فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پادکست
اخلاص فرمانده
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#پیشنهاد_دانلود
بسیار شنیدنی ودلنشین
@raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
#دختر_مسیحی_که_با_عنایت_شهید #هادی_مسلمان_شد
یکی از این مطالب عجیب که خواهر #شهیدهادی آن را بیان میکند👇👇
🔰خانم جوانی با ما ارتباط گرفت و گفت: باید ماجرایی را برای شما نقل کنم ابراهیم، نگاه من را به دنیا وآخرت تغییر داد..
🔰تماس های اینگونه زیاد بود. فکر کردم که ایشان هم مثل بقیه با کتاب سلام بر ابراهیم آشنا شده و تغییری در روند زندگیش ایجاد شده اما تغییرات این خانم شگفت تر از تصور ما بود.
🔰این خانم جوان گفت: من یک دختر مسیحی از اقلیت مذهبی ساکن تهران هستم. به هیچ اصولی از مسائل اخلاقی و حتی اصول دین خودم پایبند نبودم.
هیچ کار زشتی نبود که در آن وارد نشده باشم! هر روز بیشتر از قبل در منجلاب فرو می رفتم.
🔰دو سه سال قبل در ایام عید نوروز با چند نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم که برای تفریح به یک قسمت کشور برویم نمی دانستم کجا برویم. شمال، جنوب، شرق، غرب و..
دوستانم گفتند: برویم خوزستان. هم ساحل دریا دارد و هم هوا مناسب است.
🔰از تهران با ماشین شخصی راهی خوزستان شدیم . تفریحی رفتیم و یکی دو روز بعد به مقصد رسیدیم. توی راه خیلی خوش گذشت.
🔰شب بود وارد شهر شدیم هیچ هتل و یا مکانی را برای اقامت پیدا نکردیم.
همه جا پر بود. خسته بودیم و نمی دانستیم چه کنیم.
یکی از همراهان ما گفت: فقط یک راه وجود داره برویم محل اسکان راهیان نور.
همگی خندیدیم. تیپ و قیافه ما فقط همان جا را می خواست!
🔰اما پس از چندین بار دور زدن در شهر تصمیم گرفتیم که کمی روسری هامان را جلو بیاوریم و تیپ ظاهری را تغییر دهیم و برویم سراغ محل راهیان نور.
🔰کمی طول کشید تا مسئول ستاد راهیان نور ما را پذیرفت. یک اتاق به ما دادند وارد شدیم. دور تا دور آن پر از تصاویر شهدا بود.
🔰هر یک از دوستان ما به شوخی یکی از تصاویر شهدا را مسخره می کرد و حرف های زشتی می زد..
🔰تصویر پسر جوانی بر روی دیوار نظر من را جلب کرد. من هم به شوخی به دوستانم گفتم: این هم برای من!
🔰صبح که می خواستیم برویم بار دیگر به چهره آن جوان نگاه کردم برخلاف بقیه نام آن شهید نوشته نشده بود فقط زیر عکس این جمله بود: دوست دارم گمنام بمانم.
🔰سفر خوبی بود. روزهای بعد در هتل و.. چند روز بعد به تهران برگشتیم.
🔰مدتی گذشت و من برای تهیه یک کتاب به کتابخانه دانشگاه رفتم.
دنبال کتاب مورد نظر می گشتم یکباره یک کتاب نظرم را جلب کرد. چقدر چهره این جوان روی جلد برای من آشناست؟ خودش بود همان جوانی که در سفر خوزستان تصویرش را روی دیوار دیدم. یاد شوخی های آن شب افتادم. این همان جوانی بود که می خواست گمنام بماند. این کتاب را هم از مسئول کتابخانه گرفتم. نامش #ابراهیم_هادی و نام کتابش سلام بر ابراهیم بود.
🔰علاقه ای به اینگونه شخصیت ها نداشتم اما از سر کنجکاوی مشغول مطالعه شدم. همینطور شروع به خواندن کردم. به اواسط کتاب که رسیدم دیگر با عشق می خواندم.
اواخر کتاب دیگر نمی خواستم داستان او تمام شود وقتی کتاب به پایان رسید انگار یک راه جدید در مقابل من ایجاد شده بود.
🔰در سکوت و تنهایی فقط فکر کردم. ابراهیم تمام فکر و ذهن من را پر کرده بود. عجب شخصیتی دارد این شهید!؟
🔰من آن شب به شوخی می خواستم ابراهیم را برای خودم انتخاب کنم اما ظاهرا او مرا انتخاب کرده بود!
🔰او باعث شد که به مطالعه پیرامون شهدا علاقه مند شوم شخصیت او بسیار بر من اثر گذاشت.
🔰مدتی بعد به مطالعات در زمینه ادیان روی آوردم. در مورد اسلام و اهلبیت علیه السلام تحقیق کردم تا اینکه ابراهیم، هادی من به سوی اسلام شد من مسلمان شدم.
❣سلام خدا بر ابراهیم که مرا با خدا و اسلام و اهلبیت علیه السلام آشنا کرد.❣
#راوی:_خواهر_شهید
@raviannoorshohada
🕯خاکریز خاطرات 🌱✨
❣صادق عاشق خدا بود.💛
فردی نبود كه در قبال انجام كاری توقع قدردانی و سپاس داشته باشد. 🍃
من هم یاد گرفته بودم به جای تشكر به صادق میگفتم الهی شهید بشی و همنشین سیدالشهدا(ع).
ایشان هم میگفت: «دعات قبول. ولی آخه من خود خدا رو میخوام.»
❣ همسرم ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت. این را به خوبی میتوانستم از اولین و آخرین شرطش برای ازدواج درك كنم. 🌱
❣به من گفت میخواهد داماد حضرت زهرا(س) شود.هرگز در قبال درخواستهای منطقی دوستان نه نمیگفت.احترام زیادی به پدر و مادر میگذاشت و عاشق آنها بود.🌹
❣صادق خیلی شوخطبع بود. 🍃
بعضاً اصرار میكردم كه صادقم یكم جدی باش، اما ایشان میگفت زندگی مگر غیر از شوخی است. زندگی برایشان تنها یك بازی بود. همه چیز رنگ شوخی داشت. تنها حرفهای جدی ما مربوط به شهادتش بود. 🕊✨
#شهیدعدالت_اکبری💙✨
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴در
آستانه سالروز حماسه ۹دی/
رهبرمعظم انقلاب:
من دارم میبینم صحنه را،
میبینم دهانهاے با حقد
و غضب گشوده شده
و دندانهاے با غیظ
به هم فشرده
شده علیه
انقلاب را...
🌴 اللهم عجل لولیک الفرج🌴
@raviannoorshohada
#وصیت_شهید
در این مقطع زمـانی که همگـی استکـبار و گردن کشان ستمـگر کمـر به همت تضعیف و تسلیم ساختـن انقلاب و نـظام اسلامـی با تمـامی شیوه هـای فرهنـگی ، تبلیـغی ، جنگ نـرم و تسخیر کـردن فکر و ذهـن جـوان مـا دارند ، همگی مـا باید در فتنه ها از مسیر حـق منحـرف نشویم و چشم به چـراغ بان و روشنای راه این مسیر ، مقـام عظمـای ولایـت باشیم .....
مدافع حـرم
#شهیدمسلم_نصر
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج
@raviannoorshohada
باز بوی شهادت
نمی دانم چه رازیست، که عاشقانه پرمیکشند وداغ رفتن رابدل بازمانده گان میگذارند
اللهم ارزقنی......
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#محمد_جعفر_حسینی با نام جهادی «ابوزینب»، از رزمندگان افغانستانی لشکر فاطمیون و مسئول سابق معاونت نیرو انسانی این لشکر، صبح امروز (شنبه) به همرزمان شهیدش پیوست.
وی متولد سال 1363 و از نیروهای قدیمی فاطمیون بود که اولین بار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت، بعد از تشکیل لشکر فاطمیون به همت #ابوحامد عضو این لشکر شد و از همرزمان #شهید_مصطفی_صدرزاده ، ابوحامد، حجت و دیگر فرماندهان شهید این لشکر بود.
و از فعالین عرصه جهادی و فرهنگی در حوزه مهاجرین بود که با تشکیل ستاد ویژه خادمین در حماسه #اربعین_حسینی خدمت میکرد و با تشکیل هیأت شهدای گمنام افغانستانی و دورههای آموزشی ویژه مهاجرین قدمهای اثرگذاری را در جهت توانمندسازی دانشجویان و جوانان افغانستانی در ایران برداشت.
وی در سال 96 در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سالها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد تا سرانجام در سن 35 سالگی به شهادت رسید. از وی دو فرزند به یادگار مانده است.
نثار روح مطهر همه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری از شهید مدافع حرم محمد جعفر حسینی (ابوزینب) 🌹
فرمانده لشکر #فاطمیون✌️
#تل_اذان
#ابوکمال
#سوریه
@raviannoorshohada
🌿 ارادت خاصی به اربابش امام حسین (علیه السلام) و حضرت عباس( علیه السلام) داشت. تاکید بسیار زیادی بر خوندن "زیارت عاشورا" با ذکر صد لعن وسلام داشت.👌
میگفت امکان نداره شما با اخلاص کامل زیارت عاشورا بخونی و ارباب نظر نکنه.
دستمال کوچیک جیبی داشت که تو همه مراسم عزاداری ائمه▪️، گریه هاشو با اون پاک میکرد و میگفت:
این اشکها و این دستمال روز قیامت برام شهادت میدن. 💔
شهید عباس آسمیه تاکید بسیار زیاد بر حفظ و قرائت قرآن "با معنی" و همچنین احادیث نبوی داشت👌 و این در حالی بود که خود نیز احادیث را بصورت کتبی یادداشت و همچنین بصورت صوتی و با صدای خودش ضبط میکرد 🎼
#شهید_جاویدالاثر💔
#مدافع_حرم عباس آسمیه
@raviannoorshohada
#بوی_خوش
نوروز سال🗓۱۳۶۵ از راه رسید.مراسم چهلم احمدآقا نزدیک بود.برا همین به همراه سعید رفتیم برای سفارش سنگ قبر.عصر یکی ازروزهای وسط هفته باماشین🚙 راهی بهشت زهرا(سلام الله علیها)شدیم.
سنگ قبر و تابلوی آلمینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم.بعد کمی سیمان ومصالح خریدیم وسریع به قطعه ی ۲۴رفتیم.
کسی بهشت زهرا(سلام الله علیها)نبود🚫نم نم باران🌦 هم آغازشده بود.
باخودم گفتم:کاش یکی دونفردیگه برای کمک می آوردیم.همان موقع یک جوان👱,که شال سبزرنگ به گردن انداخته بود,جلوآمدوسلام ✋کرد!بعدگفت:اجازه می دید من هم کمک کنم?
ما هم خوشحال شدیم و گفتیم :بفرماید. من همین طورکه مشغول کاربودم خاطراتی که با احمدآقا داشتم را مرور کردم.
من پسرعمو و دامادخانواده ی آنها بودم. از زمان کودکی هم با هم بودیم. هر بار که به روستای آیینه ورزان می رفتیم شب و روز با هم بودیم....
احمد در دوران کودکی خیلی جنب وجوش داشت و به راحتی ازدیواربالا می رفت.فوتبال⚽️ خوبی داشت و....امّاوقتی نوجوان شد درمسیرمعنویات قرار گرفت.
حاج آقاحق شناس به خوبی به زندگی احمد جهت داد واو را به قله های معنوی رساند💯
کار نصب سنگ قبرانجام شد.برای اینکه تابلوی بالای مزار را نصب کنم باید کمی از بالای قبر را گود می کردیم تاپایه های تابلو در زمین قرارگیرد.
باران شدید🌨شده بود.لحظات غروب🌄 بود.خاک آنجاهم سُست بود.من روی زمین نشستم وبادست مشغول کندن شدم. گودال عمیقی درست شد.دست من تا کف توی گودال می رفت وخاک هارابه بیرون می ریخت.امّادیدم 👀یک سنگ جلوی کارمراگرفته.اینقدرفکرم مشغول شدکه فکرنکردم گودال خیلی عمیق شده وممکن است به محل قبربرسم😱 دورسنگ راخالی کردم وآن رابیرون کشیدم درآن لحظات غروب یکدفعه دیدم زیرسنگ خالی شد😲باتعجب سرم راپایین آوردم دیدم سنگی که دردست من قراردارد ازسنگ های بالای لحداست واکنون یک راه به داخل قبرایجادشد!رنگم پریده😨 بود.چرامن دقت نکردم?برای چی اینجارواینقدگودکردم?من که خواستم سنگ رابه سرجایش قراردهم آن چنان بوی خوبی به مشامم خوردکه تاامروزهنوزشبیه آن راحس نکرده ام😍می خواستم همین طور سرم را داخل گودال نگه دارم.سرم رابالاگرفتم بیرون گودال هیچ بوی عطری نبودآن موقع اطراف قبر
گل🌹 کاری نشده بود.فقط بوی نم باران به مشام می آمد.باخودم گفتم:احمدچهل روزپیش شهیدشده مگرنمی گویندکه جنازه بعداز چند روز متعفن می شود⁉️ دوباره سرم را داخل قبر کردم گویی یک شیشه معطرخوش بوراداخل قبراوخالی کرده اند😳سنگ راسرجایش قراردادیم.تابلو را نصب کردیم ومزار احمدآقا برای مراسم چهلم آماده کردیم.
وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم وبه قبرخیره👀 شدم.من اطمینان داشتم که پیکراحمدآقا مانند بقیه اولیاءالله سالم ومعطرمانده است✅باران شدیدشده بود من ایستاده بودم وحسابی خیس شدم.آقاحمیدصدایم🗣 کردوبه سمت ماشین بر گشتم.امّافکر🤔آن بوی خوش ازذهنم خارج نمی شد.بوی خوشی که باهیچ یک ازعطرهای دنیاقابل مقایسه نبود👌
شهید احمدعلی نیری
@raviannoorshohada
#عاشقانه_شهدا💚
🌸بعد از هیئت رایه العباس، با لیوان چای روی سکوی وسط خیابان منتظرم میایستاد.
🌸وقتی چای و قند را به من تعارف میکرد، حتی بچه مذهبیها هم نگاه میکردند.
🌸چند دفعه دیدم خانمهای مسنتر تشویقش کردند وبعضیهایشان به شوهرشان میگفتند: حاج آقا یاد بگیر! از تو کوچیک تره!
🌸ابراز محبت های این چنینی و میکرد و نظر بقیه هم برایش مهم نبود.
حتی میگفت: دیگران باید این کارا رو یاد بگیرن!
🌸ولی خیلی بدش میآمد از زن و مرد هایی که در خیابان دست در دست هم راه میروند.
میگفت:مگه اینا خونه و زندگی ندارن؟
اعتقادش این بود که با خط کش اسلام کار کن. 👌
📚قصه دلبری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فتنه شاید در زمان شاه زندان بوده باشد....
🌹شب شعری با رهبر انقلاب
#نه_دی
@raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🌸﷽🌸
#شهیدان_زنده_اند
داستان 2⃣
🌹 راوی_دختر_شهید : 🌹
❣ سال 62 کلاس اول راهنمایی
بودم.
یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود.
در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند.
بنابراین مادر و برادرم هم خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم.
وقتی وارد مدرسه شدم دیدم برای پدرم مراسم تدارک دیده اند.
پس از مراسم راهی کلاس شدم ، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد.
❣ در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم.
ناظم از من خواست که حتما اولیایم آن را امضاء کنند و فردا ببرم.
به فکر فرو رفتم چه کسی برنامه را برام امضا کند ... !
وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
در خواب پدرم را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی می کرد و ما هم از سر و کولش بالا می رفتیم.
❣ پرسیدم آقاجون ناهار خوردید؟
گفت : نه نخوردم
به آشپز خانه رفتم تا برای پدرم غذا بیاورم.
پدرم گفت : زهرا برنامه امتحانیت رو بیار تا برات امضا کنم. 👌
گفتم آقاجون کدام کارنامه؟
گفت : همان برنامه امتحانی که امروز توی مدرسه دادند.
رفتم و برنامه امتحانی را آوردم
اما هرچی دنبال خودکار آبی گشتم پیدا نشد.
میدونستم که پدر هیچوقت با خود کار قرمز امضاء نمی کنه.
❣ بالاخره خود کار آبی را پیدا کردم و به پدرم دادم و رفتم آشپز خانه
اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم.
گریان به دنبال او دویدم اما دیگه پیدایش نکردم.
صبح از خواب بیدار شدم
موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده کردم.
ناگهان چشمم به برنامه امتحانی ام افتاد که امضاء شده بود.
یک باره خواب دیشب در ذهنم تداعی شد.
❣ پدرم در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود : اینجانب رضایت دارم سید مجتبی صالحی و امضا کرده بود...
#شهید حجت الاسلام سید مجتبی صالحی
@raviannoorshohada
🏷 فتنه و فتنهگران، خط قرمز انقلاب🔺
🔸رهبر انقلاب اسلامی:
«در موضوع جناحبندیهای سیاسی همواره تأکید بر رفاقت و اُنس با یکدیگر است،🍃
اما در برخی موارد هم مسأله متفاوت است و باید حتماً خطوط قرمز و خطوط فاصل رعایت شوند.
مسألهی فتنه و فتنهگران، از مسائل مهم و از خطوط قرمز است.»🔺
#خط_قرمز_انقلاب📌
#حماسه_۹دی🇮🇷👊
#فتنه_88💥
@raviannoorshohada