•••📖
#بخش_صد_و_چهل_و_دو
#کتابآنبیستوسهنفر📚
تا آنجا فقط نیمی از چهره قدوری را دیده بودیم. روی دیگرش را کم کم داشت نشان میداد. گفت:«راست گفته هر کسی گفته که شما بچهاید.😏 نه تنها بچهاید، بلکه احمق هم هستید!🙆🏻♂ من دارم با زبون خوش با شما حرف میزنم ولی شما جوری حرف میزنید که انگار ما اسیر شماییم!🙄
چیزی نگفتیم. ژنرال ادامه داد:«وقتی گفتم بعد از عید ارتش میفرستمتون یعنی میفرستمتون.😣تا اونوقت غذا بخورید. دستور میدم بذارن حموم هم برید. قبول؟»😃🤝
قبول نکردیم. گفتیم:«ما فقط توی اردوگاه غذا میخوریم!»😎
ژنرال لحظهای ساکت شد. داشت خشم خودش را فرومیخورد. شاید داشت پیش خودش میگفت:«افسوس که رفتهاید پیش سید رئیس و فیلمتان را همه مردم دنیا دیدهاند؛ وگرنه همین جا همهتان را اعدام میکردم.»😠⛓
وقتی آرام شد، گفت:«شما گفتید ما بچه نیستیم. ما هم میگیم بچه نیستید. من مَردم؛ شما هم مرد. داریم با هم حرف میزنیم. باید بعد از این صحبتا به نتیجه ای برسیم یا نه؟»🤧
گفتیم:«بله.»
دست گذاشت روی زنگ. سربازی که ما را از زندان آورده بود در این مدت پشت در، توی سرما، ایستاده بود.🌨
سرباز آمد داخل. ژنرال به او گفت:«همین الان اینا رو ببر زندان. سفارش کن غذای گرم براشون بیارن. فردا صبح هم همه شون رو بفرستید حموم تا بعد از عید پ ارتش برگردن اردوگاه.»🤦🏻♂
سرباز با خوشحالی احترام نظامی گذاشت و از اتاق خارج شد. خوشحالی او از آن بود که فکر میکرد مذاکره ما تمام شده و دیگر لازم نیست توی سرما بایستد😪
ژنرال قدوری مذاکره را تمام شده اعلام کرد و برای اطمینان گفت:«خلاص؟»😇
ما برای فرار از نگاه او سرهایمان را انداختیم پایین و یک صدا گفتیم:«نخیر، ما فقط توی اردوگاه غذا میخوریم!»😓
قدوری عصبانی شد؛ زیاد. دیگر با ما حرف نزد. به صالح گفت:«خیلی سعی کردم به اینا کمک کنم؛ ولی مثل اینکه خودشون نمیخوان زنده بمونن.»😡
ژنرال برای بار دوم دست گذاشت روی زنگ. سرباز نگهبان آمد داخل. ژنرال با عصبانیت به او دستور داد:«اینا رو برگردون توی زندان. از همین الان دیگه حق ندارید بهشون آب بدید. دست شویی هم ممنوع. در زندان رو قفل کنید و بذارید همون تو بمیرن. مفهوم؟»🤬سرباز تا آنجا که میتوانست محکم پا کوبید و جواب داد:«مفهوم سیدی.»🤕
ژنرال قدوری با تحقیر ما را از اتاقش بیرون کرد. در مسیر بازگشت، سرباز نگهبان یک ریز فحش داد و توهین کرد.😶
اما حق کتک زدن نداشت. با حال و روزی که ما داشتیم، کتک خوردن همان و مردن هم همان.🤪
عراقیها به این موضوع پی برده بودند و به همین دلیل ژنرال قدوری ترجیح داد بگذارد ما توی زندان از گرسنگی بمیریم تا فردا روز مسئولیتی برای اون نداشته باشد.🚶🏻♂
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•