eitaa logo
راز دل با شهدا 🇮🇷
7.3هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
9.3هزار ویدیو
16 فایل
پیامبراکرم(ص): هر عمل نیکی، عملی نیکوتر از خود دارد مگر شهادت در راه خدا، که عملی نیکوتر از آن وجود ندارد تعرفه تبلیغات ارزان 👇 https://eitaa.com/joinchat/2912289073C486e9b0c39
مشاهده در ایتا
دانلود
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم." ● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟ 📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع) 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌بدون دلبستگی به دنیا... 🔸کاظم عازم لبنان بود. وقت خداحافظی، وصیت ها و نصیحت ها را داخل اتاق گفت. 🔹وقتی می خواستم پا را از اتاق بگذارم بیرون، گفت:«از این به بعد، خداحافظی ما تا همین جا توی اتاق. نمی خواهم بیایی بدرقه ام».گفتم:«یعنی نمی گذاری تا دور نشدی ببینمت؟ حتی داخل حیاط؟». ▪️گفت:«بگذار اگر می روم با دل قرص بروم؛ بدون دلبستگی، دلبستگی به دنیا. می خواهم دلبستگی هایم را پشت همین در اتاق بگذارم و بروم.تو که جایت امن و همیشگی است در این دل من، نگذار نگاهم به دنیا بماند». ▫️در چهارچوب در خشکم زد. کاظم رفت انگار نه انگار که من در یک قدمی اش تشنه یک نگاهش هستم. 🔻همیشه می گفت:«به سن و سال کمت نگاه نکن. تو زود ازدواج کردی که ساخته شوی. پس در مشکلات هم ظاهرت را حفظ کن». روای: همسر شهید ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
● در بهار ۱۳۵۸ خبری می‌رسد که عده‌ای ضد انقلاب در ارتفاعات « گهواره » در غرب تجمع کرده‌اند و قصد حمله به اسلام‌آباد را دارند. ● تیم آتشی مرکب از سه فروند هیلکوپتر کبری و یک فروند هیلکوپتر نجات به سمت منطقه موردنظر حرکتی می‌کنند. رهبری تیم آتش را شهید کشوری به عهده داشت. در حین عملیات ناگهان صدای شیرودی می‌آید که «آخ سوختم، آخ» همه هراسان از اینکه شیرودی را زدند، می خواستند منطقه را ترک کنند که صدای خنده شیرودی همه را میخکوب می‌کند. او در جواب سوالات خلبانان می گوید: «هیچی نشده، ناراحت نباشید، یه گلوله خورد بالای سرم و افتاد توی لباسم. خیلی داغه نمی‌تونم راحت بشینم.» عملیات با انهدام انبار مهمات و کشتن اشرار به پایان رسید. در بازگشت شهید کشوری به شیرودی می گوید: «راستی حالت چطوره، اون گلوله چی شد.» ● شیرودی می گوید: «فکر کنم دیگه غیب شده باشه.» کشوری می گوید: «پیدایش کند، یادگاری خوبیه» که شیرودی با خنده می گوید: «اگه می خواستم گلوله‌هایی را که به طرفم شلیک شده برای یادگاری جمع کنم، تا الان حداقل یه وانت گلوله باید داشته باشم.» 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۴/۱۰/۲۵ تنکابن ، مازندران ●شهادت : ۱۳۶۰/۲/۸ دشت‌ذهاب ، کرمانشاه ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌زندگی به سبک شهدا... 🔸چشمم که به مهـمان ها افتاد، راهـم را کـج کردم و برگشتم. محـمد باقـر تا من را دید زد زیر خنده و گفت: «عروسی اینجوری ندیده بودی؟!» گفتـم: «نـه! ولی فکـر کنـم اینجـا زنـونه باشـه.» 🔹گفت: «نه! اینجا زنونه مردونه ندارن؛ قاطی اند.منم می دونستم چه خبـره، که نیومدم داخـل.» ▪️باهم رفتیم خیابان گردی. ماندیم تاعروسی تمام شد. خواهرم تا چشمش به ماافتاد از کوره در رفت.گفت:«ترسیدید بیایید تو،بخورنتون!؟» ▫️باقرگفت: «بحث خوردن نخوردن نیست خواهر من! اگه می اومدیم تو، باید به زن و بچه مردم نگاه میکردیم.»خواهرم گفت:این همه آدم، شما هم یکیشون! گفت:ما چه کـار به بقیه داریم؟ باید خودمون رو حفظ می کردیم که کردیم. رسم اینجـا رو که نباید با دینمون عـوض کنیـم. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌زندگی شیرین؛خاطره ای از شهید"مصطفی صدرزاده" 🔸بعضی آقایان وقتی وارد خانه می‌شوند و محیط خانه را نامرتب می‌بینند یا متوجه می‌شوند که غذا آماده نیست، اعتراض می‌کنند. 🔹مواقعی بود که بخاطر موقعیت کاری یا بچه‌داری نمی‌توانستم غذا آماده کنم یا خانه را مرتب کنم، وقتی مصطفی وارد می‌شد از او عذرخواهی می‌کردم ▪️از ته قلبش ناراحت می‌شد و می‌گفت: تو وظیفه‌ای نداری که برای من غذا درست کنی، تو وظیفه‌ای نداری که خانه را مرتب کنی، این وظیفه من است و حتما من این‌جا کم کاری کردم ▫️بعد با خنده به او می‌گفتم:‌ پس من چه کاره هستم و وظیفه من چیست؟ مصطفی هم پاسخ می‌داد: وظیفه تو فقط تربیت بچه‌هاست، 🔻بقیه کارهای خانه وظیفه من است اگر خودم بتوانم کارهای خانه را انجام می‌دهم و اگر نتوانستم باید با کسی هماهنگ کنم که این کارها را برای تو انجام دهد. "زندگی با مصطفی خیلی شیرین بود" ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌شمارا سپردم دست امام رضا... 🔸شبی که فردایش قرار بود برود جبهه بُردمان حرم خدمت امام_رضا علیه‌السلام خودش یکی یکی بچه ها را برد دور ضریح طواف داد 🔹از حرم که آمدیم بیرون گفت: امشب سفارشتون رو به امام رضا(؏) کردم اگه یک وقتی کاری داشتید برید و کارتون رو به امام رضا(؏) بگید من شما رو سپردم دستِ امام رضا(؏) راوی:همسر شهید ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌لحظه‌ء سخت خداحافظی آرمان با امام رضا(ع) 🔸آخرین سفری که خانوادگی به مشهد مقدس داشتیم، تقریباًدو ماه قبل شهادتش بود که تا روز تاسوعا مشهد بودیم و قرار بود روز عاشورا برگردیم 🔹شب آخر که برای خداحافظی رفته بودیم، جای همیشگی آرمان "صحن گوهرشاد" را انتخاب کردیم و تا اذان صبح همان‌جا نشستیم. ◾️ آن شب آرمان با پدر و محمد امین و دایی‌اش در مراسم عزاداری و دسته‌های سینه‌زنی و مداحی حاضر بودند. ▫️وقتی زیارت همه تمام شد، در مسیر برگشت مدام آرمان را می‌دیدم که هر چند قدمی که بر می‌دارد به رسم ادب مدام برمی‌گردد و رو به گنبد با امام رضا(ع) نجوا و دعا می‌کند و اشک می‌ریزد... □ این کار را تا هنگامی که دیگر از حرم دور شده‌ بودیم و گنبد معلوم نبود، ادامه داد؛ باز اشک می‌ریخت و دعا می‌کرد... 🔸️ من هم که همچنان چشمم به آرمان بود که چرا اینطور بی‌تابی می‌کند، رو کرد به من و گفت: مامان! می‌دونی سختی زیارت امام رضا (ع)چیه؟ گفتم: چی؟ ○گفت: اینکه هرچه که ذوق زیارت داری و خوشحالی که به حرم مشرف شدی، موقع برگشت و خداحافظی از این اماکن متبرک، همونقدر سخت و دلتنگ میشی... 🔻من هیچ‌وقت آن صحنه‌ی زیارت و خداحافظی و اشک او را که مدام جلوی چشمانم هست را از خاطر نمی‌برم و نمی‌دانم آرمان در آن زیارت از امام رضا(ع) چه خواست و چه راز و نیازی در آن شب داشت که دو ماه بعد شهادت روزیش شد... راوی: مادر شهید ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌رفاقت تا بهشت... 🔸عبـاس دربه دردنبال سعید می گشت وازهمه سراغش رو می گرفت. گفتم: «عبـاس! یه سربرو اون پتورو بزن کنار!» نگاهی بمن کردو سراسیمه رفت. پتـو را که کنـار زد، نـاله اش بلنـد شـد. 🔹محاصره شده بودیم. دستور بود که برگردیم. هرچه به عبـاس اصـرار کردیم نیومد. کنـار پیکـر سعید نشسته بود. جمـلاتش نامفـهوم بـود؛ فقـط هق هقش رو می شد فهـمید. ▪️عبـاس نیومد و مـا برگشتیم. هـر قـدمی که برمی داشتم، نگـاهی به اونـا می انداختـم. عبــاس سـرسعـید را بـه زانـو گـرفته بود و نوازشش می کرد و نالـه میزد. مـن برگشـتم و بچـه ها هـم. ▫️انفجار خمپاره ای در پشت سر، من و بقیه رو به خیز واداشت. در همان حالِ دراز کش، نگاهی به پشت سرم انداختم. دود و خاک همه جاروگرفته بود. چیـزی دیـده نمی شد و صـدایی نمی اومد. حتـی هـق هـق گــریه عبــاس. 🔻پانـزده سـال بعـد؛ پیکـر استخوانی عبـاس و سعـید، هر دو با هـم بازگشتند. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌زندگی به سبک شهدا... 🔸چشمم که به مهـمان ها افتاد، راهـم را کـج کردم و برگشتم. محـمد باقـر تا من را دید زد زیر خنده و گفت: «عروسی اینجوری ندیده بودی؟!» گفتـم: «نـه! ولی فکـر کنـم اینجـا زنـونه باشـه.» 🔹گفت: «نه! اینجا زنونه مردونه ندارن؛ قاطی اند.منم می دونستم چه خبـره، که نیومدم داخـل.» ▪️باهم رفتیم خیابان گردی. ماندیم تاعروسی تمام شد. خواهرم تا چشمش به ماافتاد از کوره در رفت.گفت:«ترسیدید بیایید تو،بخورنتون!؟» ▫️باقرگفت: «بحث خوردن نخوردن نیست خواهر من! اگه می اومدیم تو، باید به زن و بچه مردم نگاه میکردیم.»خواهرم گفت:این همه آدم، شما هم یکیشون! گفت:ما چه کـار به بقیه داریم؟ باید خودمون رو حفظ می کردیم که کردیم. رسم اینجـا رو که نباید با دینمون عـوض کنیـم. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
آقا سيد كاسب و مغازه دار بود و از قديم در ميان مغازه داران اعتبار خاصي داشت. گوني گوني پول به جبهه مي آورد تا نيازهاي رزمنده ها را از اين طريق برطرف كند. به جنگ هاي نامنظم اعتقاد داشت و هميشه بر اين باور بود كه نبايد بين اجراي يك عمليات تا عمليات بعدي هشت ماه فاصله باشد و هميشه مي گفت: «ما آن قدر بايد حمله كنيم تا نيروهاي دشمن خسته شوند. نبايد به آنها فرصت بدهيم تا جان بگيرند و تجديد قوا كنند.» . نيروهاي فدائيان اسلام تحت فرماندهي شهيد هاشمي دائما در حال جنگيدن با دشمن بودند و بعضي مواقع در يك شب در سه محور به عمليات مي رفتيم. به طوركلي ما هر هفته حداقل پنج بار شبيخون مي زديم تا نيروهاي عراقي را با حملات پي درپي خسته كنيم، به همين دليل آقا سيد مجتبي را ممنوع الجبهه كرده بودند. خیلی در کارهایش ابتکار داشت. یکی از همرزمانش تعریف می کرد قرار بود براي آزادي ميدان تير آبادان عملياتي انجام دهند، اين ميدان، مساحت زيادي داشت و عراق از آنجا جاده هاي ارتباطي شهر آبادان را با خمپاره مورد هدف قرار مي داد. چندين ماه بود كه سيد مجتبي براي آزادي اين منطقه نقشه مي كشيد و هر شب به عراقي ها شبيخون مي زدند. يكي از شب ها 300 نفر عراقي را كشتند و 400 نفر را اسير كردند و بيش از 10 تانك را منهدم ساختند، اما سيد مجتبي آرام نمي شد و هر روز يك نقشه جديد مي كشيد تا زمينه را براي حمله نهايي آماده كند. به همين علت 10 الي 12 عدد بشكه 220 ليتري نفت تهيه كرد و آنها را به فاصله چند متر از يكديگر چيد و به همرزمانش گفت: «با ميله هاي آهني يا چوب، محكم روي آنها بكوبيد.» در تاريكي شب صداي وحشتناكي ايجاد شد و عراقي ها شروع كردند به شليك توپ و خمپاره و به اندازه يك انبار مهمات، منطقه را بي هدف آتشباران كردند. 📎فرماندهٔ جنگهای نامنظم و فرماندهٔ گروه فداییان اسلام در جنگ 🌷 ولادت : ۱۳۱۹/۸/۱۹ تهران شهادت : ۱۳۶۴/۲/۲۸ ترور توسط منافقین، تهران ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌زندگی به سبک شهدا 🔸درد و رنج مردم اذیتش میڪرد، هرگز بی تفاوت نبود، همیشه درحال جهیزیه دادن به یڪ خانواده بود، مخصوصاً دخـــــتران شـــهدا... 🔹به فقرا و مستمندان میرسید، به سـاخت مسجد ڪمڪ میڪرد، برای بچه های بی سرپرست مڪانی رو درست ڪرده بود ڪه مدتها بعد از شهادتش، ڪسی خبر نداشت ▪️اگرمیخواست پولشو جمع ڪنه یکی از ثروتمندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه انقلاب شد، مغـازه اش را ڪرد تعاون وحــدت اسلامـی از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد... ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌اخلاق شهدایی... 🔸به غیبت ڪردن خیلی حساس بود؛ میگفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید، برای هر غیبت یڪ سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید 🔹شب این سنگ ها را بشمارید، این طوری تعداد غیبتها یادمان نمیرود و سعی میڪنیم تعداد سنگ ها را ڪم ڪنیم. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم