خاطرات_شهید
ماه رمضان ها امکان نداشت یک روز بیدار شوم و نبینم سحری را آماده کرده است. میگفت تو بخواب و استراحت کن، سحری بامن. امسال یک روزهایی وقت سحر حس میکنم که تکانم میدهد تا مبادا خواب بمانم.
من بهترین زندگی را با شعبان تجربه کردم. هیچ کمبودی با بودن او نداشتم. اگر او را ببینم میگویم چرا من را گذاشتی و رفتی! کاش کنارم میماندی و با هم شهید میشدیم..
آخرین دیدارمان در #معراج_شهدا بود. وقتی چهره اش را دیدم گفتم حاجی باعث سربلندی و افتخارمن شدی. دوست داشتم برای روزی که قدس فتح خواهد شد، بودی و میجنگیدی و آزادیش را میدیدی. این تمام حرف من بود بر سر پیکرش.
🌹شهید_حاج شعبان🌹_نصیری
راوی : همسر_شهید
سالروز_شهادت🌷
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرط "شهادت" است
شهیدانه زیستن...
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🔻معبر شهادت رو باز کردم...!
#شهید_علی_عابدینی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
:) #استوری 💚
🎥اخلاص شهید حمید سیاهکالی مرادی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#خاطرات_شهید
●روز قبل شهادت رو به دوستش حسین میگوید ؛ اینجور شهادت که یک تیر به آدم بخوره ؛ آدم کشته بشه ؛ من بهش میگم شهادت سوسولی ...شهادت سوسولی فایده نداره ...
حسین به او میگوید : خوب چه فرقی میکنه ؛ اینم شهادت است دیگر ...
●محسن میگه : میدانی آخه به این حال بری پیش آقا ابوالفضل بگی من یک تیر خوردم فایده ندارد...
حسین گفت خوب حالا یعنی چی...
●محسن گفت: یعنی یک جوری آدم شهید بشود که هزار تکه بشود آدم رو خواستند آن دنیا به حضرت ابوالفضل معرفی کنند خودت یک تیکه بدنت دستت باشه بگویی آقا من اینم ...
●به روز نکشید ؛ زیر منطقه ازگله بمو یک گلوله آمد صاف روی سقف ماشین ؛ محسن حاجی بابا به همراه 2نفر دیگر از فرماندهان محور (شوندی و بیابانی)به شهادت میرسند ؛ ...
●شدت حادثه طوری بوده که پیکر شهید هزار تکه میشود ... جنازه را جمع کرده به تهران میفرستند برای تدفین ... مدتی بعد که باقیمانده ماشین را میآورند به محل قرارگاه فرماندهی ایشان ؛ یک تکه دست از پیکر شهید را در آن پیدا میکنند ؛در ادامه از پدر شهید اجازه میخواهند که ان را در همان منطقه جنگی تدفین کنند.
●و اینطور میشود ایشان در دو نقطه سنگ یادبود دارد ... تهران و منطقه سر پل ذهاب در کرمانشاه ...
📎پ ن : فرماندهٔ عملیات سپاه غرب کشور
#شهید_محسن_حاجی_بابا🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۶ تهران
●شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۲ روستای عظیمیه ، سرپل ذهاب عملیات شناسایی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی از نبود «حب مسئولیت»
در وجود شهیدان بروجردی و کلاهدوز
به روایتگری برادر جواد تاجیک
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹گفتم:بده ببینم دختر کوچولوی این فرمانده لشگر چه شکلیه!
🌹گفت:خودم هنوز ندیدمش...
@raviannoorshohada
🍀سلام مهدی جان(عج)🍀
مهرتوراخدا
به گل وجانمان سرشت
دنیای درکنارتو
یعنی خودبهشت
باید زبان زدهمه دنیاکنم تورا
باید که مشق نام تورا
تاابدنوشت
"السلام علیک یا صاحب الزمان"💚
http://eitaa.com/raviannoorshohada
دوباره سَرَم در هوای شماست
تمامِ دلم سر سرای شماست
به سوی خدا رفتم و دیدهام
فقط ردِ پا ردِ پای شماست
🌷سردارشهید حاج حسین خرازی🌷
در مشهد مقدس
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 💚
چقد بده تو خـــــــوابت ببینی
تو #جـبهه ای و همه
پر میزنن و تو #شهید نمیشی
بعد بپرسی چرا ؟!
👈بگن سیم خاردار #گناه زخمیت کرده...!
بهسیمخاردارهایگــناهگیرکردیم...
#هوای_مجنون
#دل_نَوا
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#سیرهشهدا
#دانشمند_شهید_مصطفی_احمدی_روشن
تابستان سال سوم دبیرستان، "صبح های سهشنبه" می رفتیم مسجد مهدیه همدان، برای خواندن زیارت عاشورا✨
💔خیلی گریه می کردیم. اگر یک روزکم گریه می کردیم، تا فردا غصه دار بودیم.
مصطفی بعضی وقت ها می گفت: تو نمیگذاری من گریه ام بگیرد
بیا از هم جدا بنشینیم
می رفت گوشه ای برای خودش گریه می کرد❗️
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهیدانه✨
عجیبــ ترین چیزی که
در گلزار شُهدا دیدم...
دیدم مردهای بر زندهای
فاتحه میخواند... :)✨
گاهینگاهی...
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#خط_عاشقی🌷
مقدمات ظهور...
✍همیشه می گفت:" کاری که ما میکنیم بسیار حساس است و اهمیت دارد و اصلا صرف ایران نیست که از این کار استفاده کند." اعتقاد داشت این موشکهادر واقع اختراع شیعه است☝️ و می گفت:' می خواهیم روی این موشکها بزنم" ساخت شیعه". و به اذن خدا و کمک اهل بیت کاری خواهیم کرد که آیندگان خواهند فهمید چقدر اهمیت دارد."✨
در جواب بچه ها که از او می پرسیدند:" چرا بابای همه را تلویزیون نشان می دهد، اما شما را نشان نمی دهد ؟" هیچ وقت نمی گفت که همه ی این کارها کار ماست، تنها چیزی که این اواخر میگفت ، این بود که ما کاری داریم می کنیم که امیدواریم به واسطه ی آن مقدمات ظهور فراهم شود🌸.وقتی حضرت بقیه الله تشریف بیاورند، شاید از این ابزار استفاده کنند.اگر شما صبور باشید در اجر این کار شریک خواهید بود.و ما از این حرفها انرژی زیادی می گرفتیم.😊
بعد از شهادت ایشان، آقا که به منزل ما تشریف آوردو سه ربع ، یک ساعت از شخصیت حاج حسن حرف زدند، فرمودند:" حاج حسن در کار خودشان آنقدر سریع و تند پیش می رفت که بعضی مواقع من او را نگه می داشتم و مانع میشدم که جلوتر نروید."😇✌️
🌹شهید_حسن_تهرانی_مقدم
http://eitaa.com/raviannoorshohada
تو اتاق نشسته بودیم که محمود جستی زد و
گفت: آقا بیاید میخوام یه کار باحال کنم.
و رفت سمت اتاقش. چند لحظه بعد با نخ و سوزن اومد و گفت: بیاید میخوام پیشگویی کنم. میخوام بهتون بگم در آینده بچه تون چی میشه. حتی میتونم بگم بچه های پدر و مادراتون به ترتیب چه جنسیتی داشتن.
سوزن رو نخ کرد و داوطلب اول رو نشوند و سوزن رو از نخ آویزون کرد و عمود گرفت روی نبض دستش. سوزن چرخ میزد و محمود میگفت که بچه اول پدر و مادرت پسرِ، دومی هم پسرِ، سومی دخترِ!!!!
درست حدس زده بود.
بعد مرتضی رو صدا زد و گفت دستتو بده ببینم بچه چی میاری.
سوزن رو آویزون بالای نبض دست مرتضی ثابت کرد و بعد از چند ثانیه سوزن شروع کرد به حرکت کردن.
قهقهه ای زد و گفت پاشو مرتضی که بچه اولت دخترِ!!!
صدای خنده مون بلند شد. محمود پرسید مرتضی اسمش رو چی میذاری؟ مرتضی یه کم فکر کرد و جواب داد زینب...
این ماجرا ادامه داشت تا محمود گفت بذار برای خودمم امتحان کنم. سوزن رو آویزون کرد و اونم شروع کرد به چرخیدن.
چشمای محمود برقی زد و با خوشحالی گفت بیااااع برای منم دخترِ.
پرسیدیم اسمش رو چی میذاری؟
بی معطلی گفت:
کوثر...
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#خاطره _شهید🌷
●۱۵ سالش بود کہ برادرم از آلمان یک دست لباس مارک دار آدیداس برایش فرستاد.
یک بار هم نپوشید
گفتم چرا؟
بی درنـگ جـواب داد:« من #تابلوی_استعمار نمی شوم»
#شهید_علی اکبر_رکابساز🌷
#کالای_ایرانی
@raviannoorshohada
توئیت حاج حسین یکتا
رهبرمعظمانقلاب:
هرچه میتوانید جبههی انقلاب را
گسترش بدهید، جذب کنید.
پ.ن:
جنسِ این انقلاب حسینی است.
و سفینةالنجاتِ حسین،
وسیعترین و سریعترین است.
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🥀روایتگری
🔻پس از اين كه به بچه ها خبر رسيد دكتر «رحيمي» شهيد🌹 شده است، همه ي بچه ها دعاي توسل را به ياد او خواندند. دعا را «محمدعلي» مي خواند.
وقتي به نام مقدس امام حسين (ع) رسيد، دعا را قطع كرد و خطاب به بچه ها گفت: «برادرها اگر مرا نديديد حلالم كنيد، من از همه ي شما حلاليت مي طلبم».
🔅 پس از اتمام دعا نزد او رفتم، گفتم: «چرا وقت دعا از همه حلاليت طلبيدي؟» گفت: «وقتي به جبهه آمدم، امام زمان (عج) را در خواب ديدم، ايشان به من فرمودند: «به زودي عملياتي شروع مي شود و تو نيز در اين عمليات شركت مي كني و شهيد🌹 خواهي شد»».
همين گونه شد، او در همان عمليات (مسلم بن عقيل (ع)) به شهادت رسيد. با اين كه قبل از عمليات به علت درد آپانديسيت به شدت بيمار بود و حتي فرماندهان مي خواستند از حضور او در عمليات جلوگيري كنند، ولي او مي گفت: «چرا شما مي خواهيد از شهادت من جلوگيري كنيد؟»
🎙 راوی: يكي از همرزمان نوجوان بسيجي شهيد «محمدعلي نكونام آزاد»
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حمید معصومی نژاد _ رم😊
این بار #شهید رضا سنجرانی _ سوریه😅
وقتی 🌹شهید مرتضی عطایی توپ و خمپاره تکفیری ها رو منفجر میکنه💥
http://eitaa.com/raviannoorshohada
شهیدانه 🌹
حسین میگفت...
اول باید از خود بی بی زینب (س) و ائمه اطهار طلب کنید و دوم اینکه از همه چی این دنیا پدر، مادر، زن و بچه و دارایی هایت دل بکنی.
🌹شهید_حسین_محرابی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
کارنامه دختر شهید مدافع حرم!
بابا ببخشید که به جاتون امضاء کردم.
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشت صحنه حضور فرزند ارشد🌹 حاج قاسم سلیمانی،در برنامه جشن رمضان
http://eitaa.com/raviannoorshohada
📚« #داستان شهدا 🌹و برگه های دانشجویان!»
سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...
به نظرتون کارخوبیه؟؟
کیا موافقن؟؟؟ کیا مخالف؟؟؟؟
اکثر دانشجویان مخالف بودن!!!
بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن...
بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!"
بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!!
تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...
همه سراغ برگه ها رو می گرفتند.....ولی استاد جواب نمیداد...
یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت: استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟ شما مسئول برگه های مابودی!
استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم...
استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟
همه ی دانشجویان شاکی شدن.
استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟
گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم... .
هر چی که دانشجویان می گفتند استاد روی تخته مینوشت... .
استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم کی میتونه بره پیداشون کنه؟
یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ...
استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد.
صدای دانشجویان بلند شد.
استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن!
دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم.
برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید،
پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟
بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.
چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد!
و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!!
تنها کسی که موافق بود ....
فرزند شهیدی بود که سالها منتظر باباش بود.
شهدا 🌹شرمنده ایم...
http://eitaa.com/raviannoorshohada