〰🧡〰 گریزی به کتاب آفتاب در حجاب 〰🧡〰
قصه غریبی است این ماجرای عطش.
و از آن غریبتر، قصه کسی است که خود بر اوج منبر عطش نشسته باشد و بخواهد دیگران را در مصیبت تشنگی، التیام و دلداری دهد.
گفتن درد، تحمل آن را آسان تر میکند اما نهفتنش و به رو نیاوردنش، توان از کف میرباید و نهال طاقت را میسوزاند، چه رسد به این که علاوه بر هموار کردن بار اندوه بر پشت خویش، بخواهی به تسلای دیگران بایستی و به تحمل و صبوری دعوتشان کنی.
باری که بر پشت توست، ستون فقراتت را خم کرده است، صدای استخوانهایت را درآورده است، پیشانیات را چروک انداخته است، چشمهایت را از حدقه بیرون نشانده است، میان مفصلهایت، فاصله انداخته است، تنت را خیس کرده است و چهرهات را به کبودی کشانده است و ...
تو در این حال باید بخندی ک به آرامش و آسایش تظاهر کنی تا دیگران اولا سنگینی بار تو را در نیابند و ثانیا بار سبکتر خویش را تا بیاورند.
این، حال و روز توست در کربلا
#معرفی_کتاب
#آفتاب_درحجاب
~ گروه فرهنگی رایهالهــدی ~
~ پایگاه شهیدان ترکیان ~
@rayatol_hoda