29.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹شهادت بسیجیان
🔸رهآورد ضلالت فرقه ضاله دراویش گنابادی
🔹نقش اعضای فرقه صوفیه دراویش گنابادی در پرونده شهید «محمدحسین حدادیان و «روحالله عجمیان»
🔸چرا قاتلین شهید محمدحسین حدادیان در دادگاه تبرئه شدند؟
🔹خانواده شهید حدادیان: شنیدهایم اعضای خانواده قاتلین فرزندمان یکی «پزشک درویش گنابادی» و دیگری از «پرسنل دستگاه قضایی» بوده، انشاءالله که دروغ باشد.
🔸ولی دروغ نیست، صحت دارد.
🔸اعتراف یکی از قاتلین شهید محمدحسین حدادیان دقایقی دیگر در کانال شهید.
🔸جهت عضویت در کانال کلیک کنید:
https://eitaa.com/joinchat/2122383386C93164d6ab3
@shahidhadadian74
#شهید_محمدحسین_حدادیان
#دراویش_ضاله
#گنابادی
🔸هنر تبیین
🔸هنر رسانه
🔸هنر مطالبهگری
🔹والد معظم شهید جناب آقای حدادیان عضو انقلابی، بصیر و فرهیخته رواق
@ravagh_channel
🔹نجوای سحرگاه
🔸به هیچ وِرد دگر نیست حاجت ای حافظ
🔸دعایِ نیمشب و درسِ صبحگاهت بس
#سحرگاه
#نجوای_بندگی
#فلاح
@ravagh_channel
نان، خربزه، آب ۱
چند ساعتی بود که برای نوشتن مطلب با خودم کلنجار داشتم و مثل همیشه، گیرِ پیدا کردن اولین کلمه بودم. کلمۀ اول برایم حکم کلید قلعه را داشت؛ اگر پیدایش میکردم، انگار قلعه را فتح کرده بودم. توی این گیر و واگیر، یکهو یاد دايیام افتادم. بنده خدا از اول محصلیام نگران شغل آیندهام بود و مدام بهم هشدار میداد: «اول ببین فردا میخوای چه کاره بشی، تا مجبور نشی به ساز هر کی برقصی! فهمیدی؟». همین دایی یک سال شب چله با اهل و عيال آمده بود منزل ما. بعد از شام، سر همه به شبچره گرم بود و ابوی داشت فال حافظ میگرفت که رسید به این بیت:
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و مِی کنم
اسم مدرسه که آمد، دایی کلام پدرم را برید و حرف را کشاند به درس و مشق و بین آن همه بچهی طاق و جفت، از من پرسيد: «داییجان! آخر نگفتی میخوای چه كاره بشی؟». آن سال چهارم یا پنجم ابتدايی بودم و گاهگاهی ازین شعرهای صد من یه غاز میگفتم. گفتم: میخوام شاعر بشم دایی. تا اين حرف از دهانم درآمد، يك گروهان آدم ریز و درشت، خندهشان تركيد و هندوانۀ شب چله، از بغل مادرم كه آورده بود قاچ کند، افتاد كف اتاق و صد تکه شد! وسط خنده مهمانها، دایی تو چشمم وَق زد و پرسيد: «گفتی شاعر؟! يعنی میخوای با شاعری، شکم زن و بچهت را فردا سیر کنی؟ تو با اين عقلت، خوبه همان تزريقاتچی بشی!». تزریقاتچی شدن ما هم ماجرایی داشت؛ یکی دو سال قبلتر، راجع به شغل آيندهام پرسيده بود، که من به خاطر بیماری یکی از نزدیکان، به آمپولزنی علاقهمند شده بودم. البته مشاغل محبوبم به این یکی دو تا خلاصه نمیشد...
🔸ادامه دارد
#نان
#خربزه
#آب
🖊منصور ایمانی
@ravagh_channel
🔹باشه میفرستیم
توی مجلس همهمهای بود آن سرش ناپیدا. وسط آن سر و صدا، بندۀ خدایی که تازه به گردان آمده بود و آشنایی چندانی با بچهها نداشت، ساکت و آرام توی حال خودش بود که پشت سریش، با دست به شانهاش زد و گفت: «اخوی اگه زحمت نمیشه، بگو بچهها یه صلوات بفرستن تا این همهمه بخوابه!». طرف که نمیدانست وسط چه آدمهای شرّی نشسته، سرش را برگرداند به سمت او و گفت: «نه چه زحمتی برادر، چشم الساعه!». فوری بلند شد و رو به جمعیت گفت: «برادرا لطفا توجه کنید!». برادرا هم طبق هماهنگی قبلی همه توجه کردند! بعد بلافاصله گفت: «برادرا برای سکوت جلسه یه صلوات غرّا بفرستید!». برادرا هم نامردی نکردند، تا جایی که نفس داشتند، با صدای غرّا و کشیده، فریاد زدند: «بااااشه، میفرستیم!».
بندۀ خدا وقتی فهمید رو دست خورده، آهسته آهسته شل شد و همان جا نشست.
🔸فرهنگ جبهه، شوخطبعیها
جلد اول ۱۳۸۲ - فرهنگگستر
#جبهه
#شوخ_طبعی
#اصطلاحات_تعبیرات
@ravagh_channel
رواق
نان، خربزه، آب ۱ چند ساعتی بود که برای نوشتن مطلب با خودم کلنجار داشتم و مثل همیشه، گیرِ پیدا کردن
🔹بخش دوم و پایانی
🔸نان، خربزه، آب
👇
نان، خربزه و آب ۲
آن سالها در عالم بچهگی، شده بودم ابوالمشاغل. یکبار گفته بودم میخوام چوپان بشم! چرایش طولانی است، که بماند. یک بار گفته بودم: «میخوام سرباز بشم!». با این شغلهای جورواجوری که برای فردای خودم، زیر سر گذاشته بودم، پدر و مادرم بِالكُل از آیندهام مأيوس شده بودند. توی آن دوره و زمانه بزرگترها دوست داشتند بچهها دكتر مهندس بشوند. ولی با افکار مشعشعی که من داشتم، خدا میداند که پدر و مادرم، پیش فک و فامیل و در و همسایه، چهقدر خواری میکشیدند. آن شب وقتی داییام شنید که شغل آیندهام را عوض كردم و به جای آمپولزنی، میخوام شاعر بشم، اخمش را توی چشمهایم ریخت و گفت: «پسرۀ جُعلّق! اگه نمیخوای شغلِ اسم و رسمداری داشته باشی، اقلّکم دنبال كاری باش تا كلاهت، پسِ معركه نیفتد!». منظورش کارمندی بود.
بعدها هم که بزرگتر شدم و رفتم دبیرستان، مدام سفارش آبباریکۀ معروف را به من میکرد و مخصوصاً میگفت: «دُور شعر و شاعری نگرد كه نان توش نيست». به هر حال روزگار چرخید، دايی رفت آن دنیا و من توی این دنیا، به جای مشاغل محبوبِ بچهگیام، آخرش دُم به تلۀ كارمندی دادم و کنار آبباریکهای نشستم. نه شاعر از آب در آمدم، نه به کسی آمپول زدم، نه دنبال رمه گاو و گوسفند رفتم صحرا و نه لباس ارتش به تنم کردم. حالا منظور از این مقدمه؟ مدتی قبل، يكی از آشناهای شاعرم، آمد پیشم و گفت: «با شركتی كه كار میكنم، اختلاف پيدا كردم. میخوام برم ولايت، گوشهای بشينم و وقتم را بذارم برای شعر». فكر كردم شاید برای تمدّد اعصاب میخواهد چند روزی مرخصی بگيرد تا اختلافش با شرکت بخوابد و برگردد سر همان کار قبلی. پیجو که شدم، گفت: «نه، میخوام با انتشار شعر زندگیام را بچرخانم. اینجوری هم جواب دلم را میدم و هم زندگیم را اداره میكنم!».
داییام نبود تا یکی از جوابهایش را بگذارد کف دستش، ولی من خودم حالا یک پا دایی بودم و جوابش را توی آستین داشتم. ولی طول و تفصیل نداشت، ضربالمثلی بود با سه کلید واژۀ فارسی؛
🔸نان، خربزه و آب
🖊منصور ایمانی
#نان #خربزه #آب
@ravagh_channel
🔹دفاع مقدس و هنر رزمندهگان
🔸اصطلاحات و تعبیرات در جبههها
- اسب زورو: تویوتای فرمانده گردان
- اسب عموحسین: قاطرهای قرارگاهی در جبهۀ غرب
- اسلحۀ بیفشنگ: آفتابۀ دستشویی، رزمندهگان بارها با آفتابه، در تاریکی شب از دشمن بعثی اسیر میگرفتند.
- ایرانتایر: پوتینهای بیقوارۀ بسیجی
- ایرانگونی: شلوار و فرنج بسیجی
- ایستگاه آشنایی: ایستگاه صلواتی، محل پذیرایی از نیروهایی که سابقه آشنایی با هم نداشتند، ولی آنجا رفیق میشدند
- باشگاه بدنسازی: ایستگاه صلواتی
- باتری قلمی: بسیجی بلند و باریک
#دفاع_مقدس
#اصطلاحات_تعبیرات
🔹فرهنگ جبهه، اصطلاحات و تعبیرات
جلد سوم ۱۳۸۲ - نشر فرهنگگستر
@ravagh_channel
🔸رفتار دوگانه سازمان ملل!
🔹طراح: داوود افرازی
#سازمان_ملل
#استانداردهای_دوگانه
#طوفان_الاقصى
🔸اقتباس از: «گروه طلبه شهیدهٔ کربلا بانو زهرا دقیقی»، به مدیریت حجةالاسلام والمسلمین حاجمحمدحسن حسنزاده، عضو فاضل رواق
@ravagh_channel
🔹تناقض قول و فعل در حکام عرب
🔸حکام عرب با زبانشان چیزی میگویند که در دلشان نیست
#طوفان_الاقصی
#حکام_عرب
#قول_فعل
🔹اقتباس از: «گروه طلبه شهیدهٔ کربلا بانو زهرا دقیقی»، به مدیریت حجةالاسلام والمسلمین حاجمحمدحسن حسنزاده، عضو فاضل رواق
@ravagh_channel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹جشن غیرقابل پخش!
🔸اینجا عراق است و این جشن فارغالتحصیلی دانشجویان دختر عراقی است!
از آنجا که در نظر غربزدهها در دانشگاههای کشور، اساسا دانشگاه بدون اختلاط دختر و پسر، راندمان تحصیل و نشاط را کاهش میدهد و حجاب خصوصا چادر، ضعف قوه در آقایان، کاهش میزان نیتراتِ بیغیرتی و.... میباشد، لذا انتشار چنین تصاویری ممنوع و هرگونه صحبت درباره آن نشانه «املیسم»!!! است.
🔹اما دیدگاه نجاتبخش حضرت امام(ره)
🔸در خصوص دانشگاه
همت کنند به اینکه دانشگاه را یک مرکزی درست کنند که مرکز علم و تهذیب باشد، که همۀ تخصصها در خدمت خود کشور باشد، نه اینکه متخصص بشود و با آن تخصصش ما را به دامن امریکا بکشد. متخصص بشود و با آن تخصصش به کشور ما ضربه وارد کند. هر چه
متخصصتر، بدتر!
#امام_خمینی
#دانشگاه
#تهذیب_تعلیم
🔹ارسالی از: عضو فرهیختهٔ رواق و صاحب چندین هنر فاخر از جمله داستاننویسی، طراحی، نقاشی و گرافیک جناب آقای کاظم آمد. پیش از این داستانهای قرآنی این هنرمند قرآنپژوه در رواق منتشر شده است: داستان انبیای الهی حضرات نوح، لوط و موسی
@ravagh_channel
🔹برای سردار آسمانی؛ حاجقاسم سلیمانی
آه ای آیهٔ صریح و نترس
آه ای باوفاترین سوره
این قرائت شروع یک جنگ است
«السلام علیک اسطوره»
چند ساعت فقط دعا کردیم
خبر رفتنات غلط باشد
جمعیت پشت جمعیت...، شاید
روز تشییع امنیت باشد
جمعیت پشت جمعیت آن روز
مجلس روضهای جهانی بود
البته از نگاه شاعرها
محفل شاهنامهخوانی بود
دفزنان، کلکشان و رقصکنان
بهترین نوحهٔ مسلمانیست
خانقاه سماع صوفیها
بارگاه شهید کرمانیست
دیو و ددهای قصه بعد از تو
طبق معمول حزب باد شدند
سینهچاکان رستم دستان
این وسط حامی شغاد شدند
فرش خونی که از تو بافته شد
آخرین تار و پود سادگیست
آنچه بعد از تو از هنر مانده
ادبیات ایستادهگی است
ما پراکندهگان مجموعیم
ما اگرچه کمیم، یکدستیم
بدترین انتقام این جملهست
چشمتان کور باد «ما هستیم»
توی یک شعر بعد تو خواندم
که از این قوم یک نفر مانده
این روایت شروع یک عشق است
«السلام علیک فرمانده»
#قاسم_سلیمانی
#فرمانده_جهانی_جبهه_مقاومت
🔹اثری از: شاعر جبهه جهانی مقاومت استاد مرتضی عابدپور لنگرودی، عضو فرزانهٔ رواق
@ravagh_channel
🔹دفاع مقدس
🔸اصطلاحات و تعبیرات جبهه:
- پاسبخش: نماز شبخوان
- پاس دَم صبحی: نماز شبی که به فریضۀ صبح متصل میشد
- پالان اسب: اورکت آمریکایی
- پرویز دکاندار: پرز دکوییار، دبیر کل وقت سازمان ملل
- پلاکقرمز: رزمندهای که پیشانیبند سرخرنگ بسته بود
- پل صراط: خط مقدم
- تسویهخانه: حسینیه، نمازخانه
- تعاونی هفده: محل نگهداری اسب و قاطر در جبهههای کوهستانی غرب
#دفاع_مقدس
#شوخ_طبعیها
#تعبیرات_اصطلاحات
🔸فرهنگ جبهه، اصطلاحات و تعبیرات
جلد سوم ۱۳۸۲ - نشر فرهنگگستر
@ravagh_channel