eitaa logo
انجمن روایتگران فجر فارس(NGO)
1.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
128 فایل
کانال سازماندهی ، اطلاع رسانی و آموزشی "انجمن راویان فجر فارس NGO" راویان عزیز تبلیغ مراسمات و یادواره هایی که در آن ایفای ماموریت روایتگری را دارید به مدیران کانال ارسال تا انتشار یابد. همچنین گزارشات ماموریت ها واجرای برنامه های خود را نیز ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 صبح امروز؛ حضور رهبر انقلاب بر مزار شهید آرمان علی‌وردی 💻 Farsi.Khamenei.ir
کارگاه آموزشی یک روزه تولید محور مصاحبه در تاریخ شفاهی ✨مدرس: استاد محمد قاسمی پور ✨زمان: پنجشنبه ۱۳ بهمن ماه، 🕘 ساعت ۹ تا ۱۸ هزینه ثبت‌نام: هشتاد هزار تومان ثبت‌نام: rahavin.com شماره تماس: 09179696944 ✨در پایان دوره از هنرجویان علاقمند و مستعد برای ادامه همکاری با مجموعه دعوت به عمل خواهد ✨امکان استفاده از مهد‌کودک مهیاست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن روایتگران فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۴٠ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف خاکها
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۴١ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف خاکهای نرم کوشک و یادگار برونسی راوی : سید کاظم حسینی بنام خدا خبر این عملیات و پیروزی مثل توپ در منطقه صدا کرد، و حتی خبر به پشت جبهه ها هم رسید. همان روز و روزهای بعد خبرنگاران به منطقه می‌آمدند برای پرس و جو و حتی فرماندهان دیگر از رده بالا، به منطقه می‌آمدند برای پرس وجو. آنها پیش عبدالحسین میرفتند و سوال های مختلفی میکردند. از جمله میپرسیدند: آقای برونسی شما چگونه این همه تانک و نیروی دشمن را منهدم کردید آن هم با کمترین تلفات؟.  خیلی خونسردانه و راحت جواب میداد: من هیچ کاره بودم بروید از بسیجی ها و فرمانده اصلی آنها سوال کنید. البته منظور از فرمانده اصلی وجود مقدس حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی بود. خبرنگاران می‌پرسیدند: ولی ما از بسیجی ها هم سوال کردیم آنها گفتند همه کاره این عملیات، آقای برونسی بوده. خندید و گفت: آنها شکسته نفسی می کنند. اصرار خبرنگاران به جایی نرسید. عبدالحسین حتی یک کلمه هم نگفت؛ نه آنجا، و نه هیچ جای دیگر راز آن عملیات را فاش نکرد. حتی آقای غلامپور از قرارگاه کربلا آمد که رمز موفقیت ما را جویا شود. تنها جوابی که عبدالحسین داد، این بود: رمز موفقیت ما، کمک و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهما السلام بود و امدادهای غیبی. در تمام مدتی که من توفیق همراهی او را داشتم، عقیده ای داشت که هیچ وقت عوض نشد؛ همیشه درباره امدادهای غیبی میگفت:به هیچکس این چیزها را نگویید، چه کار داری با این حرف ها!. بعدها گفت: اگر هم خواستی این اسرار را فاش کنی، برای آینده ها بگو!. نه الان و حال حاضر!. خدا رحمتش کند،  گویی از شهید شدن خودش و از زنده ماندن من خبر داشت؛ و گویی خبر داشت که این خاطرات برای عبرت آیندگان، در دل تاریخ ضبط خواهد شد. خدا رحمتش کند. ادامه دارد... صلوات
بخشی از وصیت شهیدِ مدافع حرم سجاد زبرجدی: "اگر درد دل داشتید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم..." و آقا ، امروز صبح ، درددل هاشون رو در جوار سجادشهید ، واگویه کردند😢 @raviyanfarss
فرارسیدن ایام باشکوه دهه فجر ۴۴ انقلاب اسلامی گرامیباد. ان شاالله از امشب ، شهدای مبارز انقلاب اسلامی دیار قهرمان خیز فارس را در کانال ، معرفی خواهیم کرد.👇👇 @raviyanfarss
انجمن روایتگران فجر فارس(NGO)
فرارسیدن ایام باشکوه دهه فجر ۴۴ انقلاب اسلامی گرامیباد. #انجمن_راویان_فجر_فارس ان شاالله از امشب ،
شهید ابوذر فیروزی (۱۳۴۱- ۱۳۵۷ ه ش) در شهرستان فسا و در خانواده ای کشاورز و زحمتکش، ابوذری به دنیا آمد تا خاطره ی ابوذرهای تاریخ را زنده کند. ابوذر، آخرین فرزند خانواده ی فیروزی، اول ابتدایی را درفسا به پایان برد و همراه پدر و مادر راهی شیراز شد و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در شیراز به پایان برد؛ اما نیاز خانواده به او در همین ایام باعث شد که وی در بازار و در دکان بزازی مشغول به کار شود. دوران راهنمایی که به پایان رسید، ابوذر مردانه تن به کار سپرد.شرکت زیمنس پذیرای او برای کار شد؛ اما عشق به تحصیل در همین ایام او را به ادامه تحصیل نیز واداشت. ابوذر ایمان را با عمل توام می ساخت و در عطوفت و مهربانی به والدین زبانزد خاص و عام بود. آنچنانکه در پانزده سالگی مادر را با دستمزد و دسترنج خویش که ذره ذره جمع شده بود، به زیارت حضرت امام رضا(ع) برد تا قلب مادر را شاد کند. سال ۵۷، انقلاب به اوج خود رسید و ابوذر نیز به خیل مبارزان پیوست. پخش اعلامیه های امام(ره) مهمترین دغدغه ی شهید پس از تعطیلی از دبیرستان شبانه بود و تا نیمه شب، دور از چشم خفاشان شب، انقلاب را یاری می کرد. او در این میان، بک شب مورد ضرب و شتم شدید ماموران رژیم قرار گرفت و آنگاه که مادر از او می خواست بیشتر مواظب خودش باشد، او پاسخ می داد: «نگران نباش، این همان خاکی است که زیر آن خواهیم خفت.» روز پنجم رمضان، مسجد نو (شهدا) شیراز کانونی دیگر برای انفجار فریادهای انقلاب بود. ابوذر فیروزی و صدها ابوذر دیگر با زبان روزه و فریادهای الله اکبر، زمین را به آسمان نزدیک کردند؛ اما پاسخ آنان گلوله های سرخ سربی بود. فریاد آزادی خواهی ابوذر سفاکان را هراسناک ساخته و آنان طاقت از دست داده، فریادهای وی را با شلیک گلوله ای به دهانش خاموش نمودند تا ابوذر را میهمان دیگر لاله های پرپر خدا کنند. مادر شهید آنگاه که از ابوذرش گفت، با افتخار چنین می سراید: «اگر نامش ابوذر بود، واقعا ابوذر بود»
4.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟 ستاره های شهر 🎙️ روایت هشتم ❤️ پدران آسمانی 🎉 جشن میلاد باسعادت حضرت امام علی علیه السلام ☑️ مکان: شیراز ، تالار بزرگ حافظ ☑️ زمان : پنجشنبه ، ۱۳ بهمن ۱۴۰۱ از ساعت ۱۸🕕 🌀 همراه با اجرای متفاوت خوانندگان🌀 ☑️ و برنامه های متنوع فرهنگی ، هنری ☑️ با حضور آحاد مردم قدرشناس
انجمن روایتگران فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۴١ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف خاکها
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۴٢ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف فرماندهی، بی لطف ابوالحسن برونسی (برادر شهید) بنام خدا یک روز جلسه ای در منطقه داشتیم. چند تا از فرماندهان رده بالا هم حضور داشتند. یکی از فرماندهان به عبدالحسین گفت: حاجی برایت خواب هایی دیده ایم!. عبدالحسین لبخندی زد و گفت: انشاالله خیر باشد. فرمانده ادامه داد: با پیشنهاد ما و تایید مستقیم فرمانده لشکر شما از این به بعد فرمانده گردان عبدالله هستید. حکم فرماندهی شما هم آماده است. من به صورت عبدالحسین خیره شده بودم برخلاف انتظارم، هیچ اثری از خوشحالی در چهره او پیدا نبود. برگه حکم فرماندهی را به طرفش دراز کردند، آن را نگرفت و گفت: فرماندهی گروهان از سر من زیادیه، چه برسد به فرماندهی گردان!. به او گفتند: به هرحال، این حکم از طرف بالا ابلاغ شده و شما هم موظفی آن را قبول کنید. از جایش بلند شد و با لحن گلایه داری گفت: نه بابا جان، دور من را خط بکشید، این چیزها هم ظرفیت میخواهد، هم لیاقت که من ندارم و از جلسه بیرون رفت.   آن روز هر چه به او گفتند که مسئولیت گردان عبدالله را قبول کند زیر بار نرفت. اما روز بعد، کاری کرد که همه مات و مبهوت شدند؛ صبح زود رفته بود مقرر تیپ و به فرمانده تیپ گفته بود: پیشنهادی را که دیروز به من گفته اند قبول می کنم. این کار عبدالحسین در آنجا باعث تعجب فرمانده تیپ و حاضرین در آنجا شد. زیرا با توجه به عکس العمل روز قبل او، همه تصور می کردند که عبدالحسین اصلاً این مسئولیت را نپذیرد. در هر صورت جلوی نگاه های تعجب زده دیگران عبدالحسین به عنوان فرمانده گردان عبدالله معرفی شد. حدس میزدیم باید سری در کارش باشد، و الا به این سادگی او زیر بار نمی رفت. بالاخره یک روز بعد از اصرار زیاد ما، عبدالحسین پرده از رازش برداشت. او گفت: همان شب خواب دیدم که خدمت آقا امام زمان سلام الله علیه رسیدم. حضرت خیلی لطف کردند، فرمایشاتی هم داشتند؛ دستی به سرم کشیدند. با آن جمال ملکوتیشان، و با لحنی که هوش و دل آدم را میبرد فرمودند: شما میتوانید فرمانده تیپ هم بشوید........ خدا رحمتش کند، همین اطاعت محض بود که آن عجایب و شگفتی ها را در زندگی او رقم میزد. یادم می‌آید که آخر وصیت نامه نوشته بود: اگر مقامی هم قبول کرده ام به خاطر این بود که گفتند واجب شرعی است؛ وگرنه، "فرماندهی برای من لطفی نداشت" ادامه دارد... صلوات