سخنرانی-حجت-الاسلام-رفیعی-پیرامون-مقام-و-شخصیت-امام-رضا-علیه-السلام1.mp3
2.98M
🔖 #منبر_کوتاه 🔖
#امام_رضا علیه السلام
استاد رفیعی
💠 اهمیت نماز از نگاه امام رضا علیه السلام 💠
#شهادت_امام_رضا علیه السلام
☘| @dokhtarane_booyesib
🌻| @booyesib_ir
#امام_رضا علیهالسلام
کبوتر دلمان مقصدش خراسان است 🕊♥️
#شهادت_امام_رضا (علیهالسلام)
🖤| @dokhtarane_booyesib
🍂| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت42
فضاى سرزمين ذو حُسَم پر از آرامش مىشود و همه به نداى اذان گوش مىدهند.
سپاه حُرّ آمادۀ نماز شدهاند. امام را مىبينند كه به سوى آنها مىرود و چنين مىگويد: «اى مردم! اگر من به سوى شهر شما مىآيم براى اين است كه شما مرا دعوت كرده بوديد. مگر شما نگفتهايد كه ما رهبر و پيشوايى نداريم. مگر مرا نخواندهايد تا امام شما باشم. اگر امروز هم بر سخنان خود باقى هستيد من به شهرتان مىآيم و اگر اين را خوش نداريد و پيمان نمىشناسيد، من باز مىگردم». سكوت پر معنايى همه جا را فرا گرفته است. امام رو به حُرّ مىكند:
- مىخواهى با ياران خود نماز بخوانى؟
- نه، ما با شما نماز مىخوانيم. لشكر حُرّ به دستور او پشت سر امام به نماز مىايستند.
آفتاب گرم و سوزان بيابان، همه را بىتاب كرده است. همه به سايۀ اسبهاى خود پناه مىبرند.
بار ديگر صداى امام در اين صحرا مىپيچد: «اى مردم كوفه! مگر شما مرا به سوى خود دعوت نكردهايد؟ اگر شما مرا نمىخواهيد من از راهى كه آمدهام باز مىگردم». حُرّ پيش مىآيد و مىگويد: «اى حسين! من نامهاى به تو ننوشتهام و از اين نامهها كه مىگويى خبرى ندارم». امام دستور مىدهد دو كيسه بزرگ پر از نامه را بياورند و آنها را در مقابل حُرّ خالى كنند.
خداى من، چقدر نامه! دوازده هزار نامه!!
يعنى اين همه نامه را همشهريان من نوشتهاند. پس كجايند صاحبان اين نامهها؟ حُرّ جلوتر مىرود. تعدادى از نامهها را مىخواند و با خود مىگويد: «واى! من اين نامها را مىشناسم. اينها كه نام سربازان من است!». آنگاه سرش را بالا مىگيرد و نگاهى به سربازان خود مىكند.
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت43
آنها سرهای خود را پايين گرفتهاند. فرمانده غرق حيرت است. اين ديگر چه معمّايى است؟
حُرّ پس از كمى تأمل به امام حسين عليه السلام مىگويد: «من كه براى تو نامه ننوشتهام و در حال حاضر نيز، مأموريّت دارم تا تو را نزد ابنزياد ببرم».
حُرّ راست مىگويد. او امام را به كوفه دعوت نكردهاست. اين مردم نامرد كوفه بودند كه نامه نوشتند و از امام خواستند كه به كوفه بيايد.
امام نگاه تندى به حُرّ مىكند و مىفرمايد: «مرگ از اين پيشنهاد بهتر است» و آنگاه به ياران خود مىفرمايد: «برخيزيد و سوار شويد! به مدينه برمىگرديم».
زنها و بچّهها بر كجاوهها سوار شده و همه آمادۀ حركت مىشوند. ما داريم برمىگرديم!
گويا شهر كوفه، شهر نيرنگ شده است. آنها خودشان ما را دعوت كردهاند و اكنون مىخواهند ما را تحويل دشمن دهند. كاروان حركت مىكند. صداى زنگ شترها سكوت صحرا را مىشكند.
همسفرم، نگاه كن!
اينجا سه مسير متفاوت وجود دارد. راه سمت راست به سوى كوفه مىرود، راه سمت چپ به كربلا و راهى هم كه ما در آن هستيم، به مدينه مىرسد. ما به سوى مدينه برمىگرديم.
چند قدمى برنداشتهايم كه صدايى مىشنويم: «راه را بر حسين ببنديد!». اين دستور حرّ است! هزار سرباز جنگى هجوم مىبرند و راه بسته مىشود.
هياهويى مىشود. ترس به جان بچّهها مىافتد. سربازان با شمشيرها جلو آمدهاند. خداى من چه خبر است؟
امام دست به شمشير مىبرد و در حالى كه با تندى به حرّ نگاه مىكند، فرياد برمىآورد:
- مادرت به عزايت بنشيند. از ما چه مىخواهى؟
- اگر فرزند فاطمه نبودى، جوابت را مىدادم.
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir