eitaa logo
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
270 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
96 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید🕊️ 🌷سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفاً در انتشار مطالب کانال ما را یاری رسانید.🛑 📥مدیر کانال حاج محسن تقی زاده @taghizadeh95
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌸🌿سلام آقای جااااااااانم🌿🌸 ‌در رَگِ غیرَتِ مَن دَرد اگر جارے بود‌ گریہ‌هاے منِ دلتَنگ اَگر کارے بود‌ ‌صُبح برگشتنتان دیر نَباید مےشد‌ در قُنوت من اگر خواهِش بسیارے بود یـابـن‌الحسن🌿🌸 🌿🌸 @ravianaml
🌷🕊🍃 كبوترانه پريدند عاشقان خدا به بی‌‌ كرانه ترين سمت آسمان خدا وعرش زير قدم هايشان به خود لرزيد چه سربلند گذشتند از امتحان خدا 💔 🕊 ☀️  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
15.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فاصله‌ی زندگی تا همینقدر کوتاه بود... ۱۴۰۲ قبل و بعد .... تهیه کننده؛ برادر هنرمند آقا حمیدرضا احمدی اتویی. 🕊️🖤🕊️🖤🕊️🖤🕊️🖤 @ravianaml
enc_16726832225392917736719.mp3
2.31M
قسم به قطره‌قطره اشک قسم به ذوالفقار قهر حیدر قسم به بغض در گلوی رهبر.. می‌گیریم.. @ravianaml
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 یک دوربین مخفی متفاوت در حرم رضوی 🍃دوربین سراغ کسانی می‌رود که در جایی که حاج قاسم در حرم نماز می‌خوانده مناجات می‌کنند، واکنش‌ها دیدنی است... 💞🍃💞🍃💞🍃💞 @ravianaml
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
#قسمت_ششم_یادت_باشد شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 با صدای برادرم علی که گفت:((آبجی!سبد
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 دلم مثل سیر و سرکه می جوشید؛دست خودم نبود.روسری ام را آزادتر کردم تا راحت تر نفس بکشم.زمانی نگذشته بود که مادرم داخل اتاق آمد.مشخص بود خودش هم استرس دارد.گفت((دخترم !اجازه بده حمید بیاد باهم حرف بزنین.حرف زدن که اشکال نداره.بیشتر آشنا می شین.آخرش باز هرچی خودت بگی،همون میشه.))شبیه برق گرفته ها شده بودم.اشکم دراومده بود.خیلی محکم گفتم:((نه!اصلا!من که قصد ازدواج ندارم.تازه دانشگاه قبول شدم،می خوام درس بخونم.)) هنوز مادرم از چارچوب در بیرون نرفته بود که پدرم عصازنان وارد اتاق شد و گفت:((من نه میگم صحبت کنید ،نه میگم حرف نزنید.هرچیزی که نظر خودت باشه.میخوای با حمید حرف بزنی یا نه؟))مات و مبهوت مانده بودم،گفتم:((نه!من برای ازدواج تصمیمی ندارم،با کسی هم حرف نمی زنم،حالا حمید آقا باشه یا هرکس دیگه.)). با آمدن ننه ورق برگشت.ننه را نمی توانستم دست خالی رد کنم،گفت:تو نمی‌خوای به حرف من و پدر و مادرت گوش بدی؟با حمید صحبت کن.خوشت نیومد بگو نه.هیچ کس نباید روی حرف من حرف بزنه!دو تا جوون میخوان باهم صحبت کنن،سنگای خودشون رو وا بکنن.حالا که بحثش پیش اومده چند دقیقه صحبت کنید تکلیف روشن بشه. حرف ننه بین خانواده ما حرف آخر بود.همه از او حساب می بردیم.کاری بود که شده بود.قبول کردم و این طور شد که ما اولین بار صحبت کردیم. صدای حمید را از پشت در شنیدم که آرام به عمه گفت:(( آخه چرا این طوری ؟ما نه دسته گل گرفتیم،نه شیرینی آوردیم))عمه هم گفت:خدا وکیلی موندم توی کار شما.حالا که ما عروس و راضی کردیم،داماد ناز می کنه. در ذهنم صحنه های خواستگاری،گل های آن چنانی و قرارهای رسمی مرور می شد،ولی الآن بدون اینکه روحم از این ماجرا خبر داشته باشد همه چیز خیلی ساده داشت پیش می رفت!گاهی ساده بودن قشنگ است! حمید که به خواستگاری من آمده بود همان پسر شلوغ کاری بود که پدرم اسم او و برادر دوقلویش را پیشنهاد داده بود.همان پسرعمه ای که با سعیدآقا همیشه لباس یکسان می پوشید،بیشتر هم شلوار آبی با لباس برزیلی بلند با شماره های قرمز!موهایش را هم از ته می زد،یک پسر بچه کچل فوق العاده شلوغ و بی نهایت مهربان که از بچگی هوای من را داشت.نمی گذاشت با پسرها قاطی بشوم.دعوا که می شد طرف من را می گرفت،مکبر مسجد بود و با پدرش همیشه به پایگاه بسیج محل می رفت.این ها چیزی بود که از حمید می دانستم. زیر آینه روبروی پنجره ای که دیدش به حیاط خلوت بود نشستم.حمید هم کنار در به دیوار تکیه داد.هنوز شروع به صحبت نکرده بودیم که مادر خواست در را ببندد تا راحت صحبت کنیم.جلوی در را گرفتم و گفتم:((ما حرف خاصی نداریم.دو تا نامحرم که داخل اتاق در رو نمی بندن!)). ادامه دارد... @ravianaml ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باد هم کم نکند سوز دل صحرا را قطره‌ای عشق به آتش بکشد دریا را این ترک خورده دلم، وحشت این را دارد که بمیرد و نبیند پسر زهرا را😔 @ravianaml
🌷🕊🍃 عــٰاقبت‌دوست‌داشتنت عــٰاقبتشان را‌بہ‌خیر‌کرد 💔 🕊 ☀️  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯