•••📖
#بخش_نود_و_دو
#کتابآنبیستوسهنفر📚
روز دهم تیرماه سال 1361 شمسی مصادف بود با اولین روز از ماه مبارک رمضان سال 1413 قمری در عراق.📆
اقامتمان در زندان بغداد بیش از یک ماه طول کشیده بود و از لحاظ شرعی میتوانستیم نمازمان را کامل بخوانیم و روزه بگیریم.🤠
موضوع را با صالح در میان گذاشتیم و او از عراقیها خواست ناهار و شام ما را یک جا غروب تحویل بدهند تا با یکی افطار کنیم و با دیگری سحری بخوریم. عراقی ها قبول کردند.🤝
اما پیرمرد عرب وقتی متوجه شد تصمیم داریم در تیرماه بغداد و در آن زندان تنگ و دم کرده روزه بگیریم حسابی شاکی شد.😟
او بارها به صالح توصیه کرد که ما را از این تصمیم منصرف کند؛ اما صالح هیچ وقت مانع نشد. اولین روزه را گرفتیم؛ با سختی بسیار.😩
تشنگیْ کشنده و طاقت سوز بود. اما، به هرحال، با صدای شلیک توپ افطار همه چیز تمام شد و روزهمان را باز کردیم. در عراق، اعلام موعد افطار نه با اذان که با شلیک گلوله توپ است.😄
روزهای اول رمضان تا این توپ بخواهد شلیک بشود جان ما به لبمان میرسید!😫
پیرمرد عرب روزه نمیگرفت؛ اما بیشتر از ما برای فرارِسیدن موعد افطار لحظه شماری میکرد. هر روز، سه ساعت مانده به شلیک توپ افطار، شمارش معکوس را شروع میکرد و به منصور می گفت: «منصور، سه ساعت دیگه.»😀⏰
من بیاعلام پیرمرد هم میدانستم کی وقت اذان میشود.
شعاع آفتاب که از پنجره زندان میافتاد روی دیوار، تا برسد کنار در زندان، مسیری دو ساعته را طی میکرد. وقتی آنجا، در آخرین ایستگاه خود، کاملاً بیرنگ میشد، از پشت پنجره صدای شلیک توپ افطار به گوش میرسید.🤩
این شعاع، که هر لحظه کم رنگ تر میشد، وقتی به نیمةه راه میرسید، پیرمرد دوباره به منصور میگفت: ««منصور، دو ساعت دیگه.»😇
هر چه به افطار نزدیک تر میشدیم اعلان های پیرمرد بیشتر میشد.😂
ـ منصور، یه ساعت دیگه!⏳
ـ منصور، نیم ساعت دیگه!🕰
ـ منصور، ربع ساعت دیگه.😁
و توپ افطار شلیک میشد تا پیرمرد با عشقی وصف ناشدنی بنشیند به تماشای افطار کردن منصور و دیگر بچه ها.🤓
روز سوم ماه رمضان، وقتی تقاضایمان از عراقیها برای گرفتن یخ یا دست کم فلاکسی آب خنک بیپاسخ ماند، عباس پورخسروانی برای تهیه آب خنک افطار دست به کار شد. قوطی خالی شیر خشکی که افسر تهرانی زن کوزه به دوش را روی درش خلق کرده بود هنوز گوشه زندان بود. عباس ظهر که از دست شویی برمیگشت قوطی را پر از آب کرد و داخل زندان آورد.🧐
روکش یکی از بالشها را پیچید دور قوطی آب و خیسش کرد و گذاشتش زیر پنکه. باد پنکه دایره های کوچکی روی سطح آب درست میکرد. به این ترتیب آب خنک افطارمان جور شد😍؛ گرچه به هر یک از ما یک استکان بیشتر نمیرسید و مجبور بودیم عطش را با آب سطلی فروبنشانیم که صالح از شیر آب پر میکرد.😅💧
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🖤•
.•°😞|●
شما را...
#قم در آغوش
کشیده است ؟!
یا شما قم را ... !
اولینفاطمههستیکهحرمدارشدی😭
•°○
#شبشهادتحضرتمعصومهسلاماللهعلیها🏴
@Razeparvaz|🖤•
4_5904551619260854318.mp3
5.17M
•
●|چقـدرمـردمایـنشهـروولـاییخـوبن..؛
نــهسرمرانشکستندوخداییخوبن😭💔..
•
#حاجنریمانپناهی🎤
#منکجاکوچهوبازارکجا!
@Razeparvaz|🖤•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
@Razeparvaz|🖤•
#السلامعلیڪیااباعبدالله✋🏻✨
.
چهِجذبهایستــ
درآغوشتُو،ڪهاینگونه
ڪشاندهاۍبهِتماشاجهانِحیراݩرا
.
#بههوایحرمکرببلامحتاجم💔
.
@Razeparvaz|🖤•
•••🕊
فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ
به نام شـهید
#محمدرضاشفیعی🍃
تاریخ تولد: ۱۳۴۶/۰۸/۰۴
محل تولد: قم
تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۰۴
محل شهادت: شلمچه
وضعیت تأهل: مجرد
مزار شهید: گلزارشهدایعلیبنجعفر
●| پس از ۱۶ سـال دوری؛ پیکر او
صحیـح و سالـم به کشور بازمےگردد :)..
#روزی۵صلوات♥️
@Razeparvaz|🖤•
4_5906761886740777226.mp3
15.28M
خیلۍآرومـــهقلبپردرد
بیبیمعصومـــه(سلاماللّهعلیها)...💔
#حسینسیبسرخی🎤
#وفاتحضرتمعصومهستسلیتباد🖐🏼
@Razeparvaz|🖤•
در تشییـع جنـازه من
پرچـ🇺🇸ـمآمریکا را به آتـش بکشید
تا مـردم بدانند . . . 🗣
مـن ضدآمریکایۍ👊🏻
و تابـع ولـایت فقیه هستم..!.🔥
#شهیدمحمدرسولرضایی🌱
@Razeparvaz|🖤•
🦋ヅ🦋:
#سخن_بزرگان🌱
مےفرمایند:
اگر بی تفاوت باشیم☹️
و برای رفع گرفتاری ها
و بلاهایی که اهل ایمان
بدان مبتلا هستند🦠
دعا نکنیم
آن بلاها به ما هم
نزدیک خواهد بود^^🖐🏻
.
+حواسمونهست؟!
🌿| #آیت_الله_بهجت
#فدایےعباس؏
@Razeparvaz|🖤•
و
مݩ آنمـــــ
ڪھ بہ غیر از ٺـــــو
قرارے
بھ دل بے قرارم نیست! (:
#امامزمانمـــــ...
#فدایےعباس ؏
@Razeparvaz|🖤•