📌 #فلسطین
مرابطین از راه دور
دنبال کسانی بودم که به هر نحوی کنار مردم فلسطین ایستادند. کسی که پویش مقلوبه را اولین بار در ایران بدون امکانات سازمانی و دولتی راهاندازی کرد، فاطمه لطیفی بود.
تماس گرفتم و خواهش کردم مصاحبه کند. ساکن قم بود. قرار شد با دوربین و فیلمبردار به خانهاش برویم و مقلوبه درست کند.
قرارمان شد پنجشنبه شب. خانم لطیفی ورودی در ایستاده بود. با لبخند سلام کرد و داخل خانه شدیم. بوی غلیظ سرکه به مشامم رسید.
همینطور خانه را برانداز کردم که شیشههای سرکه را کنار آشپزخانه دیدم. از سرکهها که پرسیدم توضیح داد؛ سفارش میگیرد و درست میکند. انواع شربت دستسازش را منو داد. انتخابمان پیشنهاد سرآشپز بود. لیوانها را از کابینت بیرون آورد که فیلمبردار موقعیت سینمایی را در هوا قاپید. دوربین را فوری روشن کرد و دشت اول را از آمادهسازی شربت گرفت. تجهیزات آماده ضبط شد.
وسط پختوپَز، خانم لطیفی با هرچه در یخچال، کابینت و اتاق پشتی داشت از ما پذرایی کرد. انواع شکلات و میوه جایی برای سینی چای روی میز نگذاشت. سینی را روی زمین گذاشت و سر صحبت را راجع به بیسکوییت شکلاتی در دستم باز کرد.
- اینا رو وقتی شاگردام سوره جدید حفظ میکنن بهشون جایزه میدم.
- کلاس حفظ قرآن دارید؟
- آره. آیهای که پشت تلفن راجع به مرابطین براتون خوندم رو حفظید؟
گیج و مبهوت نگاهش کردم. با تلفظ غلیظ خواندش: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»
- خب حالا بخون؟
- یااااا ایها الذین امنو... اصبرو و صابرو و رابطو ....
دوستم حرفم را قطع کرد و گفت: «صابروا نداشت!»
شک کردم اما با تعجب گفتم: «داااااشت!»
خانم لطیفی که تایید کرد، خیالم راحت شد. ادامه آیه را خواندم و بیسکوییتی که خوردم حلال شد.
پرسیدم: «مرابطین یعنی چه؟» گفت: «به زبان عربی و انگلیسی مسلط بودم. تو بخش بینالمللی حرم علی ابن حمزه فعال بودم. اونجا پیشنهاد شد پویش مقلوبه راه بندازیم. تحقیق کردم رسیدم به مرابطین. از آیه ۲۰۰ آل عمران گرفته شده. یعنی برقراری شبکه اجتماعی مسلمین و معنی دیگرش پاسداری از مرزهاست. خانمای فلسطینی خودشونو پاسدار و فدایی قدس میدونن.
مرابطین چند سال تشکیل شده بود و الزاماتی داشت. مثلا تو مسجدالاقصی هر روز تلاوت قرآن داشتن. باید حداقل ۵ فرزند داشته باشن. ماه رمضون هم مقلوبه درست میکنن و توی مسجدالاقصی واژگون میکنن. به معنی واژگونی اسرائیل و برگشتن اهالی قدس به خونشون. گفتم چرا ما همچین کاری نکنیم؟
با یه سری خانم فعال فرهنگی صحبت کردم. گفتم ما به عنوان کشوری که ادعای مسلمونی و دوستی با فلسطین داریم؛ چرا حمایت فرهنگی نداشته باشیم؟ مرابطین از راه دور باشیم.»
تا دم کشیدن غذا رفتیم سراغ مصاحبه. تنها جایی که نور و فضای مناسب برای گفتگو داشت؛ دیوار پشتی آسانسور بود. صدای در آسانسور و سروصدای مسافرانش استرس ضبط به جانمان داد. فکر شرورانهای به سرم زد تا در آسانسور را باز نگه دارم. اما به دعوا و ناسزای بعدش نمیارزید. راه دیگر باز گذاشتن در آسانسور از طبقه دیگر بود. اما ناجوانمردانه بود و در دم، در ذهنم رد شد.
یک شات گرفتیم. تاکید کردم به جای واژههای مرسوم انگلیسی از کلمات ترکیبی فارسی استفاده کند. مبادا امید جلوداری در اخبار ۲۰:۳۰، سوژهمان کند. اما خانم لطیفی گهگاهی هضم مصاحبه شد. مثلا «پیج» را به جای «صفحه شخصی» گفت.
از استقبال و بازخورد مردم پرسیدم. گفت: «نزدیک به ۶۰ نفر فیلم و عکس ارسال کردند. مادر پیری بود که توانی نداشت؛ اما از پسرش خواسته بود از غذایش فیلم بگیرد و بفرستد.
فیلم و عکسا رو توی پیج خودم و صفحه الاقصی دات آی آر؛ که راه اندازی کردم گذاشتم. یک نفر از یمن و یکی دیگه هم از نجف استقبال کرد. برام فیلم فرستادن. هر کدوم رو که پست کردم، خانمای مرابطین رو هم تگ کردم. یکی دونفرشون استقبال کردن. خانم حَلَوانی یکی از اونا بود که توی پیج خودش گذاشت.»
بوی خوش غذا کم کم به مشامم رسید. بلند گفتم: «غذا دم کشید.» خانم لطیفی به آشپزخانه رفت. دیس را روی قابلمه گذاشت و محتویات آن را برگرداند. تصویر زیبا و خوش طعمی قاب دوربین را پر کرد.
ساعت ۱۱ شب بود. سریع وسایل پذیرایی و تجهیزاتمان را جمع و جور کردیم تا برگردیم. اما اصرار خانم لطیفی ما را سر سفره مقلوبه نشاند. انگار خانه خودمان بود. جای بشقاب و چنگال را هم یادگرفتیم. زیتون سیاه، سالاد خیار، گوجه، بادمجان و سس خاصش طعم فلسطین داشت. سر میز بار دیگر خانم لطیفی آیه مربطات را پرسید. در ذهنم تکرارش کردم اما دوستم آیه را خواند.
«يَا أَيُّهَاالَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»
📌 #غزه
نه خانهای و نه غذایی در جنگ...
این تجاوز به غزه هیچ شکلی از رنج و درد را باقی نگذاشته که به وقوع نپیوسته باشد.
این را نه تنها در زندگی خودم، بلکه در زندگی تمام کسانی که اطرافم هستند حس میکنم. چند روز پیش دوستم، «اسراء»، که همدانشگاهیام است، با من تماس گرفت. اسراء همیشه در دنیای دیگری از ناز و نعمت زندگی میکرد. او همیشه عکسهای خانهاش را به ما نشان میداد؛ خانهای زیبا، بزرگ و دارای یک باغ وسیع. خانهشان چندین طبقه داشت که با پلکانی داخلی به هم متصل میشد و پر از اتاقهای مرتب بود. خانوادهاش همیشه وسواس عجیبی برای مرتب نگه داشتن خانه و مراقبت از آن داشتند. اما امروز وقتی با من صحبت میکرد، اشکهایش متوقف نمیشد. گفت:
"نور، توی چادر غرق شدم! غرق شدیم! این آخرش شد؟ باید اینطور با ما رفتار شود؟ نصف شب از خواب بیدار میشویم و میبینیم باران به داخل رختخوابها و لباسهایمان نفوذ کرده. من هم مریض هستم و سرماخوردهام. حالا ما توی خیابانیم و جایی برای خوابیدن نداریم. سرما قلبهایمان را منجمد کرده!"
بعد از بیش از یک ماه قطع ارتباط با دوستم «صبا» که در شمال غزه زندگی میکند، امروز توانستم با او صحبت کنم. وقتی مطمئن شدم حالش خوب است، شروع به پرسیدن از زندگی روزمره آنجا کردم. البته کلمه "زندگی" در اینجا فقط به معنای "زنده بودن و نفس کشیدن" است!
صبا گفت که نزدیک به چهل روز است طعم نان را نچشیدهاند و بالاترین آرزویشان این است که کمی آرد پیدا کنند. این مدت، تمام غذایشان فقط برنج و سیبزمینی آبپز بوده، چون این مواد نشاسته زیادی دارند و به نوعی گرسنگیشان را رفع میکنند. او تعریف کرد که مدتی پیش، مانند بیشتر مردم شمال غزه، آنها هم خوراک حیوانات را آسیاب کرده و با آن نان پختهاند. اما بعد از خوردن این نان، همگی دچار حساسیتهای پوستی، تورم و التهاب در صورتهایشان شدند و از بیماریهایی رنج میبرند که حتی علتشان را نمیدانند.
وقتی از او درباره انواع سبزیجات و میوههای موجود در بازار پرسیدم، خندید و گفت:
"میوه؟ سبزی؟ اینها رؤیای مردم شمال است؛ البته بعد از رؤیای داشتن نان. در بازار فقط تربچه و سیبزمینی وجود دارد، آن هم با قیمتهای سرسامآور. اما مردم مجبورند آنها را بهعنوان جایگزین نان بخرند."
صبا حرفش را اینطور تمام کرد:
"اما در مورد خانهها، خیابانها و جاهایی که قبلاً میشناختی، همه کاملاً ویران شدهاند. اگر برگردی، در مسیر خانهات گم میشوی."
حرفهایش یادم آمد وقتی که مکالمهای گذرا در خیابان شنیدم، که گویی احساسات قلبم را بازگو میکرد. پشت سر خانوادهای راه میرفتم که دخترشان «لمی»، دهساله، گریه میکرد و با صدای بلند به پدرش میگفت:
"من را به خانهام برگردان! نمیخواهم در رفح باشم. نمیخواهم در این چادر زشت بمانم. به خدا خسته شدم. نه ظاهرش خوب است، نه دوست دارم حتی یک روز دیگر در آن زندگی کنم. چرا باید اینجا باشیم؟ برای چه؟ برای اینکه از مرگ فرار کنیم؟ برگردان من را به خانهمان تا همانجا بمیرم! اگر من را به چادر برگردانی، وقتی همه خوابید، پارهاش میکنم. دیگر نمیتوانم تحمل کنم؛ چادر تاریک، سرد و زشت است. من میخواهم به خانه زیبایمان برگردم و همانجا بمیرم. چادر را نمیخواهم!"
همه ما، لمی... همه ما میخواهیم به خانهمان بازگردیم.
نور عاشور
دی ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/25
ترجمه: علی مینای
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #غزه
شوهرخواهرم نداء: شهید مجاهد محمد...
مینویسم در حالی که کلمات از من فرار میکنند!
چگونه میتوانم اندوه خود، اندوه خواهرم، دخترش و همه خانوادهمان را وصف کنم؟ این داغ بزرگتر از آن است که در کلمات بگنجد.
خواهر زیبایم، نداء، ۲۴ ساله بود. او با محمد ازدواج کرد و دو سال و نه ماه با او زندگی کرد. هنوز به سال سوم زندگی مشترکشان نرسیده بودند که در روز هفتم اکتبر محمد شهید شد.
چگونه میتوانم محمد را برای شما وصف کنم؟ محمد بسیار مهربان، باادب، خوشاخلاق و چهرهای همیشه خندان داشت. او همه را راهنمایی میکرد، به نیازمندان کمک میکرد و در کوچکترین جزئیات زندگی ما سهیم بود. در سه سالی که او را میشناختیم، هرگز بدی یا بیاحترامی از او ندیدیم. همیشه به یاد ما بود، ما را با چیزهایی که دوست داشتیم شگفتزده میکرد، خواه در جشن تولد، رمضان یا عید. او و نداء با هم خانواده ما را مانند خانواده خود میدانستند و خانهشان همیشه با محبت و مهماننوازی به روی ما باز بود.
محمد در روز هفتم اکتبر ناگهان شهید شد. خبر شهادتش چون صاعقهای بر ما نازل شد. اگر نداء را در آن روز میدیدید، متوجه میشدید چه میگویم. این خبر قلبش را شکست و روحش را خرد کرد. گرچه محمد همیشه آرزوی شهادت در راه خدا را داشت و برای آن دعا میکرد، اما خبر شهادتش دردناکتر از تصور بود.
نداء خانهای زیبا داشت که هیچ چیز کم نداشت. خانهای که با عشق محمد ساخته شده بود، اما خانهشان توسط اشغالگران بمباران شد. او خانهاش، همسرش و تمام خاطراتش را از دست داد. زخمی که در قلب اوست، التیامناپذیر است. روحش شکسته و غرق در غمی عمیق است. ما تلاش میکنیم او را تسلی دهیم، اما خودمان هم به تسلی نیاز داریم. محمد برادر ما بود، کسی که دوستش داشتیم و همچنان برایش گریه میکنیم.
به لطف خدا، نداء دختری کوچک و زیبا به نام «أشرقت» دارد. ماه آینده، انشاءالله، دو ساله میشود. نامش أشرقت است و هر روز با نور خود ما را روشن میکند. او چقدر به پدرش شباهت دارد! لبخندش زیباست و عشق را در هر جایی که باشد میپراکند. محمد مشتاقانه منتظر بزرگ شدن أشرقت بود. همیشه میخندید و به او میگفت: «کی میشه موهات بلند بشه و منو به اسمم [محمد] صدا بزنی؟»
أشرقت هر روز در مقابل چشمان ما بزرگ میشود، بدون اینکه پدرش موهایش را نوازش کند یا محبت و لطفش را به او نثار کند. نداء، خواهرم، زنی که محمد با تمام وجودش او را دوست داشت، اکنون بدون او زندگی میکند.
نداء که نزدیکترین و عزیزترین خواهرم است، بسیار آرام، مهربان و دلنازک است. او هیچکس را نمیرنجاند و همه را با محبتش شاد میکند. وقتی در خانهاش بود، همیشه مهماننواز و دستودلباز بود و از حضور دیگران خوشحال میشد. هدیهها او را بینهایت خوشحال میکردند.
به خدا سوگند که این کلمات گم شدهاند و نمیتوانند عمق درد ما را بیان کنند. تمام اندوه و شکستگیمان تقدیم به خداوند.
نجلاء ناجي
بهمن ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/92
ترجمه: علی مینای
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #غزه
از شهیده بتول نعیم...
بابا، خواب دیدم که شهید شدم.
به او گفتم: عادی است، با این وضعیتی که پیش آمده، همه ما شهید خواهیم شد.
پنج بار در طول جنگ به من گفت که خواب دیده شهید شده است. فکر میکردم از ترس شدت بمباران، از مرگ میترسد. به شوخی به او گفتم: بس است دیگر! اگر بمباران شود و تو شهید شوی، همه ما از بین خواهیم رفت. پس دیگر از این خوابها نبین.
بتول...
از اسمش بهرهی کامل داشت، «پاکدامن». او که بیشتر از هر چیز به نماز اول وقت پایبند بود. کافی بود صدای اذان را بشنود تا همه کارهایش را رها کند و نماز بخواند. بخش زیادی از قرآن را حفظ کرده بود. هیچ کینه و حسدی در دلش نبود و بسیار فروتن بود.
بتول...
دختری بسیار باهوش، اهل مطالعه، عاشق خواندن کتابهای خارج از مدرسه و شنا کردن. آرزویش این بود که بازیکن بسکتبال شود، اما من این آرزو را برایش نپذیرفتم.
بتول...
شخصیتی متمایز داشت، بهویژه در مدرسهاش. رهبری میکرد و تحت رهبری کسی قرار نمیگرفت. بسیار اجتماعی بود، با افرادی بزرگتر از خودش معاشرت میکرد و در هر جمعی که حضور داشت، اجازه نمیداد کسالت جایی داشته باشد.
بتول...
دختری هفدهساله بود و در سال آخر دبیرستان تحصیل میکرد. برای خود بدون هیچ سر و صدایی برنامهریزی میکرد و از اینکه دیگران برایش برنامهریزی کنند خوشش نمیآمد. خودش بهتنهایی برنامه درسیاش را منظم کرده بود، بدون اینکه کسی او را مجبور کند. من او را تشویق میکردم که از برترینهای فلسطین در امتحانات نهایی باشد. او میخندید و به من میگفت: من نمیخواهم پزشکی بخوانم، چرا باید خودم را خسته کنم؟ همان 90 درصد هم کافی است. اما از خواهرانش فهمیدم که در حال برنامهریزی بود تا با نتیجهاش در امتحانات نهایی مرا شگفتزده کند.
با وجود مشکل کوچکی که در تلفظ حرف «ق» داشت، سخنوری ماهر بود. در او توانایی دیدم که سخنگوی مظلومان و یا وکیلی برای فقرا و ستمدیدگان شود. او در سکوت لجبازی میکرد و کارهایی را که دوست داشت انجام میداد، بدون اینکه کسی را علیه خود تحریک کند. فقط وقتی خواستهای را انجام میداد که خودش قانع شده باشد.
بتول...
همیشه آرام و خوشرو بود. اهل شوخی و مزاح بود، حتی در جنگ. شوخیهایی با ما میکرد که ما را از ترس نیمهجان میکرد.
بتول با چشمان زیبایش به سوی پروردگارش رفت، با معصومیت و فروتنیاش از ظلم اشغالگران و ستم نزدیکان و دوردستان شکایت کرد.
او به آرزوی شهادتش رسید و خانهای در بهشت یافت. شاید خدا به او چیزی دهد که من مانعش شدم، یک زمین بسکتبال. اما من تکهای از قلبم را از دست دادم، دختری که رویای آیندهای درخشان برایش داشتم، نه در پزشکی و نه در مهندسی، بلکه در ادبیات یا حقوق.
خداوند بتول را که در سن نوجوانی شهید شد و کودکی معصوم در قلبش داشت، بپذیرد و او را شفیع ما در روز قیامت قرار دهد.
جمال نعیم (پدر شهیده)
بهمن ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/71
ترجمه: علی مینای
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #غزه
کسی که زنده است، میمیرد...
۷۱ روز است و هنوز آرامش از شکافی در دیوار خستگی به ما خیره شده است؛ شهدا را میرباید و بازماندگان را در خندقی از خستگی اسیر میگذارد. خیابانها اینجا آغشته به بوی خوناند، پیادهروها شکننده و ویران، آسمان غرق در اندوهی عمیق، و هوا آنقدر خسته است که به سختی اکسیژن را حمل میکند.
در کابوسی عمیق گرفتار شدهایم و هنوز از آن بیدار نشدهایم. بیدلیل و با دلیل میگرییم. اشکها خودبهخود میریزند، چون قادر به توقف نیستند. دیروز دوبار گریستم و سپس با حیرت از خود پرسیدم: «برای چه کسی میگریم؟»
برای خودم؟ برای خانوادهام؟ یا برای دوستانم که جان باختند؟ برای پسرخالههایم که زودتر از ما رفتند؟ یا برای پسرعموهایم که در خانهای محصور ماندهاند؟
برای اجساد همسایگانمان زیر آوار؟ یا برای بهترین دوستم که با صدایی لرزان از ترس با من صحبت میکند و نمیداند کجا باید برود؟ کجا خانوادهاش را پنهان کند؟ او با صدایی خاموش به من میگوید: «مادرم نمیتواند راه برود، کجا باید فرارش بدهم؟» برای چه کسی بگریم؟ ها؟ برای گرسنگیای که شکم کودکان را میخورد؟ یا برای چهرههای رهگذران که با خستگیای سنگین پوشیده شده است؟ برای خونی که در خیابانها جاری است؟ یا برای شهری که خانهها و نشانههایش را از دست داده است؟
برای زخمیای که بدون درمان خونریزی میکند؟ یا برای صحنههای وداع جانسوز؛ برای مادری که تنها فرزندش را از دست داده است؟ یا برای نوزادی که بیخانواده تنها مانده است؟ برای خانوادهای که کاملاً محو شده است؟ یا برای مردی که جلوی چشمان خانوادهاش زیر تانک له شد... جلوی چشمان دنیا؟
اینجا کسی که زنده است، میمیرد؛ و کسی که میمیرد، زنده میماند. کابوس ادامه دارد. تمام مناطق پر از هیاهوست؛ تمام خانهها غرق در غماند؛ و تمام ذهنها آشفتهاند و از خود میپرسند: چگونه این اتفاق میافتد؟ در قرن بیستویکم؟ جلوی چشم جهانیان؟
خانوادههایی که بدون هیچ گناهی خونشان ریخته میشود، انفجارهایی که پایانی ندارند، تکههای بدن کودکان در هر گوشهای، اجسادی سوخته، پوسیده، بیهویت... چگونه این اتفاق میافتد؟ چگونه؟
محمد عوض
جمعه | ۲۵ آذر ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/85
ترجمه: علی مینای
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #غزه
جنازهای گمشده!
در حالی که زیر آوار به دنبال پیکر دخترخالهام میگشتیم، به جنازهای تکهتکه و نامشخص برخوردیم. آن را دفن کردیم، با امید اینکه شاید متعلق به دخترخالهام باشد. اما یک هفته بعد فهمیدیم که آن جنازه به زنی دیگر تعلق داشت و یکی از همسایگان، دخترخالهام را دفن کرده بود، به این امید که او همسر خودش باشد.
چه جنگ زشت و بیرحمی!
محمد عوض
چهارشنبه | ۲۷ دی ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/85
ترجمه: علی مینای
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #غزه
عدالتی گمشده...
شگفتزده شدم وقتی دیدم برخی از آشنایانم با اشتیاق منتظر حکم دادگاه لاهه هستند. بیش از صد روز است که ما در عمق جهنم به سر میبریم؛ هر بار که شدت سوختنمان کم میشود، دوباره بر آتشمان بنزین میریزند. صد و دوازده روز گذشته و هنوز کورسویی از امید به دنیای لرزان دارید!
عدالت از دادگاه لاهه نمیآید، نه از کاخ ملک عبدالله، نه از هتل سیسی و نه از هواپیمای عباس. حقیقت حالا برهنهتر از هر زمان دیگری است؛ آشکار مثل خون کشیدهشده بر پیشانی خیابانها، مثل چادرهایی که روی شنها پخش شدهاند، مثل گرسنگیای که بر شکم کودکان سنگینی میکند، و مثل اندوهی که در چشمان این دختر کوچک زیبا موج میزند. حقیقت روشن است، اما دنیا کور شده است. عدالت تنها در دستان خداوند است، جلال او باد.
دادگاه لاهه بخشی از نمایشی است که با جان ما بازی میکند. کسانی که در برابر کشتار جبالیا، قتلعام بیمارستان المعمدانی، و جنایت قبرستان خانیونس سکوت کردند، و کسانی که یک ماه پس از نسلکشی ما نشست اضطراری برگزار کردند، نمیتوانند جنگ را متوقف کنند. تنها خداوند است که با حکمتی که خود میداند، میتواند این جنگ حقیر را متوقف کند.
دلم برایت میسوزد، دخترکم. برای کودکیای که از تو ربودند، برای رؤیاهای معصومی که وحشیگری گلولهها آنها را نابود کرد، برای چشمانی که آتش وحشت آنها را ذوب کرد، و برای عمر کوتاهی که در چند ماه چندین برابر شده است.
مرگ از ما سبقت گرفته است. ما را ببخش، دخترکم، اما آنها را هرگز نبخش. در هر لحظه آنها را لعنت کن، همهشان را، بلااستثنا. همه در قتل ما شریک بودند. شاهد مرگ ما و درماندگیمان بودند و برایمان کفن فرستادند، شاهد گرسنگیمان بودند و غذا فرستادند تا نگویند از گرسنگی مردند. و با این حال، ما از گرسنگی میمیریم، بدون کفن میمیریم، از سرما، از کمبود دارو، از غرق شدن در اندوه و شدت اشتیاق میمیریم.
ما از قهر، ضعف، تشنگی، خفگی و از همه چیز میمیریم... حتی از خود زندگی.
محمد عوض
جمعه | ۶ بهمن ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/85
ترجمه: علی مینای
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #غزه
تنها بازمانده...
دوست دارم پرده از ابر درونم بردارم، تا مثل کودکان غمگین، گریهای بیامان کنم که بار سنگین خستگیها را از دوشم بردارد. ما ابعاد تازهای از اندوه را کشف کردهایم، تواناییهایی فراتر از تصور به دست آوردهایم و سبک زندگی عادی خود را به شدت تغییر دادهایم.
بیبرق زندگی میکنیم، با اندکی آب و بسیار گرسنگی، با بدنهایی که از سرما میلرزند و از خشم میسوزند، در چادرهایی که زیر باران غرق میشوند، در خانههایی بیدیوار، و ذهنهایی که از فکر کردن پاره میشوند.
دوست دارم همین حالا گریه کنم، مانند سدی که ناگهان شکسته است. اما مردی که همین لحظه با من دست داد، گفت که تنها بازمانده است. او گفت خوشحال است، با اینکه پاهایش قطع شده، خوشحال است که هنوز زنده است. او با حلقهای از گل و سیلی از دعا قبر خانوادهاش را زینت میدهد و منتظر است تا خانوادهاش دوباره رشد کنند.
محمد عوض
جمعه | ۱۳ بهمن ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/85
ترجمه: علی مینای
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌#غزه
فلافل آوارگان در غزه...
"فلافل آوارگان" عنوان رمانی از نویسنده سوری، سماح ادریس، است که به زندگی سوریها در دوران آوارگی میپردازد. این رمان را زمانی مرتب میکردم و در قفسه مخصوصش در کتابخانه مؤسسهای که در آن کار میکنم قرار میدادم. هنوز جای دقیقش را به یاد دارم؛ قفسهای که به راهروی طولانی در وسط کتابخانه مشرف است (ق4_ادر). اما آن زمان نمیدانستم که این کتاب را برای کودکانی مرتب میکنم که روزی از جلوی آن عبور میکنند بدون اینکه معنای آوارگی را بدانند، اما بعدها خودشان آن را تجربه خواهند کرد و آواره خواهند شد.
از این رمان عنوانش را قرض میگیرم. شاید دشمن متفاوت باشد، اما ظلم و ستم، قساوت و بیرحمی یکی است. ظلم، تجاوز به انسانیت، و بیاعتنایی به حقوق بشر و ثبات زندگی مردم، همواره آنها را قربانی درگیریهای سیاسی کرده است، بدون هیچ ملاحظه دیگری. این عنوان بهخوبی میتواند آنچه را که اتفاق میافتد توضیح دهد؛ مانند فلافل که آن را میشناسیم و میخوریم، یا آنچه زمانی میشناختیم، که اکنون آوارگان با تعداد زیادی از آن تغذیه میکنند. این فلافل اخیراً در خیابانها و محلهای تجمع روی اجاقهای هیزمی پخته میشود. اما این فلافلها دیگر رنگ سبز خود را ندارند، زیرا سبزیجات تازه کمیاب و گرانقیمت شدهاند.
غذای آوارگان بسته به محل اقامتشان متفاوت است، اما معمولاً شامل کنسروهای لوبیا، نخود، عدس و گوشت لانچون است؛ یا چیزهایی که از خیابان تهیه میشود، مانند شیرینی عوامه، مشبک، فلافل و زلابیه. زنان نیز گاهی فرنی و انواع خمیرها درست میکنند تا کودکان در خیابان بفروشند. در بهترین حالت، اگر مکانی برای روشن کردن آتش باشد، ممکن است غذایی مانند بندوره سرخشده خوشمزه یا عدسی یا نخودفرنگی کنسروی تهیه شود. تخممرغ برای دو روز ظاهر شد و شانس خوردن شکشوکۀ خوبی داشتیم، اما بعد ناپدید شد و قیمتش دوباره افزایش یافت و در بازار سیاه فروخته شد. نان قیمت معقولی دارد، اما دسترسی به آن نیازمند نوبتگیری یک روزه است؛ بنابراین بهتر است خودتان نان بپزید.
از مهمترین کالاهایی که همچنان قیمت بالایی دارند، روغن سرخکردنی و قهوه است. خوراکیهای کودکان مثل چیپس و شکلات، حتی بیسکویت کمکهای غذایی که با خرما پر شده، در خیابان با قیمت بالایی فروخته میشود. سبزیجات، بهویژه پیاز، قیمتهای سرسامآوری دارند. اما قیمت سیر، سیبزمینی و آرد اخیراً کاهش یافته زیرا بهوفور وارد بازار شدهاند. خیار یک شِکِل است، گوجهفرنگی قیمتی معتدل دارد، و حتی هیزم نیز در رقابت با کالاهاست.
شامپو ناپدید شده است، پوشک و شیر خشک نیز، و در صورت موجود بودن سایز و نوع، قیمت آنها گزاف است. نوار بهداشتی زنان پس از کمیاب شدن، اکنون در خیابان فروخته میشود. داروخانهها خالی هستند و داروهای ضروری بهندرت پیدا میشوند. قیمت غذای گربهها و پرندگان هم سر به فلک کشیده است. حتی لباسزیرهای مخصوص روزهای سرد نیز دیگر یافت نمیشود؛ شما میتوانید لباسهای دست دوم را از فروشگاههای لباسهای کارکرده تهیه کنید، اگر چیزی پیدا کنید.
این وضعیت هم خندهدار و هم تأسفبار است. اما این محاصره فقط غزه را تحت تأثیر قرار نمیدهد. در واقع، غزه جهانی بیمار و رنجدیده را محاصره کرده است. غزه جهانی را محاصره کرده که نه میخورد، نه مینوشد، و نه میخوابد. کودکان گرسنه در کابوسهایشان ظاهر خواهند شد و آنهایی که از سرما میلرزند، از زیر پتوهایشان بیرون خواهند آمد. یا همه با عدالت زندگی خواهند کرد، یا این دنیای توطئهگر شایسته زندگی نخواهد بود.
هبة الآغا
آذر ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/7
ترجمه: علی مینای
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
غزه... در وصف خستگی احمد دقة | غزه
📌#غزه
غزه... در وصف خستگی
از همان بدو تولد بار سفر بر دوش دارد، آن کسی که در فلسطین زندگی میکند. گویی به بیثباتی و آوارگی محکوم شده است. در تازهترین قصه این آوارگی طاقتفرسا، حمله وحشیانه به غزه رقم خورد.
روی تخت شستوشوی مردگان نشسته است، سر و کمرش را به دیوار تکیه داده. نه حرفی، نه صدایی. مردهای در کنار مردهای دیگر، تنها تفاوتش این است که نفس میکشد. سکوتی سهمگین جهان را فرا گرفته است. چگونه اینگونه با تصویر و صدا کشته میشویم؟ و مرگ ما به نمایشی تئاتری بدل میشود، برای برخی سرگرمی و برای برخی دیگر درامی اندوهبار؟ چه خستگیای است این که زیر تخت شستوشوی مردگان سنگینی میکند.
دوست عزیزش را روی شانههایش حمل میکند و به سمت گور دستهجمعی میبرد. خستهها کنار هم صف میکشند، گرسنه و ناتوان، در سکوت مردهای که مردهای دیگر را به خاک میسپارد. و تنها صدای هواپیماست که خسته نمیشود.
در آن سوی جاده، نوجوانی که به تازگی وارد جوانی شده، کیسهای آرد پوشیده از گل و لای را حمل میکند. آن را از میان ازدحام جمعیتی که بر سرش میجنگند بیرون کشیده است. دعا میکند که بتواند آن را به مادرش برساند تا برای خواهر و برادرهای گرسنهاش غذا درست کند، و بعدش دیگر اشکالی ندارد اگر هواپیما او را هدف قرار دهد. خستگی گرسنگی آن دست نحیف را از پا انداخته است. چگونه نان اینگونه با سختی به دست میآید؟
بر روی تختش شبها، بیش از صد روز است که نخوابیده. چگونه اینگونه از ابتداییترین حقوقمان محروم میشویم؟ چرا تانک سکوت نمیکند؟ چرا صدا نمیمیرد؟ فقط چند ساعت میخواهم بخوابم تا بتوانم این زنجیره مرگ را ادامه دهم. من مسئول ثبت آنها در وزارت بهداشت هستم. چند هزار نفر شدهاند و دنیا هنوز توقف نکرده است؟ چگونه این سیاره به چرخش خود ادامه میدهد؟
از شدت سرما احساسش به اندامهایش را از دست داده و پاهایش در آبی که چادر پناهگاهش را پر کرده غرق شده است. آیا سرنوشت ما همیشه خیس بودن است؟ زندگی از قایق فرار تا چادر پناهگاه ادامه دارد؟
اینها پرسشهایی است که خستگی از وجدان جهان میپرسد. و مشکل جهان این است که خسته نمیشود.
احمد دقة
آذر ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/4
ترجمه: علی مینای
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌#غزه
قطع ارتباطات در غزه در زمان جنگ...
ما از قطع ارتباط بهعنوان نشانهای از بدبختی یا بدیمنی نمیترسیم، بلکه این قطع ارتباطها فرصتی است که اشغالگران اسرائیلی از آن برای ارتکاب جنایات بیشمار سوءاستفاده میکنند؛ جنایاتی که نه کسی از آنها باخبر میشود، نه کسی آنها را گزارش میدهد و نه کسی آنها را پوشش میدهد.
هنوز لحظهای که جنگ اعلام شد در یادم هست. صدای موشکها مانند طوفانی سهمگین بر جانم نشست و در افکارم جرقه زد که "جنگ آغاز شده است". از آن لحظه، فصلی جدید از زندگی شروع شد، فصلی که نمیدانستیم پایانش کی خواهد بود. پیش از این جنگ، تصور میکردم همه در حال ساختن رؤیاها و تحقق آرزوهای خود هستند؛ گویی همهچیز رو به پیشرفت بود. حتی غزه، با وجود محاصره، نشانههایی از رشد و توسعه داشت که امیدوارکننده بود.
تا جایی که حس کردم میتوانم تمام عمرم را در غزه بگذرانم؛ چرا که همهچیز اینجا برایم کافی بود و نیازی به مهاجرت نمیدیدم. اما جنگ با وحشیگریای بیحد آغاز شد، و هر لحظه احساس میکردیم نوبت ما خواهد بود. از همان ابتدا کیفهای اضطراری آماده کردیم و بارها وسایل داخل آن را تغییر دادیم، اما وقتی لحظهای سخت و شتابزده فرا میرسید، نیمی از وسایل را فراموش میکردیم.
حدود یک ماه بعد، اشغالگران اعلام کردند که حمله زمینی به غزه را آغاز میکنند. در همان لحظه، برای اولین بار تجربه قطع کامل ارتباطات و اینترنت را داشتیم. ترس و وحشتی عجیب همه را فرا گرفته بود. هیچکس نمیدانست چه خبر است؛ تنها تحلیلهای بیارزشی مطرح میشد و صدای بمباران شدید از همهجا به گوش میرسید، اما هیچکس نمیدانست که هدف کجاست. در چنین شرایطی، هزاران جنایت در اطراف رخ میداد، اما از آنها جز خبرهایی پراکنده چیزی نمیفهمیدیم.
صبح روز بعد، خبری نیمهکامل به ما رسید: چند نفر از اعضای خانواده شهید شدهاند. ترس و اضطراب ما را فرا گرفت. بعداً فهمیدیم دخترعمهام و فرزندانش در بمباران خانهشان به شهادت رسیدهاند. تا ظهر همان روز متوجه شدیم که پیش از طلوع خورشید، آنها را دفن کردهاند، زیرا هیچگونه ارتباطی برای اطلاعرسانی نبود.
این وضعیت دوباره تکرار شد. در شبی دیگر، هنگام قطع ارتباطات، خبر شهادت کودکان خردسال و مادرشان از اقوام نزدیکمان به ما رسید. باز هم، به دلیل نبود ارتباط، یک روز پس از دفن آنها مطلع شدیم. قطع ارتباط به کابوسی بدل شده بود، چرا که خبرهایی که در این زمانها میرسید، بسیار سختتر و دردناکتر از آنهایی بود که از تلویزیون یا اینترنت میشنیدیم.
قطع ارتباط به این معنا بود که باید منتظر خبر شهادت یکی از عزیزانت باشی. در روزهایی دیگر، قطع ارتباط طولانیتر شد و در این میان خبر رسید که خانه داییام بمباران شده و دو پسرش به شهادت رسیدهاند. خانهای که پر از خاطرات کودکی ما بود، اکنون به خاک و خون کشیده شده بود. اما این پایان ماجرا نبود. در آخرین دوره قطع ارتباط، خبر رسید که دختر داییام به دلیل جراحات ناشی از بمباران به شهادت رسیده و دو دخترش نیز پیش از او شهید شده بودند.
ما از قطع ارتباط نه به دلیل بدیمنی، بلکه به دلیل جنایاتی میترسیم که اشغالگران اسرائیلی در این زمان مرتکب میشوند؛ جنایاتی که هیچکس از آنها خبر ندارد و هیچکس آنها را پوشش نمیدهد.
"قطع ارتباط در غزه یعنی اینکه خبر دفن عزیزانت را بشنوی، بدون آنکه بتوانی در آخرین وداع با آنها حضور داشته باشی."
رانیا بشیر
دی ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/82
ترجمه: علی مینای
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌#غزه
غزه جهان را به یک کشور فلسطینی تبدیل کرد...
هرکس که به قیام ملتهای جهان توجه کند، درمییابد که غزه در بازسازی فرهنگ بشریت نقش داشته و به جهانیان نشان داده است که رژیم اشغالگر از سال 1948 تاکنون تنها به دلیل حمایت آمریکا، بریتانیا و کشورهای اروپایی موفق به استعمار و کشتار شده است. غزه ما را با افسانه حقوق بشر تحت حمایت سازمان ملل آمریکا آشنا کرد و دروغ واردات صلح غربی به کشورهای عربی و اسلامی را برملا ساخت. همچنین، ملت فلسطین به الگویی برای ملتهای سراسر جهان تبدیل شده است تا آزادی، حقوق بشر، دولت مدنی و وحدت ملتها را بر اساس اصل انسان آزاد به نمایش بگذارد.
از طریق قیام داخلی و حمایت از گروههای مقاومت، میدانیم که فلسطینیان چگونه به سرزمین و مقدسات خود پایبند ماندهاند، در حالی که نظامهای سیاسی ما به عنوان امت عربی و اسلامی از آن چشم پوشی کردهاند. با وجود خیانت ما به آنها، فلسطینیان با شجاعت مقاومت کرده و همچنان در برابر وحشیانهترین جنایات جنگی علیه بشریت ایستادگی میکنند. این جنایات که نسلکشی و کوچاندن اجباری مردم غزه است، با حمایت کامل غرب انجام میشود.
فراموش نکنید که دشمن تنها زبان قدرت را میشناسد و مجاهدین فلسطینی این زبان را به خوبی فرا گرفتهاند. آنها توانستند علیرغم بیش از 57 سال محاصره، در داخل نوار غزه سلاح تولید کنند. یمن نیز با تحمیل مجازاتهایی بر رژیم صهیونیستی و اجرای عملیات دریایی در دریای سرخ و عربی، به این مقاومت کمک کرده است. این اقدامات باعث شد که غرب علیه یمن ائتلاف تشکیل دهد، در پاسخ به حمله به ایلات از صنعا، پایتخت یمن، و عملیات نیروهای دریایی یمن در دریای سرخ و بستن بابالمندب بر روی تمام کشتیهای اسرائیلی یا مرتبط با صهیونیستها.
هرکس به قیام ملتهای اروپایی و عربی نگاه کند، خواهد دید که آزادگان با نام غزه، فلسطین و یمن فریاد میزنند، زیرا سرنوشت آنها یکی است. ورود ملت و ارتش یمن برای حمایت از مظلومیت مردم غزه بخشی از گسترش منطقهای و جهانی نبرد طوفان الاقصی است. تاریخ تمامی مواضع ملتها و دولتها را ثبت خواهد کرد. نباید از موضع کشور آفریقای جنوبی، فرزندان ماندلا، غافل شویم، و لعنت بر پستترینهای جهان!
سهیل عثمان سهیل
دی ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/80
ترجمه: علی مینای
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها