📌 #سوریه
به پناهگاه جبل الصبر خوش آمدید - ۸
نه این که نخواهم،
جانش را ندارم که بنویسم.
اینقدر که حجم سنگین اتفاقات این چند روز روی قلبم سنگینی میکند.
قرار بود روایتهای لبنان را بنویسیم.
از حال ضاحیه باخبرتان کنیم.
صدیقین را در آغوش بکشیم.
در صور نوای همدلی بخوانیم و از همهی اینها برای شما حرف بزنیم.
ولی راستش حالا دل و دماغش نیست.
من پرت شدهام توی همان چند روزی که کوچه به کوچه پا تند میکردم تا برسم به نماز ظهر سیده زینب...
بروم از گیت رد شوم. طبق معمول شارژرم را تحویل امانات بدهم. شکراً حبیبتي از ته دلی تقدیم خانم سوریهای پشت گیت کنم و اولین نگاهم را قفل کنم به رقص پرچم سیده زینب وسط ابرها.
من قلبم دارد برای دخترکهایی که توی حیاط حرم بازی میکردند پر میزند.
دلواپسم برای حریم امن بیبیجانم.
آه که چقدر نفسکشیدن توی همان صحن جمعوجورت زندگی میداد به روح خستهی ما. من دلواپس زینبیهام. میخواهم از لبنان بنویسم؛ ولی جانش را ندارم.
جان جهانم، بیبیجانم!
محض غلطکردن است که بگوییم ما از حریم شما حفاظت میکنیم که شما از تمام جان ما، آبروی ما، هستی ما حفاظت میکنی. ولی قربانت شوم، اجنبی این چیزها سرش نمیشود. میشود؟؟
به جوانهایی فکر میکنم که برای حفظ ناموس شیعه خون دادند. حالا شیعه را چه شده؟
من برای دوباره دیدنت، نشستن زیر خط نور پنجرههای حرمت، پرسهزدن توی صحن و هی ابرها را تماشاکردن و تسبیح به دست ذکر گفتن روبروی ضریحت، برای چشم دوختن به دستهایی که گره میخورد لابهلای شبکههای ضریحت منتظر میمانم و جانم به شماره میافتد تا دوباره ببینمت.
زهرا کبریایی | راوی اعزامی راوینا
eitaa.com/raavieh
شنبه | ۱۷ آذر ۱۴۰۳ | ساعت ۱۹:۵۶ | #لبنان #بشامون
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا