مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
#سلام_بر_ابراهیم
🔸مهــربـان ...
قلب رئوفِ ابراهیـم ،
بزرگتـرین نعمتـی بـود
که خدا به این بنده اش داده بود ...
یڪبار در دوران مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. یڪی ازعلما هم آنجا بود. ابراهیم از خاطرات جبهه میگفت ، یادم هست که گفت:
« در یڪی از عملیات ها نیمه شب به سمت دشمن رفتم. از لا به لای بوته ها و درخت ها حسابی به دشمن نزدیڪ شدم ...
یک سرباز عراقی رو به رویم بود
یکباره در مقابلش ظاهر شدم ،کس دیگری نبود؛ دستم را مشت ڪردم و به خــودم گفتـم :
با یڪ مشت او را می ڪشم...
اما تا در مقابلش قرار گرفتم
یڪباره دلـم برایش سوخـت !!
اسلحـه روی دوشش بـود و فڪر نمی ڪرد اینقدر به او نزدیک شده باشم. چهـرهاش انقدر مظلومـانه بود ڪہ دلـم برایـش سوخـت ، او سربازی بود که به زور به جنگ مـا آورده بودند.
به جای زدن ، او را در آغوش گرفتم !
بدنش مثل بید میلرزید . دستش را گرفتم و با خود به عقب آوردم ، بعد او را تحویـل یڪی از رفقا دادم تا به عقب منتقل شود و خـودم برای ادامه عملیات جلو رفتم ... »
📚 سلام بر ابراهیم ۲
[ خاطرات شهید ابراهیم هادی ]
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
شهیـدی ڪہ حضـرت زهـرا (س) و اهـل بیـت (ع) را بـرای شرڪت در مراسم عروسـیاش دعـوت کرد ... #بخوانی
#مصطفی
🔸یا زهــرا (س) ....
«رَبَّـنا هَـبْ لَنـا مِـنْ أَزْواجـِنا وَ ذُرِّیـَّاتِنـا قـُرَّةَ أَعْیـُنٍ وَ اجْعَلْـنا لِلـْمُتَّقـینَ إِمـامـاً»
در سـالروز آغاز زنـدگی پـربار و پربـرڪـت حضرت رسول اکـرم (ص) و حضـرت خدیجـه ڪبری (س) ڪہ ارزشمنـد تریـن ثمـره ی آن وجود مقدس امالائمه فاطمـهی زهرا(س) است
تـحت توجهات حضرت ولیعصر امـامزمـان (عج) و زیر سایه رهبـرڪبیـر انقـلاب امام خمیـنی
نـوڪری از نـوڪران حضـرتمـهـدی (عج) و ڪنیـزی از ڪنـیزان حضـرت زهـرا (س) پیـوند زنـدگی میبنـدنـد.
شـرڪـت شمـا در ایـن مجـلس با تڪبیـر و صلوات بر شڪوه آن میافـزایـد.
این جملات متنی بود ڪہ بر ڪارت عروسی مصطـفـی نقـش بـست ...
ڪارت هارا بیـن دوستـان و بستـگـان تـوزیـع ڪرد چـند تا ڪارت را هـم برداشـت و با برخی دوستـان راهـی قـم شـد ! وقـتی برگـشت پرسیدم ایـن هـمه ڪار داریـم ڪجـا رفتی ؟
مڪثی ڪرد و گـفت :
شنیدی میگـن به نیـابت از حضرت زهـرا (س) بہ زیارت حضرت فاطمـه معصومـه (س) بروید؟
من هم رفتـه بـودم زیارت بعـد هـم یڪی از ڪارتها را داخل ضریح حضـرت معصومـه (س) انداختم از همه معـصومـین به خصوص حضـرت زهـرا (س) دعـوت ڪردم تـا در مراسـم مـا شرڪت کنـند!
روز بعـد از عـروسی دوبـاره مصطـفـی را دیـدم چشـمانـش بـاد ڪرده بـود، میدانستم از خـواب زیـاد نیست حـدس زدم گریـه ڪرده !
رفتـم جـلو و او را ڪلی سـوال پیـچ ڪردم تـا اینڪه بالاخـره حـرف زد و گفت :
دیشـب خـواب عجیبـی دیـدم!
در عالـم رویـا دیـدم مجـلس عـروسی مـا برقـرارشده جـلوی در ایـستادم، چنـدین بانـوی مجـلله ڪہ بسیـار نورانـی بودنـد وارد مجـلس عـروسی شـدند بـلافاصـله فهمـیدم ڪہ دعـوت مـا را جـواب دادهانـد. با خوشحـالی به استقبـال آنهـا رفتـم ...
با احـترام گفتـم :
خانـم شـما بہ مجلـس مـا آمدهاید ؟
مـادر سـادات هـم با خوشـرویی گفـتند: «مجلـس شـما نیـاییم ڪجا برویـم؟!»
📚 مصطفــــی
[ خاطرات شهیدجاویدالاثر سرلشکر
شهید حجةالاسلام مصطفی ردانیپور
هدایت شده از دوستان بلوک یک
6b15872284-5948f051c2fbb855898b4635.mp3
5.88M
پای حرفم میمومنم هرچی تو بگی خانومم