eitaa logo
رواق
136 دنبال‌کننده
839 عکس
270 ویدیو
1 فایل
این کانال در حوزه تولید و انتشار آثار هنری از جمله شعر، داستان، مستندنویسی، هنرهای تجسمی، نقد سینمایی و ... فعالیت می‌کند. ارتباط با مدیر: @m_i_saba
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹اقرارنامه! مدتی پیش با دیدن اوضاع قاراشمیش فضای مجازی، به خودم گفتم حالا که آب به‌دست شمر افتاده و به مجلس و بعضی جاها هم نمی‌شود دخیل بست، خودمان باید آتش‌به‌اختیار هرقدر که می‌توانیم چرخ این اوضاع حسین‌قلی‌خانی را توی فضای مجازی چنبر کنیم. این بود که رفتیم سراغ اینکه خلق‌الله را نسبت به تخم‌وتَرَکۀ ابلیس، مثل وات‌ساپ و اینستاگرام، حساس‌ کنیم و برشان گردانیم به سمتِ سکوهای وطنی. با همین قصد با این و آن صحبت کردم و پیغام‌پسغام دادم، ولی از نتیجۀ کارم رضایت چندانی نداشتم. یک‌روز تنگ غروب که توی همین فکر و ذکر بودم، صدای کسی مثل قاضی، توی گوشم پیچید که: «آقای آتش‌به‌اختیار! امر به معروف می‌کنی؟ جزاکم‌الله!». و بعد با لحن تمسخرآمیزی پرسید: «لِمَ تقولونَ ما لاتفعلون؟»: چرا به آنچه که می‌گی خودت عمل نمی‌کنی؟ راستش نفس سرزنشگر یقۀ خود ما را گرفته بود. فهمیدم ماجرای این استنطاق از کجا آب می‌خورد، از آنجایی که هنوز اکانت تله‌گرامم را ریشه‌کن نکرده‌ بودم. مثل مادر خدابیامرزم که چندره‌پندره‌های زندگی‌اش را توی انباری خانه، پنهان‌پسله می‌کرد، من هم تله‌گرامم را توی پستوی سیستمم گذاشته بودم و گاهی‌ماهی برای رفیقی در یکی از مطبوعات انقلابی کشور، که پیام‌رسان داخلی نداشت، مطلبی‌ می‌فرستادم. به قولی توی خیکَم دانه‌ای آلوی کرمو و بین رمه‌ام، بُزِ گَر داشتم. این بود که دیگر معطل نکردم؛ بعد از نماز، تبر را بالا بردم و ریشۀ این پس‌افتادهٔ اسرائیل را زدم و خودم را خلاص کردم. ‌ 🖊 منصور ایمانی @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹طوفان الاقصی 🔸برای غزه مظلوم بخوان از پیک القسام، آزادی اقصی را ز پی می‌آوَرد با خود، زبونی‌های حیفا را سر فتحی دگر دارد، شقاقی باز می‌پرسد: «الیس الصبح؟» آری، صبح روشن کرده هیجا را سرود «آیتِ والشمس»، ققنوسی که می‌خواند سرایاالقدس می‌غرد، ببین شیران صحرا را شرر می‌بارد از خشم محمد ضیف، انگاری چو شیری شرزه خاکستر کند خرگاه عکا را هَزارآوای نصراله، همایون‌مایه‌ای دارد که زیور بسته این گُرد دلاور، عید اقصی را سرود فتح، طوفانی‌ست، الاقصی‌ست آغازش که رخش تیزپای غزه، دارد راه سینا را طلوع حیدرییون می‌رسد از پهنهٔ جولان که آذین می‌کند از نور، شب‌گاهان شبعا را غزال تیزپای قدس، ردّ ذوالجناح دارد که از سُمش زند اخگر ز سر تا پای صحرا را تهمتن‌پرور است این زال از سِحر سلیمانی که جشن دیوبندان است، مردان سرایا را ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🖊 منصور ایمانی(صبا) ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹سلام امام زمانم دوباره جمعہ شد و دل شده پریشانت دوباره حسرت دیدار برقِ چشمانت بلند مرتبہ شاهِ زمان سلامٌ علیک سلام بر تو و بر ماه روے تابانت ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 🔹ارسالی از: جناب عباس جمشیدی آموزگار فرهیخته وطن و عضو فرزانه رواق ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌
هدایت شده از مفاخر گیلان
▫️ای هوسِ روی تو، ما را نَفَس ▫️جز رخ زیبات که دارد هوس؟ ▫️دام رهم زلفِ چلیپای توست ▫️میل رهایی نکنم زین قفس ▫️می رسد از پهنۀ سبز حضور ▫️زمزمۀ دوست ز چندین جرس ▫️پیش تو ما منتظران کیستیم؟ ▫️هیچ کسِ هیچ کسِ هیچ کس ▫️آه غمت می کُشَدم روز و شب ▫️وه که دَمت می کِشدَم پیش و پس ▫️چشم من و طور تجلاّی تو ▫️تا بدمد بر شب دل، زان قَبَس ▫️ای سپر شیعه، درین کارزار ▫️جز تو نداریم به کس، دسترس ✍️ منصور ایمانی گیلانی(صبا) https://eitaa.com/joinchat/691798023C0216686926
🔹لافند ‌ وارد گلزار شهدای رشت که می‌شیم، سمت چپ، اولین مزارِ ردیف اول، مربوط به «حمید بیانی» است. بعد از پیروزی عملیات طریق القدس، حمید، بسیجی پانزده‌ ساله‌ای را می‌بیند که هشت نفر از کماندوهای قُلتَشنِ تیپ ویژۀ ریاست جمهوری صدام را، به عقب می‌برد و در همان حال به آنهایی که از ترس «دخیل دخیل» می‌گفتند، با قمقمه‌اش یکی‌ دو قُلپ آب به‌شان می‌داد. پیش‌آبِ بعضی از رِنجِرهای قلچماق صدام، بس که ترسیده بودند، از خِشتک‌شان چکه می‌کرد! حمید، اسرای یُغور بعثی و بسیجی ریزه‌میزۀ ساده‌دل اما شجاع خودمان را که دید، چشمش از تعجب گرد شد و گفت: - آبَرار قوربان! بپا تی‌ گله‌ رم نوکونه!: مواظب باش رمه‌ات رم نکند! بسیجی از زبان و لهجهٔ حمید فهمیده بود هم‌شهری هستند. تفنگش را از زیر بغل درآورد و در حالی که آن را رو به حمید تکان می‌داد، به زبان رشتی گفت: - اَشانِ لافَند می‌ دس دره برارجان!: طناب‌شان تو دست منه برادر! توی ولایت حمید به طناب می‌گفتند «لافند» و منظور بسیجی هم از طناب، کلاشینکفش بود که بعثی‌ها را به زور آن، ضفط و رفط‌ می‌کرد و جرأت فرار نداشتند! ‌ ‌ ‌ 🖊راوی‌نویسنده: منصور ایمانی ‌ ‌ ‌@ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹نیایش سحرگاه 🔸گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک 🔸نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است حافظ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹مژده طلوع از طرف آفتاب ، باز نوید آمده باز پر از عاشقی، صبح سپید آمده مهر شما تابناک، جانتان از غصه پاک باز دمیده‌ست صبح، باز امید آمده 🔹شعر از: دکتر مظاهر زمانی(م. رافا) استاد گرامی دانشگاه و عضو رواق @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹قافله شوق 🔸راهیان نور ‌ ظهر ساعت دوازده به شلمچه رسیدیم. از ماشین پیاده شدم و از همان‌جا در غرفۀ شهداء شلمچه خیره ماندم. ندایی در اندرونم می‌گفت؛ «آی کاتبِ کتاب شهادت! غرفۀ شهادت، بابی دارد که کلیدش ایمان است. اگر مَردی، به جای نوشتن اندر باب شهادت، کلید این غرفه را دریاب و اندر شو!». جمعیت زیادی آمده بودند. هنوز گروه گروه زائر از راه می‌رسیدند. کم‌کم خود را آماده می‌کنی تا قدم به داخل مشهد لاله‌ها بگذاری. اما قدرت این را که بی‌مقدمه وارد شوی، در خود نمی‌بینی. آفتاب داغ شلمچه، هوای تفتیدۀ کربلا را، در ذهنت تداعی می‌کند. به سقاخانه می‌روی. تشنه‌ای. در تو، کسی به نجوا می گوید؛ «آب، ترجمانی از عیار طاقت توست. در شلمچه، خبری از خنجر نیست و تیر گلوی کسی را به جرم نوشیدن آب نمی‌بوسد. اما تشنگی می‌تواند مشقی باشد برای تو، که از غیبت خود در کربلا، بارها «یا لیتنی کنت معک» گفته‌ای. تنها برای نصفه روز، تشنگی را تاب بیاور، بسم الله!». با این واگویه‌ها، بی آن‌که بدانی، از وضوخانه سر درآورده‌ای. و اندکی بعد، در کنار شهیدان نشسته‌ای. گویی در حرم ایستاده‌ای. با همان حس و حال حضور در پیشگاه ولی خدا. جز با دلت، میلی به اختلاط و گفتگو نداری. دیگران هم مثل تو. همه آنجا، در خود فرو رفته‌اند و راز دلشان را تنها با شهیدان می‌گویند. آن‌که در سجده است، سر از خاک بر نمی‌دارد. گویی خود را به خاک دوخته و زمین را برای ابد در آغوش گرفته است. هر آن‌چه که اتفاق می‌افتد، درونی است. بیرون، تنها اشک است که حالِ دل‌های متلاطم را برملا می‌کند. 🔸ادامه دارد ‌ ‌ ‌ ‌🖊 نویسنده‌راوی: منصور ایمانی ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹چرا انکار آبرار سوار تاکسی شدم برم نماز جمعه. من بودم و راننده. مقصدم را اول گفته بودم؛ «میدان مصلّی!». پرسید: «می‌ری نماز؟». گفتم: «اگه خدا بخواد». در جوابم رفت منبر: «قبلا مسلمانی خالص بود، من خودم از بچگی توی مسجد آیةاللۀ... بزرگ شدم. ولی بعد از انقلاب، اسلام شد وسیلهٔ مقام...». صدای اذان می‌آمد. میدان بزرگ بود، برای این‌که زودتر به نماز برسم، گفتم: «اگه مستقیم می‌رید، آن طرف میدان پیاده می‌شم». محوطۀ مصلّی و مسجد بزرگش، با معماری آجری‌، آن طرف میدان پیدا بود و رسیدن به داخل شبستان، چند دقیقه‌ای زمان می‌برد. در جوابم گفت: «می‌پیچم سمت راست. مسجد که دم میدانه، مگه نمی‌ری نماز؟». در جوابش اسمی از مسجد و نماز به زبان نیاوردم. با دستم آن سمت میدان را توی هوا نشانه گرفتم و گفتم: «می‌رم آن ساختمان!». اول متوجه نشد کدام ساختمان رو می‌گم. شاید فکر کرد منظورم ساختمان بانک قواّمین، روبروی مصلّی است. سوالش را که تکرار کرد، دوباره انگشتم را توی هوا چرخاندم و به همان ساختمان اشاره کردم. کمی عصبی شد و گفت: «خُب بگو می‌رم مسجد دیگه! چرا بازیم می‌دی؟!». گفتم: «راستش جرأت نکردم اسم نماز رو به زبون بیارم!». بدجوری جا خورد. آمد روی طعنه‌ و تهمتهایش ماله بکشد، که من عجله داشتم. پا که روی ترمز گذاشت، فوری پیاده شدم. شیشه‌ خودش پایین بود، رو به من می‌گفت: «به جان آبرار منظورم شما نبودید!» و ازین حرفها که برای زخم زبان‌خورده‌ای مثل من اصلا مهم نبود! راننده برای آمرزش جد و آبادم هی دعا می‌کرد و هی صلوات می‌فرستاد! ‌ ‌ ‌ 🖊راوی‌نویسنده: منصور ایمانی‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🔹کلام حدید ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🔹تحفه‌ای از عضو گمنام و بی‌نام و نشان رواق ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹یا رب کمکم کن! ‌🔹ارسالی از: جناب مسعود ایمانی؛ شاعر، تاریخ‌پژوه، داستان‌نویس کودک و نوجوان، مدیر انجمن «باران» شهرستان خمام و عضو اندیشه‌ورز رواق ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌