•••📖
#بخش_صد_و_هجده
#کتابآنبیستوسهنفر📚
فریبرز برای خال کوبی به هیچ جای بدنش رحم نکرده بود.🙄‼️
او حتی روی انگشتان دستش هم چیزهایی نوشته بود.🤧روی پایش هم عکس قلبی داشت با همان تیر مشهور.💘
یک روز به او گفتم:«فریبرز، میدونی تو تنها آدمی هستی که قلبش به جای اینکه توی سینهش باشه روی پاشه!»😉
خندید و گفت:«ها کُره میدونم. دیوونه بودم دگه. نمیفهمیدم!»😂🤷🏻♂
فریبرز بعدها از گذشته خودش خیلی فاصله گرفت. نماز میخواند و روزه میگرفت.🤲🏼📿
چسبیده به سیم های خاردار، جابهجا، تابلوهای تک پایهای میان سیمها در خاک فرورفته بود که رویشان نوشته بود:«لا تقترب من السیاج!»🙅🏻♂
فعل «قرب» به باب «افتعال» رفته بود. دیگر عربیام خوب شده بود.📖😑
«سیاج» میشد «سیم خاردار» و کل عبارت به این معنی بود که «به سیم خاردار نزدیک نشوید!»😱نشدیم.
برگشتیم به طرف ورودی اردوگاه.
یکی از نگهبانها با بغلی روزنامه داشت میآمد داخل. به توصیه سیامک رفتیم به آسایشگاهشان تا ببینیم چه خبر تازهای در روزنامه ها نوشته شده است.📰😟
آسایشگاه اسرای قدیمی منظم بود. کاملاً متفاوت بود با مال ما، که به دو دلیل منظم نمیماند؛ شیطنت و نوجوانی ما🙈 و ناتوانی پیرمردهای عرب!👴🏻
بشقاب هایشان جور دیگری بود؛ خیلی گودتر از بشقابهای ما. خودشان آنها را به آن شکل درآورده بودند.😐زیر خمره وسط آسایشگاه، توی قوطی های پلاستیکی، که تا گردن در حفاظی پارچهای قرار داشتند، لابد خوراکی بود؛ مربا بود یا ترشی شاید.😋🥦
بالای سر اسیران، که در آن ساعت آزادباش در حیاط قدم میزدند، پارچههایی به دیوار آویزان بود که جاهایی برای گذاشتن مسواک، خمیردندان، ریش تراش، و قاشق رویشان دوخته شده بود.🥄📌
انواع تسبیح از دیوارهای آسایشگاه آویزان بود؛ تسبیح هایی از گل و سنگ و بیشتر از هسته خرما.😯📿
با حلب های خالی روغن نباتی جعبه های قشنگی درست کرده بودند که محل نگه داری نخ و سوزن و دکمه و چیزهای کوچک بود.😇❤️
سیامک گلیم تاشدهاش را پهن کرد و من مهمانش شدم. او رفت تا مثل هر صاحب خانهای از مهمانش پذیرایی کند.😌
از توی کوله پشتیاش کیسه کوچکی بیرون آورد.🎒لیوان فلزی خودش و دوستش را هم برداشت. از توی کیسه در هر یک از لیوانها دو قاشق شکر ریخت و به سمت خمره راه افتاد.🥃🥃
برخلاف خمره های ایرانی، که کفشان روی زمین قرار میگیرد و احتمال سرایت آلودگی از زمین به آب داخل آن وجود دارد، خمره های عراقی مخروط شکلاند و بر سه پایه فلزی استوار میشوند.👌🏽
انتهای نوک تیز خمره با زمین فاصله دارد و چکه های احتمالی آن در تشتی پلاستیکی میریزد.
فضای زیر خمره برای اسرا کار یخچال را میکرد. خوراکیها را آنجا میگذاشتند که دیرتر فاسد شود.
تا سیامک با شربتی از آب و شکر برگردد، ارشد آسایشگاه با چند روزنامه آمد داخل.🗞📰
شربت را سر کشیدیم وسیامک روزنامهها را ورق زد. طبق معمول، عکسی از بیست و سه نفر در صفحه اول روزنامه الثوره بود.🙎🏻♂
سیامک، که عربی را خوب یاد گرفته بود، مطلب مربوط به عکس را برایم خواند. نویسنده ما را «پشت در مانده ها»🚫 نامیده بود و به تفصیل درباره اراده صدام حسین برای پس دادن ما قلم فرسایی کرده بود و در نهایت هم به همان دروغ همیشگی پرداخته بود که مسئولان ایران از پذیرفتن کودکانی که به زور به جبهه فرستاده اند امتناع میکنند!😡
پیش از خداحافظی با سیامک، آلبوم عکس هایش را ورق زدم. جلد آلبوم را با جعبه پودر رختشویی و صفحاتش را با نایلون شفاف درست کرده بود و با نخ های رنگارنگ حوله برای صفحه هایش حاشیه های چشم نواز دوخته بود؛ هر صفحه یک رنگ.😅🔴🔵⚫️
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•