" باشد و پیامبر آن را خراب کند. 🔸بصیرت، یعنی این که بدانی جانباز ، می‌تواند قاتل امام حسین علیه السلام در باشد! ملاک، حال فعلی افراد است. 🔹بصیرت، یعنی اینکه قرآن سر نیزه را نخوری، و قرآن ناطق را دریابی. 🔸بصیرت، یعنی اینکه به قرآن مهم است نه حفظ کردن قرآن و ترک دستورات آن. 🔹بصیرت یعنی اگر همه ملت به یک سمت رفتند، نگاهت به باشد. 🔸بصیرت، یعنی اینکه بدانی در جنگ با نمی‌توانی آغازگر باشی اما وقتی شروع کردید باید آن را از در بیاورید. 🔹بصیرت، یعنی این‌که" اشتر"ها را به و "ابوموسی "ها را به نشناسی! 🔸بصیرت، یعنی این‌که بدانی ، به سست عنصرهای سپاهِ امام علی (علیه السلام) دل بسته‌اند!... 🔹بصیرت یعنی این که بدانی: تکرار می‌شود، نه با جزئیاتش، بلکه با خطوط و شاخص‌هایش.