eitaa logo
"رازِپَـــــرۈاز"
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀◉◉◉ تابستان‌ها میرفت برق‌ڪشی ساختمان🏍 خیلے سختے ڪشید تا ڪار یاد بگیرد😥با اوستایش بحثشان شده بود🤦‍♂ طرف محـسن را آخرشب وسط جاده نجف‌آباد-ویلاشهر پیاده میڪند😳 دوتا موتور سوار با چاقو افتاده بودند دنبالش ڪه خفتش ڪنند🏍🏍🔪🔪مےگفت:«اون شب مرگ رو جلوی چشمام دیدم.»😰😨😓🤕 خیلے تیز بود ڪه توانسته بود از چنگشان در برود😥😅 ◉ یک روز بهم گفت:«اون روز ڪه توی ڪتابخونه پرسیدی هنوز مداحے میڪنی خیلے بهم تلنگر زد.»😔😓🙈 ◉ شهدا رفتنمان شروع شد. پیشانے بند «یازهرا‌» گره زدیم به ڪیلومتر موتورمان؛ من رنگ زرد و محـسن سبز🏍🏍 اعتقاداتمان را راحت جلوی یڪدیگر بروز میدادیم و در این مسئله راحت بودیم🙂😉 مےرفت درباره شهدا اطلاعات جمع مےڪرد📝📚📱 خوانده بود شهدا پنج‌شنبه‌ها میروند وادی‌السلام پیش آقا اباعبداللّه حسین{ع}😍😍😢 شب‌های جمعه ڪه میرفتیم، مےگفت:«فاتحه نخون؛ چون شهید مجبور میشه بیاد اینجا.»😇🙃 ◉ شب‌ها میرفتیم توی قبر مےخوابیدیم. میگفتیم آخر و عاقبت ما اینجاست🙁 در آن تاریڪی باهم بحث میڪردیم: سخنرانے‌های رائفےپور درباره مهدویت و فراماسونری😐😬😑 خوراڪش ڪتاب بود😋😍📙📘📕📕 یڪی از ڪارهایمان این بود ڪه غیر‌مذهبی‌ها را به تور مےانداختیم😎😌😌 ڪار نداشت طرف ده سال دارد یا پنجاه سال🤷🏻‍♂ وعده‌گاهمان هم قبرستان بود. من افراد را شناسایے میڪردم و با هزار ترفند آن‌ها را با محـسن در مےانداختم😁😅 ◉ سوارموتوشان میڪردم ڪه برویم باهم چرخ بزنیم. وسط راه الڪی میگفتم موتور خراب شد و بگذار زنگ بزنم رفیقم بیاید ڪمک🤦‍♂🏍📱 محسـن می‌آمد و سر بحث را باز مےڪردم. سال نود یڪی دوتا سوژه ضدخدا و لامذهبِ ڪلاسیک انداختم به جانش😌😉☺️ چند شب تا صبح توی قبرستان با محـسن بحث مےڪردند. باورم نمیشد این‌ها را بتواند به راه بیاورد😲😯 🕊 🥀| @Razeparvaz
گفتم:«مگه چیڪار ڪردی؟»🙄☹️ دوباره صورتم را بوسید و گفت:«پیام دادم، گوشےت شارژ نداشت.»☹️😭 گفتم:«برو خیالت راحت، پیامت رو خوندم.»☺️🙂 🕊 @Razeparvaz|🥀°•.
نزدیک سحر، داعش از سمت عراق وارد منطقه شد😱 و مانور داد. ده ڪیلومتر با پایگاه جابر فاصله داشتم.🚗 از توی دوربین ترمال متوجه دشمن شدیم. 📷 به بچه‌‌ها بےسیم زدیم و اطلاع دادیم. آن‌ها هم گفتند:«بله، اونا رو داریم!» یک دفعه انتحاری آمد💣🛢 و خورد به خاڪریز دوم پایگاه. سریع خودمان را رساندیم به پایگاه. آمده بودند فقط ضربه‌ای ‌بزنند و فرار ڪنند.😒 قصد درگیری نداشتند.😠 بےسیم جابر افتاده بود دست داعشےها. بےسیم اشغال شده بود.😕 فقط بین آن دو نقطه ڪه ما و داعش قرار داشتیم، ارتباط برقرار مےشد.📲📱 پیام به قاسم‌آباد نمےرسید. آن‌ها رجز مےخواندند:«ما به اذن خدا و پیامبر آمده‌ایم به جنگ با شما، آمده‌ایم تا شما را بڪشیم.»😏😎 من هم سریع جواب دادم:«ما فرزندان علےبن‌ابے‌طالب هستیم، ما به اذن خدا و میامبر و به کمک علے‌بن‌ابے‌طالب شما را لگد مال میڪنیم.»😎😝 آتش خوابیده بود ڪه رسیدیم داخل پایگاه. از یڪی از بچه‌های فاطمیون سراغ جابر را گرفتم، گفت:«شهید شد!»🙁 خودش تعریف ڪرد ڪه تیر خورد به پهلوی جابر. مےگفت:«دیدم تو حالت اغماست ول نفس مےکشه.😦 اومدم ماشین‌ رو روشن ڪنم و بیارمش عقب، هرچے استارت زدم روشن نشد. وقتے برگشتم دیدم شهید شده!» 🥀 من را برد بالای سر جنازه‌ای. پتو انداخته بود روی آن. گفت:«این جابره!» پتو را زدم ڪنار و نیم رخش را دیدم. زود پتو را انداختم روی صورتش و صلوات فرستادم.😭😢 ایرانےها قوت قلب حیدریون و فاطمیون بودند. اگر آنها شهدای ایرانے را مےدیدند، روحیه‌شان را از دست مےدادند.😣😖 به یڪی از بچه‌های ایرانے گفتم:«سریع شهدای ایرانے رو بذار عقب ماشین و ببر.»🙁 بعد از آن هم هرڪس سراغ جابر را مےگرفت مےگفتم فرستادیمش معراج. وقتے از معراج خبر گرفتیم جواب دادند ڪه همه شهدای ایرانے و غیرایرانے و حیدریون منتقل شدند عراق.🚐🚑 چند نفر را مأمور ڪردند بروند عراق و پیڪر جابر را شناسایے ڪنند. رفتند و پیدا نڪردند.😳 فردایش فیلم اسارت جابر منتشر شد. تازه متوجه شدم ڪه به اشتباه گفته بودند آن شهید جابر است!😨😱 🕊 @Razeparvaz|🥀°•.