eitaa logo
"رازِپَـــــرۈاز"
1.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
•••📖 📚 هفته‌ای از کتک خوردن بچه‌ها نگذشته بود که فرمانده جدید اردوگاه، سرگرد محمودی، همراه چند خبرنگار ژاپنی آمدند داخل اردوگاه و یک راست آمدند توی آسایشگاه ما.👨🏻📸 فیلم‌بردار ژاپنی با ولع خاصی از همه زوایای زندگی اسارتی ما فیلم می‌گرفت🎥؛ از کوله‌پشتی هایمان که به میخ های دیوار آویزان بود، از دمپایی های پلاستیکی جلوی در، از چهارچوب فلزی که دورش را با گونی بسته بودیم و مثلاً توالتمان بود، از سطل بزرگ داخل آن که شب تا صبح پر از ادرار می‌شد و صبح خالی‌اش می‌کردیم توی دست‌شویی‌ها😷، از خمره آب وسط آسایشگاه، از تشک های ابری که عرضشان را با تیغ کم کرده بودیم تا به اندازه سه کاشی بیست سانتی متری بشوند، از صورت کودکانه منصور تا دستان پرچین بابا عبود، از همه جا و همه‌چیز فیلم می‌گرفت.😣👤 سرگرد محمودی، که اهل کردستان عراق بود، فارسی را مثل خودمان روان صحبت می‌کرد.🗣 او وقتی دید به نشانه اعتراض به خبرنگارها سرهایمان را پایین انداخته‌ایم شروع کرد به فحاشی.🤬🤫 فحش های رکیک می‌داد و خیالش راحت بود که خبرنگاران ژاپنی متوجه نمی‌شوند؛ نمی‌شدند هم.🙆🏻‍♂ ما همچنان سرهایمان پایین بود. محمودی رفت به طرف منصور و از جا بلندش کرد.👋🏽🤨 فیلم بردار دوربینش را گرفت به سمت سرگرد، که به نیرنگْ جلوی دوربین می‌خندید و دستان سفید و گوشت‌آلودش را به نوازش روی سر منصور می‌کشید.😄🖐🏾 خبرنگاران ژاپنی و فیلم بردارشان بهترین سوژه را پیدا کرده بودند‼️؛ اما متوجه فحش های رکیکی که در آن لحظه محمودی نثار منصور و ما می‌کرد نشدند.🤐 سرگرد، در حالی که به ظاهر منصور را نوازش می‌کرد، می‌گفت:«بذار این پدرسوخته های ژاپنی پاشون رو از اردوگاه بذارن بیرون؛ می‌دونم با شما کره خَرای ایرانی چه کار کنم!»😏👌🏾 و بعد همه را بست به فحش های زشت ناموسی.🚫 غروب آن روز، وقتی سوت آمار را زدند، استوار پیر عراقی، مثل همیشه، آمد که آمار بگیرد.📝 استوار مرد مهربانی بود. وارد آسایشگاه که می‌شد اول نگاهش را می‌انداخت سمت راست آسایشگاه، که بچه های ما بودند، و می‌پرسید:«اشلونکم شباب؟»🧐 و بعد برمی‌گشت به طرف پیرمردها، که سمت چپ می‌ایستادند، و از آنها می‌پرسید:«شلونکم شباب؟»🤔[چطوریدجوان‌ها] و بعد برمی‌گشت به طرف پیرمردها، که سمت چپ می‌ایستادند، و از آن ها می‌پرسید:«اشلونکم شیاب؟»🤨[چطوریدپیرمردها] بعد شروع می‌کرد به شمردن.☝️🏽 آخر سر، تعداد کل افراد را روی برگه‌ای می‌نوشت و خارج می‌شد. استوار مهربان، اما، آن روز مهربان نبود.🙎🏻‍♂ از طرف سرگرد محمودی دستور داشت ما را تنبیه کند؛ ولی او این کاره نبود.🙃تا آن روز کسی ندیده بود استوار روی اسیری دست بلند کند. آن روز، اما، مأمور بود و معذور. شاید اگر حمید عراقی همراهش نبود، دستور را اجرا نمی‌کرد.🤒 اما با وجود حمید، که در بدجنسی میان سربازهای عراقی لنگه نداشت، باید مأموریتش را انجام می‌داد.😡👋🏾 همه را که نمی‌توانست بزند یا نمی‌خواست بزند. پس تصمیم گرفت یکی‌مان را به نمایندگی از دیگران تنبیه کند و آن فرد چه کسی می‌توانست باشد غیر از حسن مستشرق، که قُد بود و حاضرجواب و عراقی‌ها او را «اکبر کلوچی»[کلاه‌بردار‌بزرگ] صدا می‌زدند.🤦🏻‍♂ استوار پیرحسن را از صف کشید بیرون. بدون سؤال و جواب باتوم خیزرانی‌اش را برد بالا و زد روی شانه حسن.😨 حسن در برابر ضربه دوم باتوم جاخالی داد.🤛🏾✨ سومی خورد کف دستش و فریاد بلندی کشید.☹️ بعد از آن حسن نگذاشت ضربات باتوم به بدنش اصابت کند. بی‌آنکه ضربه خیلی محکمی بخورد، داد و بیدادی راه انداخته بود که بیا و ببین!😑 باتوم که از کنار شانه‌اش رد می‌شد چنان فریادی می‌کشید که شنونده گمان می‌کرد دارند ناخن هایش را می‌کشند!⁉️😰 استوار پیر، که از فیلم بازی کردن حسن چندان هم ناراضی نبود، بالاخره سه چهار ضربه به حسن زد و آسایشگاه را ترک کرد.😒🚶🏻‍♂ ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•