.
💠دلنوشته ای از زبان دوستِ شهيد احمد مَشلَب که در جنگ همراه شهید بود و جانباز شد💠
.
هو الحق
مانده ام جا مانده ام،
آنها رفتند ولی انگار هیچ وقت نرفته اند و همیشه هستند ،
من مانده ام اما انگار اصلا نبودم که بروم...
اشک در چشمان من جمع می شود... ناگاه بغض می شکند و نمی گذارد با غرور با عکسهای #جبهه درد و دل کنم..💔
.
دوستانم...! .
یادشان به خیر... همان هایی که زمانی با هم روزگار می گذراندیم خاطرات روزهای باهم بودن نفسم را میگیرد...
یک بار دیگر چشمانت را باز کن تا بعد از آن قیامت شود..🌙🌹
آری من #جا_مانده_ام... کاش من هم راهی راه حسین می شدم شهادت نصیبم می شد...🙏🍃
.
#شهيداحمدمشلب
#غريب_طوس
#رفيق_شهيد
#حال_یک_جامانده_را_جامانده_میفهمد_فقط
#عکس_مزارشهیداحمدمشلب
@raviannoorshohada
🔺من با #ابـراهـیـم_هـادی کار دارم⁉️
ابراهیم #موبایل نداشت،📵
اما بی سیم که داشت!!📞
🔸️ابـراهـیـم،ابراهیم...‼
اگر صدای مرا میشنوی ،
کمک کن...❗
من و بچه ها گیر افتادیم
در تله ی #دشمن!🇮🇱🇺🇸
تلفن همراه من کار نمیکند📴
بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه #بیسیم نداشت😔
تا با تو تماس بگیرم...
گفتم میخواهم با بیسیم شما #تماس بگیرم..
گفتند #اندرویدهای شما را
چه به بیسیم #شهدا..😳
اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید..👇
صدایم را به تو برسانم ...🗣
اگر میشنوی ما #گیر افتادیم🚷
بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که #دخترهای_محل از فرم #هیکل💪تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟🤼♂️
تا چشم و دل دختری را آب نکنی !😪
اینجا #کُشتی میگیریم تا دیده شویم ..
لاک💅 میزنیم تا #لایک 👍بخوریم
تو حتما راهش را بلدی..🙂
که به این پیچ ها خندیدی
و دنیارا پیچاندی!😍
و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم !😔
🔸️داداش ابراهیم...📞
اگر صدایم را میشنوی،
دوباره #اذانی بگو تا ماهم
مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند..
#راه را #پیداکنیم ..
راه را گم کرده ایم..
اگر از #جبهه برگشتی
کمی از ان #غیـرت های نـاب #بسیجی ها را برایمان سوغات بیاور؛📿🖤
تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم...💔
تمام..... .... .... ..یازهرا😔✋
شهدا گاهی نگاهی.....🤲
@raviannoorshohada
☺️ لبخند بزن رزمنده
⭕️ خاطرات #جبهه - #دهه_60
مرداد1367
🙄 خواهر اوشین
آخرین روزهای عملیات مرصاد سپری شده بودند. نفس منافقین ڪوردل داشت قطع میشد.
تازه از مانور عملیاتی برگشته بودیم و خسته و ڪوفته و دلخور ☹️ از اینڪه نتوانستیم برویم غرب، توی چادرهای پادگان اندیمشك لمیده بودیم.
خوردن یك شیشه مرباخوری چایی آتشی جان میداد.
شنبهها بعد از خبر، سریال ژاپنی «سالهای دور از خانه» پخش میشد و می توانستیم از تلویزیون داخل حسینیه⛺️ استفاده ڪنیم ...
در همین حین بلندگوی تبلیغات گردان روشن شد و صدای برادر ڪافشانی (از بچههای تبلیغات گردان) حالی حسابی به بچههای گردان داد. 👌
آقای ڪافشانی با لحنی آرام و پرهیجان اعلام ڪرد:
📢 برادرانی ڪه میخواهند سریال خواهر اوشین تماشا ڪنند، به حسینیه گردان.
صدای انفجار خنده بچههای رزمنده بود ڪه از هر چادری به هوا بلند شد ...
😁😁😅
@raviannoorshohada
#سیره شهدا
یاد کنیم از شهید نوجوانی که
به #حق_الناس خیلی اهمیت میداد!!!
#شهید_غلامرضا_ساعدی_کرمانی
🔻من در بچگی دو تا از لامپهای
#بیت_ المال را شکسته ام؛ #خسارت آن چند میشود؟
به حق الناس خیلی اهمیت میداد.
زمانی که برای اولین بار میخواست به #جبهه برود،
به شهرداری رفت و گفت:
من در بچگی دو تا از لامپهای بیت المال را شکسته ام.
خسارت آن چند میشود؟
غلامرضا خسارت لامپ ها را #پرداخت و با خیال راحت به جبهه رفت....
@raviannoorshohada
🕊🕊🌹💐🌹🕊🕊
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمید_محمودی
#نوجوانی 16ساله بود
یه نوار روضه #حضرت_زهرا_س زیر و روش کرد.
بلند شد اومد #جبهه...
یه روز به فرماندمون گفت: من از بچگی #حرم_امام_رضا_ع نرفتم، می ترسم #شهید بشم و #حرم_آقا رو نبینم...
یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم #حرم_امام_رضا_ع زیارت کنم و برگردم...
اجازه گرفت و رفت #حرم_امام_رضا_ع
دو ساعت توی #حرم زیارت کرد و برگشت #جبهه...
توی #وصیتنامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از #حرم_امام_رضا_ع توی ماشین خواب #حضرت رو دیدم...
#آقا بهم فرمود: #حمید اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود...
نیمه شبا تا #سحر می خوابید داخل قبر #گریه می کرد و میگفت:یا #امام_رضا_ع منتظر وعده ام...
#آقا_جان چشم به راهم نذار...
توی #وصیتنامه ساعت #شهادت، روز #شهادت و مکان #شهادتش رو هم نوشته بود...
#شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز،ساعت و مکانی #شهیـد شد که تو #وصیتنامه اش نوشته بود!
http://eitaa.com/raviannoorshohada
542.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری 💚
چقد بده تو خـــــــوابت ببینی
تو #جـبهه ای و همه
پر میزنن و تو #شهید نمیشی
بعد بپرسی چرا ؟!
👈بگن سیم خاردار #گناه زخمیت کرده...!
بهسیمخاردارهایگــناهگیرکردیم...
#هوای_مجنون
#دل_نَوا
http://eitaa.com/raviannoorshohada
4_582493935813787884.mp3
زمان:
حجم:
2.71M
◀️ کلیپ صوتی :
راوی : علمدار روایتگری #حاج_عبدالله_ضابط :
🌺امام فرمودند #شهدا ذخائر عالم بقا اند...
کاش ما میدونستیم امام اون موقع ها چی میگفت..
بیخود نبود که #آیت_الله_مدنی و #آیت_الله_دستغیب اون دوتا فقیه،عالم،استاد اخلاق، پاشدن اومدن پیش امام رضا گفتن یا امام رضا این همه جوونا دارن میرن #جبهه مارو که پیرمردیم راه نمیدن...
یاامام رضا گناه ما چیه؟ماکه سالها درس دین خوندیم گناه ما چیه که مارو راه نمیدن یاامام رضا ماهم شهادت میخوایم...
میخوایم تکه تکه بشیم خدارو دیدار کنیم..
#امام_رضا هم دعای این دوتا پیرمرد رو مستجاب کرد شدن #شهید_محراب ...
به به چه شهادتی...
http://eitaa.com/raviannoorshohada
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨
بسم الله
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام 🌺
🌺 دومين روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در #هتل_كاروانسرا بودم. پسركی حدود پانزده سال هميشه همراه #شاهرخ بود. مثل فرزندی كه همواره با پدر است.
تعجب من از رفتار آنها وقتی بيشتر شد كه گفتند: اين پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من كه برادرش بودم خبر نداشتم.
🔹عصر بود كه ديدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در كنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: اين آقا رضا پسر شماست!؟
خنديد و گفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش.
گفتم: مادرش ديگه كيه؟!
🔹گفت: مهين، همون خانمی كه تو #كاباره بود. آخرين باری كه براش خرجي بردم گفت: رضا خيلی دوست داره بره #جبهه. من هم آوردمش اينجا!
ماجرای مهين را می دانستم. برای همين ديگر حرفی نزدم.
چند نفری از رفقا آمدند و كنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از #انقلاب شد.
🌸شاهرخ خيلی تو فكر رفته بود. بعد هم باآرامی گفت: مهربونی اوستا كريم رو می بينيد! من يه زمانی آخرای شب با رفقا می رفتم ميدون شوش. جلوی كاميون ها رو می گرفتيم. اونها رو تهديد می كرديم. ازشون باج سبيل و حق حساب می گرفتيم. بعد می رفتيم با اون پول ها زهرماری می خريديم و می خورديم. زندگی ما توی لجن بود.
🔹اما خدا دست ما رو گرفت. #امام_خمينی رو فرستاد تا ما رو آدم كنه. البته بعداً هر چی پول در آوردم به جای اون پول ها صدقه دادم.
راوی: آقای رضا کیانپور
⚘🍂⚘🍂⚘🍂⚘🍂⚘🍂⚘🍂⚘
http://eitaa.com/raviannoorshohadani
بسم رب الشهدا🕊
دل ڪه #هوایے شود، #پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند
و اگر بال #خونیـن داشته باشے
دیگر آسمــان، طعم #ڪربلا مے گیرد
دلها را راهے ڪربلاے #جبهه ها مے ڪنیم و دست بر سینه، به زیارت #"شهــــــداء" مے رویم...
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم.
سلامبرشهدا ✋
#جان-فدا❤
❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#شهید مدافع حرم
تازه دامادشهید، #هادی شجاع 💔
🍃⚘🍃
در ۲۳ آبان ماه سال ۱۳۶۸ درتهران،چهاردانگه اسلام شهر متولدشد.
متاهل بود و تازه داماد
۱۰#روز پس از #ازدواج به #سوریه اعزام شد و #چندروزبعدهم به #شهادت رسید.
🍃⚘🍃
سه خواهروبرادربودند،ایشان فرزند اول خانواده بود.
خانواده اش بسیارمذهبی و متدین بودند، از کودکی در مساجد و حسینیه ها #فعالیت می کرداز ابتدا با #خدا و بانماز بود از اول #راه #خدا را شناخت،مادرشون همیشه از #خدا می خواستند فرزندانشون، کنیزان و نوکران
#اهل بیت⚘ باشند. از بچه 7 ساله تا پیر 80 ساله همه #شهید را به #نیکی می شناختند. پدرش وعمویش، #رزمنده دفاع مقدس بودندو در #جبهه حضور داشتند و این باعث شده بود ایشان از #کودکی با #دفاع از #دین و #ناموس خو بگیرد.
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------