📌اخلاق شهدایی...
▫️به غیبت ڪردن خیلی حساس بود؛ میگفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید، برای هر غیبت یڪ سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید
▫️شب این سنگ ها را بشمارید، این طوری تعداد غیبتها یادمان نمیرود و سعی میڪنیم تعداد سنگ ها را ڪم ڪنیم.
#شهید_علیاکبر_جوادی
#خاطرات_شهدا
#سیرهی_شهدا
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
2.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌فرمانده بی ادعا، شهید مهدی زین الدین
🔸فرمانده ای که با رفتنش قلب بچههای لشکر ۱۷ را به آتش کشید.
🔹اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضای مسئولیتهای نظامیاش که دارای صلابت و قدرت خاصی بود، زمانی که با بسیجیان مواجه میشد برادری صمیمی و دلسوز برای آنها بود.
▪️توی تدارکات لشکر، یکی دو شب، می دیدم ظرف ها ی شام را یکی شسته. نمی دانستیم کار کیه.
▫️یک شب، مچش را گرفتیم. آقا مهدی بود. گفت:من روزها نمی رسم کمکتون کنم. ولی ظرف های شب با من...
#شهید_مهدی_زینالدین
#خاطرات_شهدا
#سیره_شهدا
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌نهی از منکر به سبک شهدا...
🔸آقا رضا از غیبت کردن بیزار بود.اگه تو جمعی نشسته بودیم و حس میکرد داره غیبت از کسی میشه، سعی می کرد با لحن شوخی بحث رو عوض کنه.
🔹معمولا جمله ای که استفاده میکرد این بود:«برنج طارم کیلویی چنده؟»کم کم همه متوجه منظور آقا رضا شدن. و بحث کاملا عوض میشد.
▪️این جمله شده یک یادگاری خیلی خوب از آقا رضا.آقا رضا خیلی خوب می تونست نهی از منکر کنه.
راوی:همسر شهید
#شهید_سیدرضا_طاهر
#خاطرات_شهدا
#سیرهی_شهدا
#مدافع_حرم
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌نهی از منکر به سبک شهدا...
🔸آقا رضا از غیبت کردن بیزار بود.اگه تو جمعی نشسته بودیم و حس میکرد داره غیبت از کسی میشه، سعی می کرد با لحن شوخی بحث رو عوض کنه.
🔹معمولا جمله ای که استفاده میکرد این بود:«برنج طارم کیلویی چنده؟»کم کم همه متوجه منظور آقا رضا شدن. و بحث کاملا عوض میشد.
▪️این جمله شده یک یادگاری خیلی خوب از آقا رضا.آقا رضا خیلی خوب می تونست نهی از منکر کنه.
راوی:همسر شهید
#شهید_سیدرضا_طاهر
#خاطرات_شهدا
#سیرهی_شهدا
#مدافع_حرم
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌 وقتی شهید مصیب مجیدی "اشک" را راهکار شهادت به شهید چیت سازان معرفی کرد
🔸خواب مصیب، معاونـش را دیـده بـود و حـال غـریبی داشت. بهـش گفتـه بود: خیـلی دلتنگتون شدم؛ هم دلتنگ تو، هم دلتنـگ بقیه شهـدای واحد.
🔹میگفت التماسش کردم و پرسیدم از کدوم راهکـار رفتی کـه به این مقـام رسیـدی؟»شهـید مجـیدی هم گفـته بود: «راه کــار اشــک»
▪️از روزی که خواب دیده بود تا صبـحِ شهادتش روزوشبی نبود که چشمهایش خیس اشـک نباشد.
▫️حالا به هر بهانه؛ روضه، نمـاز، نماز شب و یا حتى موقـع توجيـه نيـروهـا، بغـض تـوی گـلویش جمـع می شد و گـریه میکـرد، آنهـم با صـدای بلـند؛ بی ریـای بی ریـا ..
📜دلیـل/ بقلـم حمـید حسـام
#شهـید_عـلی_چیتسـازیان
#شهید_مصیب_مجیدی
#خاطرات_شهدا
#سیره_شهدا
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌شهید"قدرت الله حسین زاده"؛شهیدی که دائم الذکر بود
🔸اسمش قدرت الله بود. قدرت الله حسین زاده. سنی نداشت. خیلی گوشه گیر بود . همه اش تسبیح دستش بود و ذکر می گفت.
🔹گفتند فلانی برو بیارش تو جمع خودمان.توی گردان یک تیم فوتبال داشتیم . گفتم قدرت الله بیا با ما بازی کن. گفت بازی بلد نیستم.
▪️گفتم حالا بیا وایستا دروازه . آمد ایستاد دروازه بان. هر چی توپ آمد رفت تو گل. فقط حرص می خوردیم.
▫️گفتم قدرت الله لااقل یکی از توپ ها را بگیر. تسبیح توی دستش را نشان داد و گفت: غصه نخور من دارم گل ها را می شمارم .
□شب عملیات کربلای ۵ گفتم: قدرت الله خدا وکیلی تو چی داری می گی این قدر تسبیح دست گرفتی پچ پچ می کنی؟قسمش دادم که تو رو به حضرت زهرا چی داری می گی؟
●گفت: دارم می گم «السلام علیک یا اباعبدالله» ،می خوام این قدر این ذکر را بگم که ، دم رفتن یک بار بتونم به خودش بگم و برم.
○در عملیات کربلا ۵ قدرت الله را اصلا ندیده بودم . توی یک لحظه دیدم سر خاکریز نشسته . لحظه ای که من نگاهم بهش افتاد لحظه ای بود که تیر خورد و افتاد سر سنگر.
◇دویدیم بالای سنگر را خراب کردیم، یقه اش را گرفتیم کشیدیم پایین. تیر خورده بود و درد داشت ولی داشت می خندید.
🔻احساس می کردم لبخند رضایت است، بغض کردم که قدرت الله چی شده. سرش را بالا آورد و گفت:
السلام علیک یا ابا عبد الله و سرش افتاد.
#شهید_قدرتالله_حسینزاده
#خاطرات_شهدا
#سیره_شهدا
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌زندگی به سبک شهدا...
🔸روزی که اومدن خواستگاری گفت که نظامیه من خودم از خدا همسر نظامی خواسته بودم و همیشه دلم میخواست که همسرم نظامی باشه با شغلش مشکلی نداشتم ولی با سوریه رفتن و پیگیری شدیدش کمی مشکل داشتم.
🔹میدونستم که اول و آخرش شهید میشه ولی عاشق بودم دلم نمیخواست به این زودی بره حتی بعد عقد بهم گفت:"بانو جان..!؟باید برم سوریه
▪️بیتاب شدم...گریه کردم و نذاشتم که بره ولی مطمئن بودم و میدونستم که یه روزی واسه دفاع میره اطمینانم وقتی بیشتر میشد که اشکاشو تو سوگ مدافعان حرم میدیدم اشکهای مردی که ندیده بودم جز برای ائمه علیهمالسلام جاری شه
▫️عروسیمون فصل سردی بود اسفند ۹۲ فردای عروسی واسه ماه عسل رفتیم مشهد و خودمونو سپرد دست امام رضاعلیهالسلام روزای خوبی بود کنار حوضها میشِستیم و خیره میشدیم
□به ضریح مبارک میدونم که تو همون نگاها هم شهادت میخواست بعد زیارت تو هوای سرد و یخبندون اسفندماه میرفتیم بستنیفروشی و بستنی قیفی میخوردیم و میگفتیم و از ته دل میخندیدیم...
🔻تو کارای خونه هم کمک حالم بود و هیچ وقت اخم و داد و بیدادشو ندیدم درست مثه یه گل ازم حمایت میکرد عشقمون شهره ی خاص و عام بود الآن که صبر زینبی دارم شک ندارم که خدای بزرگ و امام حسین علیهالسلام خودشون کمکم کردن تا تحمل کنم...
راوی: همسر شهید
[شهید حادثه تروریستی مجلس شورای اسلامی سال ۱۳۹۶]
#شهید_جواد_تیموری
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شهدا
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌زندگی به سبک شهدا...
🔸روزی که اومدن خواستگاری گفت که نظامیه من خودم از خدا همسر نظامی خواسته بودم و همیشه دلم میخواست که همسرم نظامی باشه با شغلش مشکلی نداشتم ولی با سوریه رفتن و پیگیری شدیدش کمی مشکل داشتم.
🔹میدونستم که اول و آخرش شهید میشه ولی عاشق بودم دلم نمیخواست به این زودی بره حتی بعد عقد بهم گفت:"بانو جان..!؟باید برم سوریه
▪️بیتاب شدم...گریه کردم و نذاشتم که بره ولی مطمئن بودم و میدونستم که یه روزی واسه دفاع میره اطمینانم وقتی بیشتر میشد که اشکاشو تو سوگ مدافعان حرم میدیدم اشکهای مردی که ندیده بودم جز برای ائمه علیهمالسلام جاری شه
▫️عروسیمون فصل سردی بود اسفند ۹۲ فردای عروسی واسه ماه عسل رفتیم مشهد و خودمونو سپرد دست امام رضاعلیهالسلام روزای خوبی بود کنار حوضها میشِستیم و خیره میشدیم
□به ضریح مبارک میدونم که تو همون نگاها هم شهادت میخواست بعد زیارت تو هوای سرد و یخبندون اسفندماه میرفتیم بستنیفروشی و بستنی قیفی میخوردیم و میگفتیم و از ته دل میخندیدیم...
🔻تو کارای خونه هم کمک حالم بود و هیچ وقت اخم و داد و بیدادشو ندیدم درست مثه یه گل ازم حمایت میکرد عشقمون شهره ی خاص و عام بود الآن که صبر زینبی دارم شک ندارم که خدای بزرگ و امام حسین علیهالسلام خودشون کمکم کردن تا تحمل کنم...
راوی: همسر شهید
[شهید حادثه تروریستی مجلس شورای اسلامی سال ۱۳۹۶]
#شهید_جواد_تیموری
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شهدا
#شهید
#شهدا
#غدیر
#عید_غدیر
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌شجاع و جسور مثل"حاج همت"/توفیق تبلـیغ حضرت امـام...
🔸من خیال میکردم خـودم آدمِ جسوری هستم! امـا حاج همت پـاک روی دسـت مـا زده بـود!!
🔹روز تظـاهرات (مراسم برائت) او یک سـری از ایـن تصـاویر کوچک برچسب دار حضـرت امـام را تـوی جیب دشداشه خودش گذاشته بود.
▪️هر چند لحظه یکبـار در حـالی که برچسب را کـف دستش مخـفی کرده بود، بطرف مأمورین پلیس سعودی می رفت دسـت در گـردن آنهـا می انداخت و با آنها معـانقـه میکرد!
▫️ناغافل میدیدی صدای خنـده جمعیت بلنـد شده! نگو معـانقـه کردن برای حـاج همت بهـانه ای بود تا بتواند خیلی راحت تصویر حضـرت امـام را به پشتِ کـلاه کاسکتِ سفید رنگ مـأمورین پلیس سعودی بچسباند.
🔻پلیس های بینوا که از علت خنده شدید مردم بی خبـر بودند، دائـم بـه آنهـا چشـم غُـره میرفتند. آنروز با ترفند زیرکانه حاج همت، حدود پنجاه - شصت نفر از مأمورین قلـدر سعودی، ناخواسته
و ندانسته به توفیق تبلـیغ حضرت امـام مفتخر شـدنـد.
🎙راوی: جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
📜همپـای صاعقه / انتشارات سـوره مـهر
#شهید_حاج_احمد_متوسلیان
#شهید_ابراهیم_همت
#خاطرات_شهدا
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌شهید سعید گلاببخش (محسن چریک): نبرد اصلی ما با صهیونیستها و استکبار جهانی سـت
🔸شنیدم محسن چریک، درخطِ سرپل ذهـابـه. خودم را رساندم. با دیدن مجروحیتم، با ماندنم مخالفت کرد.
🔹وقتی اصرارم را دید، حرفی زد که پس از گذشت سالها، هنوز توی گوشم می پیچد.
▪️گفت: «جنگ با عراق برای ما یک رزم آموزشی است. نبرد اصلی ما با صهیونیستها و استکبار جهانی سـت. هنوز وقت برای جنگیدنت، باقی مانده است.»
راوی: فرجالله مرادیان
▫️شهید سعید گلاببخش (محسن چریک) پيش از انقـلاب و پس از تحصیل در اروپا؛ آموزشهای چـريكی را در لبنـان و فلسطين با همـراهی شهيد چمران گذراند.
□سعید از محافظین امام در پاریس بود و از بدو تأسيس سپـاه، دانش نظـامی اش را به جـوانان تازه وارد منتقـل می كرد.
🔻پیـکر مطـهرش در سال ۵۹ در ارتفاعات افشارآباد سرپل ذهاب، جــاودانه شد.
#محسن_چریک
#خاطرات_شهدا
#رژیم_جعلی_صهیونیست
#شهید_سعید_گلاببخش
#وعده_صادق
#انتقام_ملی
#مرگ__براسرائیل
#مرگ_برآمریکا
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
💢حتی اگر علی اصغر امام حسین باشد؟
🔹 چهار دختر و سه پسر داشتم اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم. دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ایی گذاشتم.
🔹 همان شب خواب دیدم بیرون خانه همهمه و شلوغ است، درب خانه را هم کسی می زند.
در را باز کردم، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد.
نوزادی در آغوش داشت. رو به من کرد و گفت: این بچه را قبول می کنی؟
گفتم: نه، من خودم بچه زیاد دارم!
آن آقا فرمود: حتی اگر علی اصغر امام حسین باشد؟!
بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رفت.
صدا زدم: آقا شما که هستید؟
فرمود: علی ابن الحسین، امام سجاد!
هراسان از خواب پریدم و رفتم سراغ داروها، دیدم ظرف دارو خالی است!
🔹 صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم
آقا فرمود: شما صاحب پسری می شوید که بین شانه هایش نشانه ای است، آن رانگه دار.
🔹 آخرین پسرم روز میلاد امام سجاد (ع) به دنیا آمد، نامش را علی اصغر گذاشتم؛ در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!
علی اصغرم بزرگ شد و در عملیات محرم در روز شهادت امام سجاد(ع)، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد...🌷
#شهید_علی_اصغر_اتحادی🕊
#خاطرات_شهدا
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
شهیدی که حاج قاسم همیشه او را با نام کوچک «حسین» صدا میزد و میگفت: اگر دو نفر در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید و وارد بهشت شوم؛ یکی خانمم و دیگری، حسین است.
کسی که خیلی وقتها به خاطر مشغله کاری اش، قبل از اذان صبح دم در خانه حاج قاسم منتظر می ایستاد...
حتی یک کارتن در ماشین داشت که نماز صبحش را روی آن میخواند و منتظر حاجی میماند!! موقع بازگشت هم وقتی مطمئن میشد حاج قاسم داخل خانه شده است به منزل خودش برمیگشت.
_شهید حسین پورجعفری🌷
#خاطرات_شهدا
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم