eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
627 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷خاطراتی از فرمانده شهید مهدی زین الدین ❤️ چقدر مسلموني شيرينه!    یکی دوبار که رفت دیدار امام، تا چند روز حال عجیبی داشت. ساکت بود. می نشست و خیره می شد به یک نقطه می گفت«آدم وقتی امام رو می بینه، تازه می فهمه اسلام یعنی چه. چه قدر مسلمون بودن راحته. چه قدر شیرینه.» می گفت «دلش مثل دریاست. هیچ چیز نمی تونه آرامششو به هم بزنه. کاش نصف اون صبر و آرامش، توی دل ما بود.»  🌷 رحمت يعني شهادت    عروسم که حامله بود به دلم افتاده بود اگر بچه پسر باشد، معنیش این است که خدا می خواهد یکی از پسرهایم را عوضش بگیرد. خدا خدا می کردم دختر باشد. وقتی بچه دختر شد، یک نفس راحت کشیدم. مهدی که شنید بچه دختر است، گفت «خدارو شکر. در رحمت به روم باز شد. رحمت هم که برای من یعنی شهادت»   🌹يك شكم سير گريه!     رفته بود شمال غرب، مأموریت فرستاده بودندش. بعد از یک ماه که برگشته بود اهواز، دیده بود لیلا مریض شده، افتاده روی دست مادرش. یک زن تنها با یک بچه ی مریض. باز هم نمی توانست بماند و کاری کند. باید برمی گشت. رفت توی اتاق. در را بست. نشست و یک شکم سیر گریه کرد. 🌻 ظرفهاي شب     توی تدارکات لشگر، یکی دو شب، می دیدم ظرف های شام را یکی شسته. نمی دانستیم کار کیه. یک شب، مچش را گرفتیم. آقا مهدی بود. گفت «من روزرا نمی رسم کمکتون کنم؛ ولی ظرف های شب با من» ☘ شلوار خوني     عراق پاتک سنگینی کرده بود. آقا مهدی، طبق معمول، سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر می زد. یک مرتبه دیدم پیدایش نیست. از بچه ها پرسیدم، گفتند « رفته عقب.» یک ساعت نشد که برگشت و دوباره با موتور، از این طرف به آن طرف. بعد از عملیات، بچه ها توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا کردند. مجروح شده بود، رفته بود عقب، زخمش را بسته بود، شلوارش را عوض کرده بود، انگار نه انگار و دوباره برگشته بود خط. 🌺 دو زانو!    اگر از کسی می پرسیدی چه جور آدمی است. لابد می گفتند «خنده روست.» وقت کار اما، برعکس ؛ جدی بود. نه لبخندی، نه خنده ای انگار نه انگار که این، همان آدم است. توی بحث، نه که فکر کنی حرفش را نمی زد، می زد. ولی توی حرف کسی نمی پرید. هیچ وقت. من که ندیدم. می دانستم پایش تازه مجروح شده و درد می کند. اما تمام جلسه را دو زانو نشست. تکان نخورد. 💐 تو ترسويي!      رک بود. اگر می دید کسی می ترسد و احتیاج به تشر دارد، صاف توی چشم هایش نگاه می کرد و می گفت « تو ترسویی.» 🌙 نماز اول وقت     جاده های کردستان آن قدر ناامن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصاً توی تاریکی، باید گاز ماشین را می گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی؛ اما زین الدین که هم راهت بود، موقع اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلاً راه نداشت. بعد از شهادتش، یکی از بچه ها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود «تو اینجا چی کار می کنی؟» جواب داده بوده «به خاطر نمازهای اول وقتم، این جا هم فرمانده ام.» 🍃 شناسايي آخر  من توی مقر ماندم. بچه ها رفتند غرب، عملیات. مجبور بودم بمانم به یک عده آموزش بدهم. قبل از رفتن، مهدی قول داد که موقع عملیات زنگ بزند که بروم. یک شب زنگ زد و گفت «به بچه هایی که آموزششون می دی بگو اگه دعوتشون کرده ن، اگه تحریکشون کرده ن که بیان منطقه، اگه پشت جبهه مشکل دارن، برگردن. فقط اون هایی بمونن که عاشقن » شب بعدش، باز هم زنگ زد و گفت « زنگ زدم برای قولی که داده بودم ولی با خودم نمی برمت. » اسم خیلی از بچه هارا گفت که یا برگردانده یا توی کرمانشاه جا گذاشته. گفت « شناسایی این عملیات رو باید تنها برم. به خاطر تکلیف و مسئولیتم. شما بمونین.» فردا غروب بود که خبردادن مهدی و برادرش، تو کمین، شهید شده اند. نفهمیدم چرا هیچ کس را نبرد جز برادرش.   🌹 اگر ماندنی بودیم، می ماندیم... نزدیک ظهر، مجید و مهدی به بانه می رسند. مسئول سپاه بانه، هرچه اصرار می کند که « جاده امن نیست و نروید.» از پسشان برنمی آید. آقا مهدی می گوید «اگرماندنی بودیم، می ماندیم.» وقتی می روند، مسئول سپاه، زنگ می زند به دژبانی، که «نگذارید بروند جلو.» به دژبان ها گفته بودند «همین روستای بغلی کار داریم. زود برمی گردیم.» بچه های سپاه، جسدهایشان را، کنار هم، لب شیار پیدا کردند. وقتی گروهکی ها، ماشین را به گلوله می بندند، مجید در دم شهید می شود، و مهدی را که می پرد بیرون، با آرپی جی می زنند. http://eitta.com/raviannoorshohada
🌷خاطراتی از شهید مجید زین الدین 💐شهیدانه زیستن ساکن تهران بودیم و منتظر به دنیا آمدن مجید. توی محیط بسیار فاسد تهران، نگه داشتن حجاب و دوری از حرام مثل موسیقی ها و مطرب­ها کار راحتی نبود. با این حال من خیلی مراقب بودم. حتی مهمان ­های مرد و مستأجرمان که رفت و آمد داشتند احتیاط می کردم مبادا باهاشان برخوردی داشته باشم. حاج آقا هم حواسشان به حلال و حرام جمع بود. سعی ام بر این بود بچه هایم را طوری بار بیاورم که افراد بدرد بخوری باشند. هم برای دین هم برای جامعه. 🌺 هدیه بی بی هنوز انقلاب نشده بود. حاج آقا فراری بود، مجید می رفت دم حرم کارت پستالهای ضد شاه می فروخت، پوسترهای حضرت امام را پخش می کرد. ساواک بو برد، دستگیرش کرد. خیلی نگران شدم. رفتم حرم، متوسل شدم به حضرت معصومه(س). چسبیدم به ضریح عرض کردم: «بی­‌بی ما تازه آمدیم قم. این­جا مهمان هستیم. بچه ا­م را از شما می­خواهم.» همان شب مجید را آزاد کردند. 🍃 برادر فرمانده هیچ وقت طوری برخورد نمی کرد که نیروها تصوّر کنند از رابطه برادری اش با آقا مهدی سوء استفاده می‌کند. نسبت به ایشان خیلی مؤدّب برخورد می­کرد. جدای از بحث برادری، بیشتر ملاحظه­ فرمانده بودن ایشان را می­کرد. یادم است زمانی نیروها در محوطه لشکر با دمپایی رفت و آمد می کردند که جلوه خوبی نداشت به همین جهت آقا مهدی تردد با دمپایی را در محوطه­ لشكر ممنوع کرد.این مسأله به قدری برای ایشان مهم بود که توی صبحگاه آن روز هم اعلام کردند. مجید همان روز با دمپایی رفته بود ساختمان فرماندهی. رنگش پریده بود. بدو بدو می اومد سمت کانکس اطلاعات. خیس عرق شده بود. گفت: «آقا مهدی مرا با دمپایی دید. چنان نگاهی به من کرد که از خجالت تا این­جا دویدم.» ☘پدرانه آقا مهدی تازه بچه دار شده بود. مجید مرخصی گرفته بود و رفته بود خانه ایشان. لیلا را بغل گرفته بود و با آب و تاب گفته بود: «داداش! دخترت فروشی است؟» آقا مهدی هم با حاضر جوابی گفته بود: «داداش! یک بزرگترش را برایت می­خرم.»    🌙 نماز شب سی چهل کیلومتر رفته بودیم توی خاک دشمن. برای شناسایی شهر ماووت. خسته راه بودیم. به نظرمان آمد شب را زیر یکی از تخته سنگهای بزرگ سر کنیم. نصف شب از خواب بیدار شدم دیدم مجید نیست. رنگ از رخم پرید. منطقه خطرناکی بود. پر از نیروهای عراقی و عناصر ضد انقلاب. فکری شدم که نکند بلایی سرش آمده. هر چه گشتم پیدایش نکردم. به این امید که خودش بر می گردد خوابیدم. برای نماز صبح که بلند شدم، دیدم کنارم خوابیده. هر چی پا پی اش شدم کجا بوده طفره رفت. بعدها فهمیدم رفته بوده برای خواندن نماز شب.  🍃 اگر مانده بود... مصداق آدمهایی بود که این روزشان کلی توفیر می کرد با روز قبلشان. شناسایی که می رفتیم همیشه دنبال این بود که مطلبی ولو کوچک اما جدید یاد بگیرد. روزمرگی گذراندن، روزمرگی شناسایی رفتن و طبق عادت نوشتن یک گزارش. اینطور دلش راضی نمی شد. توی هر شناسایی تجزیه و تحلیل می کرد. نظر می داد. بحث می کرد. اگر مانده بود. فرمانده ای قَدَر بود. اگر مانده بود...  🌻 برای مجید آستین بالا بزنید... دو سه روز مانده بود به شهادتشان، با هم توی پیچ وخم های کوه نوری می رفتیم. آقا مهدی راننده بود، مجید وسط نشسته بود و من هم کنار درب شاگرد نشسته بودم. بی رو در بایستی رو به آقا مهدی گفتم: «دیگر وقتش رسیده برای مجید آستینی بالا بزنید!» ایشان محکم و قاطع جواب داد: «خودم برایش فکرهایی کرده ام.» انگار می دانست قرار است دو تایی پر بکشند.   🌹 غریب و مظلوم... آب و هوای منطقه خیلی بد بود. اولین برف زمستانی هم ارتفاعات بلند را سفید پوش کرده بود. با تمام شدن کار شناسایی، احساس بلاتکلیفی می کردیم. با آقا مهدی صحبت کردم، ایشان هم جهت کسب تکلیف و ارائه گزارش رفتند جلسه قرارگاه. جلسه که تمام شده بود همراه مجید راه افتاده بودند سمت سردشت. توی جاده، نزدیکی های پایگاه دارساوین از ضد انقلاب کمین خورده بودند، هر دو شهید شده بودند. غریب و مظلوم... http://eitta.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/sayarimojtabas http://t.me/sayarimojtabas
🌷🌷🌷 که به مادرش قران خواندن یادداد.😔📖 ○مادر درخواب پسر شهیدش را می‌بیند. پسر به او می‌گوید: توی بهشت جام خیلی خوبه. چی می‌خوای برات بفرستم؟ مادر می‌گوید:چیزی نمی‌خوام؛ فقط جلسه قرآن که می‌رم،همه قرآن می‌خونن و من نمی‌تونم بخونم خجالت می‌کشم. می‌دونن من سواد ندارم، بهم می‌گن همون سوره توحید رو بخون.». ○پسر می‌گوید:نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد. قرآن را بر می‌دارد و شروع می‌کند به خواندن. خبر می‌پیچد. پسر دیگرش این‌را به عنوان کرامت شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند. ○حضرت آیت‌الله نوری همدانی نزد مادر شهید می‌روند. قرآنی را به او می‌دهند که بخواند.به راحتی همه جای قرآن را می‌خواند؛ اما بعضی جاها را نه. میفرمایند:قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!.مادر شهید شروع می‌کند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط. ○آیت الله نوری گریه میکنند و چادر مادر شهید را می‌بوسند و می‌فرمایند:جاهایی که نمی‌توانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم شهید کاظم نجفی رستگار🌷
*﷽* 💌 خداوندا! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور می‌کند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد. وای بر من و صراط تو ! که از مو نازک‌تر است و از شمشیر بُرنده تر ؛ اما یک به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم ، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این در حَرَمت پا گذارده ام و دورِ خانه ات چرخیده ام و در حرم اولیائت در الحرمین حسین و عباست آن‌ها را برهنه دواندم. باصلوات امام حسینیم http://eitta.com/raviannoorshohada
هیئت بیت الشهدا برگزار می نماید: 🌹ویژه برنامه ی معرفی شهید قرآن حاج سید محمد رباط جزی و شهید عارف مدافـــــع حرم حاج سعید سامانݪو 🌷 سخنران : سرڪارخانم رباط جزی فرزند بزرگوار شهید عزیز سید محمد رباط جزی و همسر بزرگوار شهید عزیز مدافـــــع حرم سعید سامانݪو 🌹راوی: حاج آقا سامانݪو پدر بزرگوار شهید عزیز مدافـــــع حرم سعید سامانݪو ⚘زمان: پنج شنبه مورخه 24 مهرماه 99، ساعت 16:00 🌱مڪان : منزݪ شهید عزیز مدافـــــع حرم سعید سامانݪو 🌲نڪات مهم : 1- عـــــݪاقه مندان جهت شرڪت در این ویژه برنامه، حتمـــــا با آیدی: @Amfhhy ارتباط گرفته و ثبت نام نمایند تا آدرس برای آن ها ارسال گردد. 2- این ویژه برنامه مختص بانوان می باشد. 3- این ویژه برنامه با رعایت پروتڪل ها و مسائل بهداشتی و فاصـــــله گذاری اجتمـــــاعی برگزار می گردد. 4ـ حضـور در مراسم برای خانواده های معظم و معزز شهدا ،خادمین و عاشـــــقان حضرت زهرا (س) و دݪسوختگان مڪتب حسینی، نقطه ی رهایی ست ڪه در مرتبت سݪوڪ اݪی اݪهی تنها مسیر قرب قرارگرفتن در مدار حســـــین فاطمــــه ست ... 🌺 هیئت بیت اݪشهـــــدا وابسته به قرارگاه راویان نورشهدا و مکتب سردار شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز
🔰 شناسایی پیکر مطهر هفت شهید مدافع حرم در سوریه 🔸 طبق اعلام واحد ایثارگران سپاه پاسداران، اسامی شهدای تفحص‌شده به شرح ذیل است: 🌷 شهیدان والامقام «رضا حاجی‌زاده»، «علی عابدینی»، «محمد بلباسی» و «حسن رجایی‌فر» از استان مازندران ، شهید «زکریا شیری» از استان قزوین، شهید «مجید سلمانیان» از استان البرز و شهید «مهدی نظری» از استان خوزستان. ➕ تکمیلی| پیکرهای مطهر این شهدا فردا در بارگاه ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا علیه‌السلام طواف داده می‌شوند و سپس در شهرهای خود تشییع خواهند شد. http://eitta.com/raviannoorshohada
🌷از شام بلا شهید آورده اند😔🌷 🔻‏امام خامنه‌ای: نمک شناسی حق شهدا این است که در راهی که آن‌ها باز کرده‌اند، حرکت کنیم. خوش آمدید به وطن 🌷 🔴تصاویر شهدای تازه تفحص شده مدافع حرم در سوریه 🔻شهیدان رضا حاجی‌زاده، علی عابدینی، محمد بلباسی، حسن رجایی‌فر، زکریا شیری، مجید سلمانیان و مهدی نظری🌷 @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/sayarimojtabas http://t.me/sayarimojtabas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/sayarimojtabas http://t.me/sayarimojtabas
InMardanmotioee.mp3
5.88M
افتادند بر آستان زینب✨ جانهاشان فدایِ جان زینب✨ ویژه‌رجعت‌غریبانه شهـدای‌مظلوم‌‌کربلای‌خانطومان🥀 @raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
"هوالشهید" 🌷میهمانان ویژه در کشورمان🌷 🌷🌷🌷 آقا محمد بلباسی عزیز خوش آمدی... ⚘آقامحمد عزیز سلام... ✔حضور ناگهانی شما تلنگری شده به خواب عقربه های ساعت روزمرگی هایم... ⚘از وقتی که خبر آمدن شما و رفقای عزیزتون را شنیده ام تو حال و هوای خودم نیستم... از خوشحالی و شادی... 🌷آقا محمد عزیز، روزی که آقا ابراهیم عشریه عزیز را در نکا تدفین می کردیم...اخوی و مادر و خانواده ات اومده بودن برای وداع با پیکر تازه تفحص شده آقا ابراهیم... همون جا خدمت اخوی و مادر و خانواده ات رسیدم و گفتم: ان شاءالله پیکر آقامحمد هم خواهد آمد...ان شاءالله خبری از آقامحمد هم میاد و چشم تون روشن خواهد شد... به دلم افتاده بود یه روزی تو هم می آیی... 🌹امروز خبر اومدن تو و رفقایت را شنیدم...خوشحال شدم و به دوستان گفتم: عنایت حضرت زهرا(س) بود و آقامحمد هم اومد... ⚘محمدجان تو خودت خادم الشهدا و خادم راهیان نور بودی... پس از سال ها چشم انتظاری خانواده ات و بچه های راهیان نوری...بالاخره چشم همه را روشن کردی... ⚘آری... خبر بازگشت پیکرهای مطهرتان، بهترین و خوش ترین خبری است که این روزها در عالم و کشور و شمال پیچیده و حال و هوای همه جا را دگرگون کرده است... 🌺 چه خوب آمدید!چه به موقع! باید این روزها می اومدید... زندگی داشت ما را با خودش می برد! همیشه وقتی دست مان خالی ست، می آیید و به دادمان می رسید... ⚘این روزها شهرها حال و هوای عجیبی دارد یا بهتر بگویم این روزها از شهرها و در و دیوارها، بوی خوش خدا، بوی خوش شهدا، بوی عطر شهدا، بوی نسیم کربلا، بوی عطر مادرم حضرت زهرا(س) می آید... کشور حال و هوای معنوی به خود گرفته است... ⚘بالاخره دعای خانواده، دعای مادر و همسر و بچه هایت مستجاب شد و از سفر برگشتی قهرمان... ⚘آقامحمد عزیز؛ شما عاشق روضه های مادرتان حضرت زهرا(سلام الله علیها) بودید... از مادرتان حضرت زهرا(س) خواسته بودید تا الان جاویدالاثر بمانید...و این روزها مادر اجازه برگشت شماها را صادر کردند و برگشتید... ⚘آقا محمد عزیز و عزیزان از سفر برگشته؛ دست ما را بگیرید قهرمانان... و به خودتان برسانید... 🤲 شما دعا کنید ان شاءالله به زودی خبری از محمدمهدی مالامیری عزیز هم بیاد... ✅خادم الشهدا مجتبی سیاری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/sayarimojtabas
🌹 شهید محمود بسیار معتقد به امر الهی بود . یکی از دوستان شهید محمود تعریف می کرد بعد از شهادت شهید محمدتقی سالخورده همه بسیار ناراحت بودند و بی قراری می کردند از شهید محمود پرسیدند شما چرا برای محمدتقی بی قراری نمی کنی؟ او در پاسخ گفت:در کار خدا دخالت نکن! محمود اصلا از مکان ماموریت های خود چیزی نمی گفت ما هم بعد از شهادت او متوجه شدیم که در بسیاری از ماموریت های خارج از کشور از جمله جنگ ۳۳ روزه لبنان حضور داشته است. شهید محمود چند بار به سوریه رفته بود هرچند ما از آن ها اطلاع نداشتیم تا اینکه مدتی قبل از اعزام آخرش به سوریه پایش در فوتبال شکست و مجبور شد گچ بگیرد، بعد از باز کردن گچ پایش چون خوب جوش نگرفته بود  نمی توانست درست راه برود و حتی در نماز پایش را دراز می کرد. بعد از شهادتش همرزمانش تعریف می کردند شهید محمود حتی یکبار هم از درد پایش چیزی نگفت و کسی را اذیت نکرد. عید نوروز بود منزل یکی از اقوام بودیم که از محل کار زنگ زدند و گفتند سردار با شما کار دارد و او را خواستند. محمود ما را به منزل برد و گفت احتمالا چون روز قبل باران آمده ما را برای آب گرفتگی خواستند.زمانی که برگشت گفت: من منزل مادرم کار دارم  و می روم آنجا و برمی گردم. حدود ساعت دو نیمه شب به منزل آمد و گفت می خواهم بروم سوریه. سری های قبل خاطرم جمع بود که بر میگردد اما این سری خیلی نگران بودم چون پایش درد می کرد. به محمود گفتم:با این وضعیت پایت چطور می خواهی بروی؟ حتی به شوخی گفتم با این پا که نمی توانی فرار کنی؟ محمود گفت: من به سوریه می روم که بجنگم نه فرار! 🌷شهید محمود رادمهر
▪️قهرمانان راستین ملت، بلباسی ها و حججی ها هستند.🌷🌷🌷 قبل از این که جان پای امنیت کشور و حریم دین بگذارند، عمر خود را وقف خدمت به مردم در مناطق محروم، سیل زده و زلزله زده کردند. اگر کسی قهرمان قلابی می تراشد، باید بگوید که او از جان و مال برای مردم هزینه کرده یا صرفا امتیاز گرفته است؟! @raviannoorshohada
🌷 سلام گل معطرم! 🌷 سلام عزیز برادرم! 🌷 سلام فدایی حسین (ع) 🌷 سلام مدافع حرم... http://eitaa.com/raviannoorshohada
کم کم از روز هایی که آرزوی رفتن داشتیم و با اسم سوریه دلمان می لرزید دور می شویم روزهایی که رفتن برادر ها و برنگشتن ها را می دیدیم و هربار از ماندن خودمان و غذای گرم و پتوی نرممان بیزار تر می شدیم روز های رفتن تمام شد و ماندیم روز های برگشت آغاز شده و ما مانده ایم... ما را به سخت جانی خود این گمان نبود... @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم🌷 . http://eitaa.com/raviannoorshohada
AUD-20201012-WA0062.
3.85M
🌹به یاد شهدای عزیز مدافع حرم شهدای گلگون کفن خانطومان 🌷 به یاد حاج قاسم سلیمانی عزیز، محمد بلباسی عزیز و این رفقای عزیزش که تازه از سفر برگشته اند... ⚘دلتنگ شهدا و روضه 🌺رزق شبانه 🤲 آی شهدای عزیز و رفقا، دستم را بگیرید و به دادم برسید... 🌻 التماس دعا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/sayarimojtabas
🌱 فاطمه حلما جان! دِتِر (دختر) بابا، دوستت دارم، دوستت دارم، بدان که بابا رفته است که تا تو و امثال تو در امنیت و آرامش در خاک خود قدم بگذارید و بدان که ناموس شیعه در واقع ناموس خودمان است، تکلیف ما این است که از ناموس شیعه دفاع کنیم و جان خود را در این راه بدهیم و از تو می‌خواهم که در سنگر خود که همان چادر توست، بمانی و بایستی و مقابله کنی تا پرچم اسلام و تشیع همیشه پیروز و سرافراز بماند.  🌱 محمدطه جان!    مرد خانه بابا، تو دیگر ستون خانه‌ای، از تو می‌خواهم که دینت را حفظ کنی و در خط ولایت فقیه باشی و گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشی، دعا می‌کنم که در رکاب امام زمان (عج) ادامه‌دهنده راه شهدا باشی و در زندگی‌ات طوری باشی که موضع اسلام و مسلمین به خطر نیفتد.    🌷 بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم «رضا حاجی زاده» @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
○ بعد از حدود ۵ سال پیکر شهید مدافع حرم علی عابدینی به وطن بارگشت و لباس این شهید عزیز به خانواده‌ شان تحویل داده شد. 🌷 http://eitaa.com/raviannoorshohada