🔰شوخیای که کلی پیامبر رو خندوند!
🔸چند نفر باهم راهی سفر شدن؛ برای این که آذوقه کم نیارن، یه نفر به اسم نعیمان رو مسئول آذوقه کردن تا حواسش به کم و زیاد مواد غذایی باشه.
🔹یه روز بین راه، یه نفر به اسم سویبط گرسنهاش شد؛ اومد پیش نعیمان و ازش خواست یه مقدار غذا بهش بده. نعیمان گفت بذار همه جمع بشن بعد.
سویبط از این حرف نعیمان ناراحت شد؛ تصمیم گرفت هر طور شده تلافی کنه.
🔸همین طور به راه خودشون ادامه دادن تا این که به یه کاروان دیگه رسیدن. سویبط رفت پیش اون کاروان و گفت: «من یه غلام دارم که میخوام بفروشمش؛ شما میخرید؟» اونها هم از خدا خواسته قبول کردن. سویبط بهشون گفت: «ولی این غلام من خیلی شوخ و سر و زبون داره؛ احتمالا به شما بگه من غلام نیستم! اگه این طوری گفت به حرفش گوش ندین و ببرینش.»
🔹سویبط غلامش رو به قیمت ۱۰ تا شتر ماده فروخت.
🔸وقتی خریدارها اومدن غلام رو ببرن، سویبط نعیمان رو نشون داد و گفت غلامم اینه! هرچی نعیمان داد میزد که من غلام نیستم کسی گوش نداد، دست و پاشو بستن و دنبال خودشون کشیدن و بردن.
🔹همین که همراهان نعیمان جریان رو شنیدن با عجله رفتن ماجرا رو تعریف کردن و نعیمان رو آزاد کردن.
🔸خبر این اتفاق که به گوش پیامبر رسید، تا مدتها هربار یاد اون جریان میفتادن کلی میخندیدن.
#روایت_من
♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1676083905C89b2446185
•
بنویسیــد مـــرا نوکــــــر دربــار حســــن
یا همانخوارترین، خوارترین، خوارِ حسن
عالمـی محو تماشای حسین بن علیاست
و حسیـن بن علی سخت گرفتـــار حســن
#سید_الکریم 💚
#شاگرد_استاد ✍
💠 @shagerde_ostad
•
🔸اهل شام بود؛ دید یه گروهی با وقار و ابهت دارن از کوچه میگذرن. از یه نفر پرسید: «اینها کیان؟»
جواب دادن: ایشون حسن بن علی هستن.
🔹مرد شامی اومد جلو و با غیض تو صورت حضرت نگاه کرد؛
گفت: «تو حسن بن علی هستی؟»
حضرت فرمودن: «بله خودمم»
مرد شامی گفت: «تو هم میخوای راه پدرت رو بری؟»
امام حسن فرمودن: «تو میدونی پدر من چه آدم بزرگی بود؟»
مرد شامی گفت: «پس تو هم یه کافری هستی مثل پدرت!»
🔸یه نفر از همراهان امام عصبانی شد و محکم خوابوند زیر گوش مرد شامی!
🔹امام حسن با ناراحتی همراهانشون رو مرخص کردن، عباشون رو روی شونه مرد شامی انداختن و برای عذرخواهی ایشون رو به خونه خودشون بردن؛ کلی ازش پذیرایی کردن، جایی رو برای استراحتش آماده کردن، بهش هدیه دادن.
🔸میگن مرد شامی بعد از اون روز هرجا که میرفت میگفت: روی زمین بهتر و دوست داشتنیتر از حسن بن علی وجود نداره!
#روایت_من
#سید_الکریم 💚
💠 @shagerde_ostad
قرآن یه جا میفرماد:
«وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا»
یعنی وقتی یه نفر یه محبتی بهتون میکنه، میخواد یه سلام و علیک ساده باشه، یا هدیهای که تقدیمتون میکنه، شما هم یا در همون حد براش جبران کنید یا با بهتر از اون!
یه تقلب برسونم؟
_ مثلا هرکار خوبی که انجام میدیم، ثوابش رو هدیه کنیم به اهل بیت؛ اونها به بهانهٔ همین آیه هم که شده قطعا با بهتر از اون برامون جبران میکنن🌱
#کلام_الله
💠 @Ravidin | راویدین
•
بسم الله الرحمن الرحیم ✨
خب وقتشه هندزفریها رو آماده کنیم و
بشینیم پای حرفهای حضرت خالق 🌱
🔸صوت ترجمه روان و شیرینِ قرآن کریم 📖
🗓 روز شانزدهم رمضان: جزء ۱۶ 👇
•
•
🔸یه خانومی با زبون روزه، داشت به کنیزش بد و بیراه میگفت. پیامبر که صداش رو شنیدن، یه ظرف غذا برداشتن و بردن گذاشتن جلوش؛ فرمودن: «بخور!»
اون خانوم گفت: «یا رسول الله من روزهام!»
🔹پیامبر فرمودن چطوری روزهای که هرچی به دهنت میاد میگی؟ روزه که فقط آب و غذا نخوردن نیست! خدا روزه رو گذاشته تا جلوی حرفها و رفتارهای زشت آدمها رو بگیره؛ این گناهها باعث نابودی روزه میشن!
اونهایی که واقعا روزه دارن، تعدادشون کمه؛ خیلیها فقط گرسنگی میکشن!...
_________
📚 منابع:
بحارالانوار، ج ۹۶، ص ۲۹۳ و ۲۹۴
و ج ۹۷، ص ۳۵۱
_____
#روایت_من
#ماه_رمضان 🌙
💠 @shagerde_ostad
•
🔻درمورد این روایت یه نکتهای رو هم به عنوان تکمله بگم:
منظور پیامبر اکرم این نیست که رفتار و گفتار زشت، جزء مبطلات روزه هستن، مثل خوردن و آشامیدن روزه رو باطل میکنن و بعدش میتونید هرچی خواستید بخورید و هرکاری انجام بدید؛
نه! منظور اینه که روزه این طوری قبول نیست و از فلسفه روزه داری فاصله داره.
مثل روایتی که میفرماد کسی که شراب بخوره تا چهل روز نمازش قبول نیست؛ معنیاش این نیست که پس شرابخوار دیگه نماز نخونه چون قبول نمیشه! اتفاقا باید وظیفهاش رو انجام بده، اما اون نماز، نمازی نیست که باعث تقرب به خدا و بهرمندی از برکاتش بشه؛
صرفا انجام وظیفه است...
💠 @shagerde_ostad
•
🔰به قیمت شادی بچهها!
🔸از کنار خونهٔ یه زن فقیری میگذشتن، که دیدن بچههای زن دارن از گرسنگی گریه میکنن! زن برای این که بچهها خیال کنن قراره غذایی آماده بشه و کمتر بیقراری کنن، دیگش رو پر از آب کرده بود و گذاشته بود روی آتیش...
🔹امیرالمؤمنین که وضعیت رو این طوری دیدن، با عجله برگشتن، یه مقدار خرما و آرد و روغن و برنج، گذاشتن داخل یه کیسه، روی دوششون بلند کردن و با جناب قنبر راه افتادن سمت خونه اون زن.
🔸قنبر گفت: آقاجان بدید کیسه رو من بیارم! امیرالمؤمنین قبول نکردن و به راهشون ادامه دادن.
🔹به خونهٔ زن که رسیدن، در زدن، اجازه گرفتن، نشستن پای قابلمه؛ روغن و برنج رو داخل دیگ آبجوش ریختن و برای بچهها برنج درست کردن.
🔸بچهها که غذاشون رو خوردن، امیرالمؤمنین روی چهار دست و پا راه افتادن، دور اتاق میچرخیدن و بع بع میکردن. بچهها از خوشحالی قهقهه میزدن و نوبتی روی دوش حضرت سوار میشدن.
🔹وقتی از خونه اومدن بیرون، قنبر گفت: امشب یه رفتار عجیب از شما دیدم که علتش رو متوجه نشدم! میفهمم چرا برگشتید براشون غذا آوردید، اما چرا روی چهار دست و پا برای بچهها بع بع میکردین؟ آخه شأن شما...
🔸امیرالمؤمنین فرمودن: وقتی وارد این خونه شدم، بچهها از شدت گرسنگی گریه میکردن؛ دلم میخواست وقتی پام رو از خونهشون میذارم بیرون، بچهها درحالی که شکمشون سیره، بخندن...
____
📚 منبع: مفاتیح الحیاة، ص ۳۹۹
#فضائل_امیرالمؤمنین
#روایت_من
💠 @shagerde_ostad