eitaa logo
هیئتـــ‌ رَیآحیـن‌الهُـ❤️ـدے
1.2هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
50 فایل
💌| عنایـــت‌حضـــرت‌مهـــدی(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)مارابه‌اینجـــارســـانده‌اســـت... 🌿|هیـــئت‌نوجـــوانان‌دختـــر‌انصــارالشهــداءدارالعبـــاده‌یـــزد 😉| کپی؟ حلاله‌رفیق 🤗| خــٰادِم‌کانــٰال‌و‌َتَبــــٰادُل: @rayahin_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 و حُرّ آمد تا نقطہ امیدۍ باشد براۍ تمام گنھکاران عـالم . . و خداوند متعـٰال توبھ پذیر و مھربان است :)!✨ 🌿| @dokhtarane_booyesib ✨| @booyesib_ir
دیروز جبهه دانشگاه بود امروز دانشگاه جبهه است ...❗️ ☘| @dokhtarane_booyesib 🌻| @booyesib_ir
رمان 🍁 📖 اشک در چشم محمد بن حنفیه حلقه میزند. « ِإنَّا لِلّه وَ ِإنَّـآ اِلَیهِ راجعون». این سـفری است که بـازگشتی نـدارد. این آخرین دیـدار بـا برادر است. پس برادر را در آغوش میگیرد و به یـاد آغوش گرم پـدر میافتد. محمد بن حنفیه با دست اشاره ای به سوی کجاوه زینب علیهاالسـلام، میکند و میگوید: «برادر! اگر به سوی شـهادت میروی چرا اهل و عیال خود را همراه میبری؟!». امام در جواب میفرماید: «خدا میخواهد آنها را در اسارت ببیند». چه میشنوم؟! خواهرم زینب علیهاالسلام بر کجاوه اسیری،سوار شده است؟ آری! اگر زینب علیهاالسلام در این سفر همراه امام حسین علیه السلام نباشد، پیام او به دنیا نمی‌رسد. من با شنیدن این سخن خیلی به فکر فرو میروم. شاید بگویی چرا خدا اراده کرده است که اهل و عیال پیامبر اسـیر شوند؟! مگر خبر نداری که اگر امام حسـین علیه السلام، آن‌ها را در شهر می‌گذاشت، نمیتوانست به هدف خود برسد. یزید دسـتور داده بود که اگر نتوانسـتند مانع حرکت امام حسـین علیه السلام به کوفه شوند، نقشه دوم را اجرا کنند. آیا میدانی نقشه دوم چیست؟! یزیـد خیال نمی‌کرد که حسـین علیه السـلام زن و بچه‌اش را همراه خود ببرد، به همین دلیل، نقشه کشـید تا موقع خروج امام از مکه زن و بچه آن حضرت را اسیر کند. تا امام با شـنیدن این خبر، مجبور شود به مکه بازگردد تا ناموسـش را از دست دشـمنان نجات دهد و در این بازگشت است که نقشه دوم اجرا میشود و امام به شهادت میرسد. ولی امـام حسـین علیه السـلام، یزیـد را به خوبی می‌شـناسد. میدانـد که او نامرد است و اینطور نیست که فقط با خود او کار داشـته باشد. بنابراین، امام با این کار خود، دسیسه یزید را نقش بر آب می‌کند. 🔜ادامه دارد... 🥀| @dokhtarane_booyesib 🏴| @booyesib_ir
رمان 🍁 📖 نگاه کن!کاروان حرکت می‌کند. یاران امام همه پا در رکاب آن حضرت هستند. این کاروان چقدر با عجله می‌رود. خطر در کمین است. قبل از اینکه هواداران یزید بفهمند باید از این شـهر دور شوند. اشک در چشـمان امام حسـین علیه السـلام حلقه زده است. او هجرت پیامبر را به یاد آورده است. پیـامبر صـلی الله علیه و آله نیز در دل شب از این شـهر هجرت کرد. امـام حسـین علیه السـلام هم در تـاریکی شب به سـوی کـوفه پیش می‌رود. هوا روشن می‌شود.صدای اسب‌هایی از دور،سکوت صبح دم را می‌شکند.چه خبر شده است؟! آیا سپاه یزیدمی‌آید؟! اری، انمیر جدید مکّه فهمیده است که امام حسین علیه‌السلام از مکّه می‌رود. برای همین،گروهی را به سـرپرستی برادرش به سوی امام می‌فرستدتا هرطورشده است مانع از رفتن حسین علیه‌السلام بشوند. آنها، راه را برکاروان امام می‌بندند. یکی فریاد می‌زند: «ای حسین!کجا می‌روی؟ هرچه زودتر بایدبه مکّه برگردی !». آنها آمده‌اندتا راه را برحرم واقعی ببندند. به دست های آنها نگاه کن!کسـی که لباس احرام بر تن دارد نباید وسـیله نبرد در دسـت در دست بگیرد، امّا اینان تازیانه در دست دارند. وقتی که آنها تازیانه ها را بالا می‌برند ،جوانان بنی‌هاشم می‌گویند: «خیال می‌کنید ما از تازیانه های شـما می‌ترسـیم». عبّاس،علی‌اکبر و بقیه جوانان پیش می‌آیند. غوغایی می‌شود. نگاه کن! همه آنها وقتی برق غضب عبّاس را می‌بیندد،فرار می‌کنند کاروان به حرکت خود ادامه می‌دهد... مردم،گروه گروه به سوی مکّه می‌آیند .فردا روز غرفه است .اینان آخرین گروه‌هایی هستند که برای اعمال حج می‌ایند. هر طرف را نگـاه کنی مردمی را می‌بینی که لباس احرام بر تن کرده‌انـد و ذکر « لبیک» بر لب دارند، امّا آنها با دیدن این کاروان کندتر مکّه بیرون آمـده تعجّب می‌کننـدو به هم می‌گوینـد که مگر آنها مشـتاق انجام مناسک حج نیسـتند.چراحج خانه خدا را رهاکرده‌اند؟ خـوب است جلـو برویم و عّلت راجویـا شویم، امّا چون نزدیک می‌آیند امام حسین علیه‌السلام را می‌بینند و راهی جز سکوت نمی‌گزینند. همه گیج می‌شوند.ماشنیده بودیم که او عاشق صحرای عرفات است و اولین حّج گزار خانه خداست. پس چرا حج را رها کرده است؟ آنها نمی‌دانندکه او میرود تاحج راستین خود را انجام دهد. نگـاه کن! آنجا حاجیان همراه خود قربانی می‌برنـدتا در منی قربانی کننـد و این‌جا امامدحسـین علیه‌السـلام برای منای کربلا،قربانی شش ماهه می‌برد. او می‌خواهد درخت اسلام را باخون خود آبیاري کند. 🔜ادامه دارد... 🥀| @dokhtarane_booyesib 🏴| @booyesib_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜| 🔻 موکب طب سنتی در فضای مجزا ویژه خواهران و برادران آماده خدمت رسانی به جاماندگان طریق عشق است ⏰ دوشنبه ۵ مهرماه،روز اربعین 🏢 خ انقلاب ک شهید پرنیان مجتمع فرهنگی کربلا 🔰 جهت دریافت نوبت ویزیت نام و نام خانوادگی خود را به شماره ۰۹۱۳۳۵۲۴۵۱۵ پیامک کنید ➖➖➖➖➖ 🆔 @booyesib_ir
•| درعشـق‌،تواقتـدابہ‌زهـراڪردۍ •| صدپنجـره‌نور،برجهـان‌واڪردۍ✨ •| آرامـش‌ورستگــارۍدنیـارا •| درخیمـہ‌چـادࢪٺ‌مهیـاڪردۍ😌🌸 😎 🌱| @dokhtarane_booyesib ☘| @booyesib_ir
📐 جهاد علمی 1️⃣ ♦️ وقتش رسیده که کمربندهایتان را محکم ببندید 🏠 به مناسبت آغاز سال تحصیلی 📖 💫نوجوان؛ انرژی امید ابتکار 💛| @dokhtarane_booyesib 🍀| @booyesib_ir
انقلابی 📝 پیام تسلیت آقا در پی درگذشتِ آیت‌الله حسن‌زاده آملی 🌷 *روحانی دانشمند و کم‌نظیر* 🏴 این روحانی دانشمند و ذوفنون از جمله‌ی چهره‌های نادر و فاخری بود که نمونه‌های معدودی از آنان در هر دوره، چشم و دل آشنایان را می‌نوازد و توأماً دانش و معرفت و عقل و دل آنان را بهره‌مند می‌سازد. نوشته‌ها و منشأت این بزرگوار منبع پر فیضی برای دوستداران معارف و لطائف بوده و خواهد بود ان‌شاءالله. 💫 آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای و نوجوانان ایران اسلامی 💫| @dokhtarane_booyesib 🍀| @booyesib_ir
رمان 🍁 📖 راه آسمان ــ کیستید و از کجا می‌آیید؟! ــ ما از بصره آمده‌ایم و می‌خواهیم به مکه برویم. ــ سفر به خیر. ــ آیا شما از امام حسین علیه السلام خبری دارید. ما برای یاری او این راه دور را آمده‌ایم. ــ خوش آمدید! این کاروان امام حسین علیه السلام است که به کوفه می‌رود. تا نام امام حسـین علیه السلام به گوش آنها می‌رسد، غرق شادی و سرور میشوند. نگاه کن! آنها سر به خاك می‌نهند و سجده شکر به جا می‌آورند که سرانجام به محبوب خود رسیده‌اند. آنها برای عرض ادب و احترام، نزد امام می‌رونـد. آنها در نزدیکی مکه ، فکر طواف و دیدن خانه خدا را از سـر بیرون می‌کنند. زیرا میدانند که کعبه حقیقی از مکه بیرون آمده است. به همین جهت به زیبایی کعبه حقیقی دل میبندند و همراه کاروان امام، به سوی کوفه به راه میافتند. تاریخ همواره به معرفت این سه نفر غبطه میخورد.خوشا به حالشان که در لحظه انتخاب بین حج و امام حسین علیه السلام، دومی را انتخاب کردند. آیـا آنهـا را شـناختی؟! یزیـد بن ثُبَیط و دو جوان او. آری، از هزاران حـاجی در آن سـال هیـچ نام و نشانی نمانـده است، اما نام این حاجیان واقعی، برای همیشه باقی خواهد ماند. این سه نفر اهـل بصـره هسـتند. آنهـا وقتی بـا خبر شدنـد که امـام در مکه اقامت کرده است، بی‌قرار دیـدن امام، دل به دریا زده و به سوی مکه رهسـپار شده‌انـد، اما آنها هم، مثل من و تو ازحـج و طواف خانه خـدا دل می‌کنند و می‌خواهند دور کعبه حقیقی طواف کننـد. آنها می‌خواهنـد تا یار و یاور امام زمان خود باشـند. *** ــ پسـرم، من دیگر خسـته شـده‌ام. در جای مناسبی قدری بمانیم و استراحت کنیم. ــ چشم، مادر! قدری صبرکن. به زودی به منزلگاه صفاح میرسیم. آنجا که برسیم استراحت میکنیم. 🔜ادامه دارد... 🥀| @dokhtarane_booyesib 🏴| @booyesib_ir
رمان 🍁 📖 او فرزدق است که همراه مـادر خـود از کـوفه به سـوی مکه حرکت کرده است. حتمـا میگویی فرزدق کیست؟! او یکی از شـاعران بزرگ عرب است که به خاندان پیامبر صـلی الله علیه وآله علاقه زیادی دارد و شعرهای بسیار زیبایی به زبان عربی در مدح این خاندان سروده است. مـادر او پیر و نـاتوان است، اما عشق زیارت خانه خـدا، این سـختی‌ها را برای او آسان می‌کنـد. آنها تصـمیم می‌گیرنـد که در اینجا توقف کنند. مادر با کمک فرزندش از کجاوه پیاده می‌شود و زیر درختی استراحت می‌کند. فرزدق می‌رود تا مقداری آب تهیه کند. صـدای زنـگ کـاروان می‌آیـد. فرزدق به جـاده نگـاهی می‌کنـد، اما کاروانی نمی‌بینـد.حتما آخرین کاروان حاجیان به سوی میرود، ولی صدای کاروان، از سوی مکه می‌آید. فرزدق تعجب میکند. امروز، هشتم ذی الحجه است و فردا روز عرفات.پس چرا این کاروان از مکه باز می‌گردد؟! فرزدق، لحظه‌ای تردیـد می‌کند. نکند امروز، روز هشـتم نیست! ولی او اشـتباه نکرده و امروز، هشـتم ذی الحجه است. پس چه شده، اینان چه کسانی هستند که حج انجام نداده از مکه برمی‌گردند؟! فرزدق پیش می‌رود، و خوب نگاه میکند.خدای من! این مولایم امام حسین علیه السلام است! ــ پدر و مادرم به فدای شما. با این شتاب چرا و به کجا می‌روید؟! چرا حج خود را نیمه تمام گذاشتید؟! ــ اگر شتاب نکنم مرا به قتل خواهند رساند.💔 🔜ادامه دارد... 🥀| @dokhtarane_booyesib 🏴| @booyesib_ir
❌ پایان سلام دخترای گل؛🌱 اول از همه ممنون از شما که استقبال بی نظیری در این مسابقه داشتید😍💛 و دوم فرا رسیدن حسینی رو بر همه ی شما تسلیت عرض میکنم🖤✨ اگر پیشنهاد یا نظری در رابطه با مسابقه های ما و کانالمون دارید می توانید به لینک ناشناس ما به نشانی زیر مراجعه نمایید:👇🏻🦋 هـَࢪچِہ‌میٖـخوآهےبِگـو... 💌 برندگان عزیز مبارکتون باشه😍🎉 انشالله همیشه در مسیر زندگیتون موفق باشید، لطفا برای دریافت جایزه خود به ادمین کانال مراجعه کنید.☺️🍃 🍒| @dokhtarane_booyesib_admin و بسیار سپاسگذارم از بقیه شرکت کنندگان که تلاش خودشان را کردند امیدوارم در مسابقات بعدی یکی از برندگان ما باشید.😉🌿 اعضای محترم منتظر مسابقه بعدی ما باشید که خیلی زود بر می گردیم.😁👋🏻 از امروز کانال به روند عادی خود با کلی مطالب ناب باز می‌گردد..🙂! التماس دعا💚 یاعلی👋🏻
نگویید جا مانده‌ایم! 🙃💔🥀 🦋| @dokhtarane_booyesib 🍀| @booyesib_ir
رمان 🍁 📖 فرزدق به فکر فرو می‌رود و همه چیز را از این کلام مختصـر می‌فهمـد. آیـا او مـادر خود را رهـا کنـد و همراه امام برود یا اینکه در خـدمت مادر بمانـد؟! او نبایـد مادر را تنها بگـذارد، اما دلش همراه مولایش است.سـرانجام در حالی که اشک در چشم دارد با امام خود خداحافظی می‌کند، او امید دارد که بعد از تمام شدن اعمال حج، هرچه سریعتر به سوی امام بشتابد. بـا آخرین نگـاه بهکاروان، اشـکش جاری می‌شود، اما نمیدانم او می توانـد خود را به کاروان ما برسانـد یا نه؟! آیا او لیاقت خواهد داشت تـا در راه امام،جان‌فشانی کنـد؟! *** غروب روز دوازدهم ذی الحجّه است. ما چهار روز است که در راه هستیم. این چهار روز را شتابان آمده‌ایم. افراد کاروان خسته شده و نیاز به استراحت دارند. اکنون به حـد کافی از مکه دور شـده‌ایم. دیگر خطری ما را تهدیـد نمی‌کنـد.خوب است درجای مناسبی منزل کنیم. غروب آفتاب نزدیک است. مردم، اینجا را به نام وادی عقیق می شناسند. امام دستور توقف می‌دهد و خیمه‌ها بر پا می‌شود. عـدّه‌ای از جوانان، اطراف را با دقت زیر نظر دارنـد. آیا آن اسب سوارانی که به سوی ما می‌آینـد را میبینی؟! بگـذار قدری نزدیک شوند. آنها به نظر آشـنا می‌آینـد. یکی از آنها عبـدالله‌بن‌جعفر (پسـر عموی امام حسـین علیه السـلام و شوهر حضـرت زینب علیهاالسـلام) است. او به همراه دو پسر خود عَون و محمد آمده است امیر مکه ، یک نفر را به همراه آنها فرستاده است. آنها نزدیک می‌آیند و به امام حسین علیه السلام سلام می‌کنند. من می‌روم تـا به آن بـانو خبر بـدهم که همسـرش به اینجـا آمـده است. زینب علیهاالسـلام تعجب میکنـد. قرار بود که شوهر او به عنوان نماینده امام حسین علیه السلام در مکه بماند پس چرا به اینجا آمده است. نگاه کن! عبدالله‌بن‌جعفر نامه‌ای در دست دارد. جریان چیست؟! من جلو می‌روم و از عبـدالله‌بن‌جعفر علت را می‌پرسم. او می‌گویـد: «وقتی شـما به راه خود ادامه دادیـد، امیر مکه از من خواست تا نامه او را برای امام حسین علیه السلام بیاورم». دوست من! نگران نباش، این یک امان‌نامه است. امام نامه را میخواند: «از امیر مکه به حسین: من از خدا میخواهم تا شما را به راه راست هدایت کند. اکنون به من خبر رسیده است که به سوی کوفه حرکت نموده‌ای. من برای جان شما نگران هستم. به سوی مکه باز گردید که من برای تو از یزید امان نامه خواهم گرفت. تو در مکه ، در آسایش خواهی بود». 🔜ادامه دارد... 🥀| @dokhtarane_booyesib 🏴| @booyesib_ir
رمان 🍁 📖 عجب!چه اتفـاقی افتاده که امیر مکه این‌قـدر مهربان شـده و نگران جان امام است. همه حیله‌ها و ترفنـدهای این روباه مکار نقش بر آب شده است. او چاره‌ای ندارد جز اینکه از راه محبت و صلح و صفا وارد شود. او می‌خواهد امام را با این نامه به مکه بکشاند تا مأموران ویژه، بتوانند نقشه خود را اجرا کنند. اکنون امام،جواب نامه امیر مکه را می‌نویسـد: «نامه تو به دسـتم رسـید. اگر قصـد داشتی که به من نیکی کنی،خدا جزای خیر به تو دهد. تو، به من امان دادی، ولی بهترین امان‌ها، امان خداست». پاسـخ امام کوتاه و کامل است. زیرا امام می‌داند که این یک حیله و نیرنگ است و امان یزید،سـرابی بیش نیست. آری، امام هرگز با یزید سازش نمیکند. نامه امام به عبدالله‌بن‌جعفر داده میشود تا آن را برای امیر مکه ببرد. لحظه وداع است و او با همسر خود، زینب خداحافظی می‌کند. آنجا را نگاه کن! آن دو جوان را می‌گویم، عَون و محمد که همراه پـدر به اینجا آمده‌اند. اشک در چشـمان آنها حلقه زده است. آنها می‌خواهند با امام حسین علیه السلام همسفر شوند. پدر به آنها نگاهی می‌کند و از چشـمان آنها حرف دلشان را می‌خواند. برای همین رو به آنها می‌کند و می‌گوید: «عزیزانم! می‌دانم که دل شـما همراه این کاروان است.شـما می‌توانید همراه امام حسـین علیه السـلام به این سفر بروید». لبخند بر لب‌های این دو جوان می‌نشیند و پدر ادامه می‌دهد: ــ فرزندانم، می‌دانم که شـما را دیگر نخواهم دید.شـما باید قولی به من بدهید.شـما باید در راه امام حسـین علیه السلام تا پای جان بایستید. مبادا مولای خود را تنها بگذارید. ــ چشم بابا. و اکنون پـدر،جوانان خود را در آغوش می‌گیرد و برای آخرین بار آنها را می‌بویـد و می‌بوسـد و با آنها خـداحافظی می‌کنـد. پدر برای ماموریتی که امام حسین علیه السلام به او داده است به سوی مکه باز می‌گردد. 🔜ادامه دارد.‌.. 🥀| @dokhtarane_booyesib 🏴| @booyesib_ir
حجاب مانند اولین خاکریز جبهه است..💫 که دشمن برای تصرف سرزمینی..💫 باید اول آن را بگیرد..💫 ☘| @dokhtarane_booyesib 🌻| @booyesib_ir
#حدیث🌿 قال ‌علی‌ (علیه‌السلام): الكريمُ يَرفَعُ نفسَهُ في كُلِّ ما أسداهُ عن حُسنِ المُجازاةِ.✨ بزرگوار كسى است كه خود را بالاتر از اين داند كه برا نيكی‌هايش عوض نيكو انتظار داشته باشد!🚶🏻‍♀ 🌿| @dokhtarane_booyesib ♥️| @booyesib_ir
📻 دعامیڪردندڪه🙄•• سیدالشهدا؏ بیاید🌱•• ڪوفیان‌ازیارےِامامشان🥀•• فقط دعا‌کردن را🤲🏻•• بَلَدبودند😔•• نرسدروزی‌که‌سرنوشت‌ماهم•• اینگونه‌شود؟!😞•• حواسمون‌باشه‌ماهم‌فقط‌دعانکنیم‌•• برای‌آمدنش‌ببایدیڪ‌قدمی‌هم‌برداریم!🤞🏻🌿•• 🦋| @dokhtarane_booyesib 🍀| @booyesib_ir
📚|#کتابگردی 📔|نام‌کتاب:قصه معراج ✍🏻|نویسنده:مهدی‌خدامیان‌آرانی 🌀|انتشارات:بهاردلها 🔎|معرفی‌کتاب: قصه‌معراج‌داستان‌زیبای‌سفر‌آسمانی‌پیامبربه‌آسمان‌هاوعرش‌خداونداست.ازهنگام‌خروج‌از‌مکه‌به‌سمت‌بیت‌المقدس‌و‌ازآنجاتاآسمان‌هفتم‌وعرش‌الهی.😇✨ 📝|برشی‌ازکتاب: چراخداوندپیامبرراازمکه‌مستقیم‌به‌آسمان‌ها‌نمی‌برد؟!🤔 برای‌اینکه‌خداوند‌دراین‌مسجدبرای‌پیامبربرنامه‌ی‌ویژه‌ای‌دارد😍! آیامی‌دانیداین‌برنامه‌چیست؟!🤔 خداوندروح‌همه‌پیامبران‌خودرادراین‌مسجدجمع‌کرده‌است.چه‌اجتماع‌باشکوهی‌شده‌است.درمسجد‌جای‌سوزن‌انداختن‌نیست! پیامبرسوال‌می‌کند:اوکیست‌که‌به‌استقبال‌من‌می‌آید؟!🤔 جبرئیل‌می‌گوید:اوپدرشماحضرت‌ابراهیم‌‌است.😇 پیامبربه‌اوسلام‌میکند.گوش‌کن!آیااین‌صدارامی‌شنوی:ای‌محمدجلوبرو. وآرام‌آرام‌صف‌هارامی‌شکافدوجلومی‌رود.🚶🏻‍♀ آیاصدای‌اذان‌رامی‌شنوی؟!😍 این‌جبرئیل‌است‌که‌به‌امرخدااذان‌می‌گوید.😍 اذان‌تمام‌می‌شود.وآن‌گاه‌جبرئیل‌می‌گوید:ای‌محمد!درمحراب‌بایست‌ونمازرااقامه‌کن!😇 نمازبرپامی‌شودوفرشتگان‌نگاه‌می‌کنندکه‌همه‌انبیاپشت‌سرپیامبرماصف‌بسته‌اند. آری! یک‌روزفرشتگان‌برحضرت‌آدم‌‌سجده کردند، امروز حضرت آدم‌هم‌به‌حضرت محمداقتدا کرده است!امشب‌حضرت‌محمد‌امام‌جماعت‌همه‌انبیاشده‌است.نمازتمام‌می‌شود. ای‌محمد!ازآنان‌سوال‌کن‌که‌به‌چه‌چیزی‌مبعوث‌شده‌اند؟!🤔 وحضرت‌محمدازجابرمی‌خیزدوخطاب‌به‌پیامبران‌می‌گوید:شمابه‌چه‌چیزی‌مبعوث‌شدید؟!🤔 وآنان‌جواب‌می‌دهند:مابه‌خداپرستی‌ونبوت‌تووولایت‌علی‌بن‌ابی‌طالب‌مبعوث شدیم‌😇. ✨| @dokhtarane_booyesib 🍃| @booyesib_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 چند لحظه ای سخن با شهدای سرزمین پاکمان🌱🥀 سراپا وسعت دریا گرفتند همان مردان که در دل جا گرفتند✨🥰 تمام خاطرات سبزشان ماند به بام آسمان مأوا گرفتند💫 به دوش ما چه ماند اى دل، که وقتی خدا را شاهدى تنها گرفتند🕋💚 چه شد اى دل، که در این راه رفته‏ جواز وصل را بى ما گرفتند؟! 📜 مگر مردان غریبى میپسندند غریبانه ره دریا گرفتند! 🌊 ☘️| @dokhtarane_booyesib 🌻| @booyesib_ir